فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
۷۲ #جن و #شیاطین تسخیر شده در #کتاب_کلید_گمشده_سلیمان_نبی #بائل اولین #شیطان تسخیر شده ❌توضیح د
#پیشنهادمدیرکانال👌
#قسمت1 👿بائل👿
✅اولین و بزرگترین #شیطان (جنی) که حضرت #سلیمان آن را به غل و زنجیر کشید #بائل نام داشت.
شیطان نامرئی جز طبقه بزرگان شیاطین که در اشکال و شکل های گوناگون ظاهر می شود.
گاهی وقت ها مانند گربه و بعضی وقت ها مانند یک وزغ و گاهی اوقات به صورت یک مرد که او را می شناسید.
⁉️
#بائل بیش از ۶۶ ارتش از شیاطین را فرماندهی می کند.
منطقه ی جنوب با اوست. عبریانیان در زمان قدیم این شیاطین را به جای خداوند ستایش و عبادت می کردند.
سومریان او را به نام مردوک می شناختند و او را عبادت می کردند.
⁉️
انچه که از اشکال بدست آمده از تمدن مصر باستان نشان می دهد که اورسیس خدای مصر باستان همان بائل بوده است.
بائل جزء آن دسته از شیاطینی می باشند که جادوگران و ساحران هنوز هم در اجتماعات مخفی خود اقدام به ستایش و عبادت او می کنند.
✨ ادامه در پستهای بعدی... 👿آگاراس👿
#بهترینهادرکانال👌
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
هدایت شده از بسوے ظهور
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مجموعه مستند
#برنامه_شیطان🔥
🔹قسمت یازدهم: بیو تروریسم(مرگ سفید)
#بخش_دوم
#بهترینهادرکانال👇
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✅داستان طلبه ای که ۱۵سال نان خشک میخورد👌
✍در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت: میرزا را کاردارم.
مردم گفتند: میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت: عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود.
خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت.
دفتردار میرزا تعجب کرد...
وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد.
گفتند: میرزا کار این طلبه مگر چه بوده؟
میرزا گفت: این طلبه به یکی ازدهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است.
این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند.
دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد.
این طلبه ۱۵سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند.
📚 مصباح الهدی آیت الله وحید خراسانی
داستان هاے 🕌 مذهبے
#بهترینهادرکانال👇
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اولین قبری که بعداز ظهور شکافته میشود قبرکیست؟
#کلیپ_اختصاصی
#کلیپ_صوت_مهدوی
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#حدیث_مهدوی
امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند:
♦️در آخر الزمان که بدترین زمان هاست، زنان بی حجاب و برهنه آشکار شوند و با زینت و آرایش بیرون آیند.
♦️آنان از مرز دین خارج شده اند و در فتنه ها وارد گشته اند و به سوی شهوت ها مایل و شتاب دارند، حرام ها را حلال کنند و سرانجام در دوزخ گرفتار عذاب ابدی خواهند شد.
📚 وسائل الشیعه، ج۱۴، ص ۱۹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 💐🍃💐🍃 💐🍃💐 💐🍃 💐 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_دوم _لا اله الا الله یهو دید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
🌼
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سوم
تا اسممو خوند بدو بدو دویدم سمت درب دانشگاه.ولی از اتوبوس خبری نبود.خیلی دلم شکست،گریه ام گرفته بود.
الان چه جوری برگردم خونه؟چی بگم بهشون؟
آخه ساکم تو اتوبوس بود، بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام.
تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس زنان گفتم :سلام ببخشید ...هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:
_خواهر شما چرا نرفتید؟
_از اتوبوس جا موندم.
_لا اله الا الله آخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید؟اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان.
_حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.
_متاسفم براتون حتما آقا نطلبیده بود شما رو.
_وایسا ببینم چی چی رو نطلبیده بود من باید برم.
_آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن.
_اصلا شما خودتون با چی میرید؟منم با اون میام.
_نمیشه خواهرم من با ماشین پشتیبانی میرم نمیشه شما بیایید.
_قول میدم تا به اتوبوسها برسیم حرفی نزنم.
_نمیشه خواهرم اصرار نکنید.
_اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.
_میگم نمیشه یعنی نمیشه یا علی.
اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد. و منم با گریه همونجا نشستم.
هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلوی پام وایساد و آقا سید یا همون آقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت:
_لا اله الا الله مثل اینکه کاری نمیشه کرد بفرمایین فقط سریعتر سوار شین.
سریع اشکامو پاک کردم و پرسیده چی شده؟شما که رفته بودید.
_هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بذاریم سالم به مشهد نمیرسیم.
راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و من هم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن.(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم....)
حوصلم سر رفت.
هنذفریم که تو جیبم بود رو برداشتم و گذاشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه آهنگام و یه آهنگو پلی کردم.
یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.
یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم.
آروم عذرخواهی کردم و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سید باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند....
#ادامه_دارد
نویسنده:
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸