عطش
در تاریکی شب رفتم سر چاه و یک دَلو آب کشیده مقداری خوردم. موقع مراجعت پدرم بیدار شده بود. پرسید: کدامید؟ چون دانست یکی از اهل خانه است گفتم: منم؛ تشنه بودم سر چاه رفته بودم آب خوردم. فرمود: خیلی تشنه بودی؟ گفتم: آری. فرمود: سیر شدی؟ راحت شدی؟ گفتم: بلی. فرمود: آب خیلی سرد بود؟ لذت بردی؟ گفتم: بلی. فرمود: حالا برو لعنت بر یزید و قاتلان اباعبدالله الحسین علیهالسلام کن و سلام بر او و اصحابش کن و خود در حالی که این صحبتها را با من میکرد مشغول گریستن شد که صدای گریۀ او را در تاریکی شب میشنیدم.
📖 داستانهایی از پنجاه سال، خاطرات سید معزّالدین مهدوی (درگذشت بهمن 1359)، ص35.
#داستان #عطش #امام_حسین(ع)
روز هفتم در کربلا چه گذشت
نامهاى از عبيداللّه بن زياد، براى عمر بن سعد آمد كه در آن نوشته بود: «امّا بعد، ميان حسين و يارانش و آب، مانع شو و نگذار قطرهاى از آن را بچشند».
عمر بن سعد، عَمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار، روانه كرد و بر شريعه (آبْراهِ) فرات، فرود آمدند تا ميان حسين(ع) و يارانش و آب، مانع شوند و نگذارند قطرهاى از آن را بنوشند. اين، سه روز پيش از شهادت حسين(ع) بود.
عبداللّه بن ابى حُصَين با حسين(ع) رويارو شد و گفت: اى حسين! آيا به آب نمینگرى كه مانند سينۀ آسمان[، صاف و زلال] است؟! به خدا سوگند، قطرهاى از آن را نمیچشى تا تشنه بميرى!
حسين(ع) گفت: «خدايا! او را تشنه بميران و هيچ گاه، او را نيامرز».
روای این رخداد، یعنی حُمَيد بن مُسلم اَزْدِىّ میگوید: به خدا سوگند، پس از اين ماجراها، او را در بيماریاش، عيادت كردم. به خدايى كه هيچ خدايى به جز او نيست، سوگند؛ ديدم كه او آب مینوشد تا اين كه شكمش، پُر میشود و سپس، آنها را بالا میآورد، و مینوشد تا شكمش پُر میشود، امّا سيراب نمیشود! اين، كارِ او بود تا جانش به در رفت.
📚 تاريخ طبری: 5/412، أنساب الأشراف: 3/389؛ الإرشاد: 2/86
#یادکرد_مصیبت #عطش