#روزشمارمحرم
بيشتر منابع که ارشاد شیخ مفید(ره) یکی از آنهاست، ورود امام حسين(ع) و يارانش به كربلا را روز پنجشنبه دوم محرّم سال 61 هجرى گزارش كردهاند.
چگونگی رخداد
پیش از کوفه به ناچار، مسیر تغییر کرد؛ چرا که نه راه به جلو ممکن بود و نه برگشت به عقب؛ ناگزیر، راه سومی را پیشگرفتند تا حُر از کوفه کسب تکلیف کند. رفتند و رفتند تا رسیدند به نینوا (حَتَّى انتَهَوا إلى نينَوى)؛ آنجا بود که پیکِ کوفه رسید.
او به حر و یارانش سلام کرد؛ اما بر حسین(ع) و یارانش؛ نه. نامهای از عبیدالله به حر داد که در آن نوشته بود: زمانی که نامۀ من به تو رسید بر حسین سخت بگیر؛ او را در جایی که نه آب است و نه آبادانی فرودآر (فَجَعجِع بِالحُسَينِ حينَ يَبلُغُكَ كِتابي ... فَلا تُنزِلهُ إلّا بِالعَراءِ في غَيرِ حِصنٍ و عَلى غَيرِ ماءٍ).
حر دستور را اجرا کرد و فرمان داد همان جا، فرودآیند.
حسین(ع) پرسید به اینجا چه میگویند (ما يُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ)؟
گفتند: کربلا؛ سرزمینِ نینوا هم به آن میگویند (و يُقالُ لَها أرضُ نِينَوى) برای نام آبادیایی که در این نزدیکیهاست.
پس حسین(ع) گریست (فَبَكى) و گفت: كَربٌ و بَلاءٌ. [عرب به اندوه و غمی که موجب تنگی نفس و خفگی شود میگوید کَرب. بلاء هم چند معنا دارد: آزمایش، اندوه، شدت و سختی، ...]
وقتی به حضرت گفتند اینجا کربلاست؛ خاک آن را بوئید و گفت: به خدا سوگند این زمین همانی است که جبرئیل(ع) به رسول خدا(ص) خبرش را داد که من را در آن میکُشند (هذِهِ وَ اللّهِ هِيَ الأَرضُ الَّتي أخبَرَ بِها جَبرائيلُ ع رَسولَ اللّهِ ص و إنَّني اُقتَلُ فيها).
بعد خاطرهای تعریف کرد:
ام سلمه برایم نقل کرد که روزی جبرئیل(ع) نزد رسول خدا(ص) بود و تو در کنار من. ناگاه شروع به گریه کردی (و أنتَ مَعي فَبَكَيتَ). رسول خدا(ص) فرمود: فرزندم را رها کن (دَعِي ابني) تا پیش من آید. تو رفتی و پیامبر تو را در آغوش گرفت و در دامن نهاد (فَأَخَذَكَ و وَضَعَكَ في حِجرِهِ). جبرئیل از حضرتش پرسید: دوستش داری (أ تُحِبُّهُ)؟ گفت: آری. جبرئیل ادامه داد: اما اُمتت او را خواهند کُشت (فَإِنَّ امَّتَكَ سَتَقتُلُهُ).
حسین(ع) ااشاره به زمین کربلا کرد و ادامه داد: اینجا همانجاست که مردان ما به زمین میافتند؛ همانجاست که خون ما را میریزند.
#یادکرد_مصیبت
#ورود_به_کربلا
دختری خردسال
شهیدمطهری در یادداشتی برجامانده از او، داستان حضرت رقیه را یکی از تحریفات عاشورا میداند. او در شمار تحریفات لظی نوشته است: و. داستان طفلى از ابى عبداللَّه كه در شام از دنيا رفت و بهانه پدر میگرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات كرد(مجموعه آثار، 17/586)؛ اما دانشمندان دیگری هستند که با این دیدگاه همنظر نیستند که سخن ایشان را میتوانید در اینجا بخوانید؛ مانند حضرت آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی(ره) که در کنار قبر آن بانو میگوید: برای ما به شهرت ثابت است که اینجا محل دفن دختری خردسال از امام حسین(ع) است که پس از تحمل درد و رنجِ فراوان، جان به جانآفرین تسلیم کرد (فارس، آپارات).
🔸 در کتاب دانشنامۀ امام حسین(ع) پژوهش شایستهای در این باره با عنوان «پژوهشى دربارۀ انتساب رُقَيّه به امام حسين» آمده است(ح1، ص382).
بُرشهایی از دو کتاب
پس از بازگشت ذوالجناح با زینِ واژگون و یالِ غرقِ در خون، دخترک یا ندانست که چه شد یا اگر دانست باور نکرد برای همین مدام بهانۀ پدر را میگرفت؛ این را همسران شهداء که فرزند خردسال دارند خوب میدانند.
این راز که چرا پدر نمیآید تا او را نوازشی کند و در آغوش گیرد برای این دختر کوچک، سربهمُهر ماند تا کُنج خرابه. آنجا بود که اسرار هویدا شد.
دخترک را خواب در رُبود و چون با عشقِ پدر خوابید خواب او را دید. پدر او را در آغوش گرفته و میبوسد از شدت شعف از خواب پرید. دید همان خرابه و همان خاک و همان تنهایی و همان غربت و پدری که نیست. بناکرد به گریه کردن. به گریۀ او و چرایی آن، خرابه غرق شیون و ناله شد (فضَجّوا بالبُکاء و جَدَّدوا الأحزان و لَطَموا الخُدود و حَثّوا علي رُؤُوسِهِمُ التُراب).
گفتند دختر حسین(ع) بهانۀ پدر را گرفته است.
طَبق را آوردند.
دخترک آرام شد. آرامِ آرام. دیگر نبودِ پدر، برایش سوال نبود.
سرِ پاک پدر را از طشت برداشت و در آغوش کشید و شروع کرد با پدر سخن گفتن:
يا ابتاه مَن ذَاالذي خَضَبَکَ بدمائک؛ چه کسی موی سروصورتت را به خون رنگین کرده است؟
یا ابتاه مَن ذَالذي قَطَعَ وَريدَکَ؛ چه کسی رگ تو را بریده است؟
يا ابتاه مَن ذاالذي أيتَمَني عَلَی صِغَرِ سِنِّي؛ چه کسی مرا در کودکی يتيم کرد؟
يا ابتاه مِن بعدِکَ وا غُربَتَناه؛ پس از تو وای بر غريبی ما!
يا ابتاه ليتني لَکَ الفِداء؛ کاش من فدای تو میشدم!
آنگاه لبانش را بر لبان مطهر پدر گذاشت؛ نالهای بلند سر داد و از هوش رفت.
وقتی خواستند او را به هوش بیاورند دیدند روح از بدن مفارقت کرده است ؛ ثُمَّ إنَّها وَضَعَت فَمَها عَلَی فَمِهِ الشَّريف وَ بَکَت بُکاءً شَديداً حتی غُشِیَ عليها. فَلَمَّا حَرَّکوها فاذاً بِها قد فارَقَت روحُها الدنيا
📖 ر.ک به المنتخب، طریحی (م1085ق)، ج1، ص136-137. نیز کامل بهایی، طبری (مح700ق)، ج2، ص179.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_رقیه(س)
حضرت زینب سلاماللهعلیها
بانویی حدوداً 56 ساله با کوهی از مصیبت و درد که دیده و کشیده و آمده تا به کربلا رسیده است.
آن زمان که دختری خردسال بود جدش رسول خدا(ص) را از دست داد و به سوگ او نشست. خیلی طول نکشید که مادرش را آزردند و آن شب با بغضی حبسکرده در گلو و اشکی که از گوشۀ چشم روان بود و جگری که میسوخت غسلدادن مادر جوانش را نظاره میکرد. سالها بعد فرق شکافتۀ پدر، قلبش را دوتا کرد و بعد شاهد لختههای خونی بود که از گلوی برادرش امام مجتبی(ع) در طشت میریخت و او حالا در کربلاست.
🔸 در این میان، چند صحنه است که آتش به خرمن هستی میزند:
1️⃣ عصر تاسوعا بود. عمربنسعد فرمان حمله را صادر کرد. حسين(ع) جلوى خيمه نشسته شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده سر بر روى زانوانش گذارده بود. خواهرش زينب(س) صداى حركت لشكر را شنيد. به برادر نزديک شد و گفت: برادر جان! صداها را نمیشنوى كه نزديک شدهاند؟
حسین(ع) سرش را بلند کرد و گفت: رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که به من گفت: تو به سوی ما میآیی؛ فَرَفَعَ الحُسَينُ(ع) رَأسَهُ فَقالَ: إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ(ص) فِي المَنامِ فَقالَ لي: إنَّكَ تَروحُ إلَينا.
خواهرش به صورت خود زد و گفت: واویلا؛ فَلَطَمَت اختُهُ وَجهَها و قالَت: يا وَيلَتا.
2️⃣ آن زمان که ذوالجناح با یال غرق به خون به خیام برگشت. با دیدن این صحنه چه گذشت بر خواهران حسین(ع) خدا میداند. هنگامى كه خواهران حسين(ع) و دختران و خانوادهاش، كسى را روى اسب نديدند صدا به ناله و ضجّه بلند كردند؛ فَلَمّا نَظَرَت أخَواتُ الحُسَينِ(ع) و بَناتُهُ و أهلُهُ إلَى الفَرَسِ لَيسَ عَلَيهِ أحَدٌ، رَفَعنَ أصواتَهُنَّ بِالصُّراخِ وَ العَويلِ.
3️⃣ و آن لحظۀ آخر که دید گروهی به دور حسینش جمعاند و ... کاری از او ساخته نیست.
شیخ مفید مینویسد: خواهر امام، زينب(س) به درگاه خيمه آمد و عمربنسعد را ندا داد: واى بر تو، اى عمر! آيا ابا عبد اللّه را میكُشند و تو نگاه میكنى؟! أ يُقتَلُ أبوعَبدِاللّهِ و أنتَ تَنظُرُ إلَيهِ؟!
عُمَر، پاسخش را نداد. زينب(س) بانگ زد: واى بر شما! آيا مسلمانى ميان شما نيست؟! هيچ كس، پاسخى به او نداد. وَيحَكُم، أما فيكُم مُسلِمٌ؟! فَلَم يُجِبْها أحَدٌ بِشَيءٍ.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_زینب(س)
عبداللهبنالحسن علیهماالسلام
سه تن از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) در کربلا به شهادت رسیدند: عَمْرو، قاسم و عبدالله که سن او در منابع معتبر نیامده است؛ اما با توجه به سال شهادت امام حسن(ع) او در عاشورا، دستکم یازده سال داشته است.
یادکرد مصیبت او
در آن لحظات پایانی که خون زیادی از بدن امام رفته بود و دیگر رمقی برای جنگ نداشت شمر با گروهی از پیادهنظام به سوی امام آمد و او را محاصره کردند؛ ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً.
این صحنه را هم خواهرش زینب(س) دید هم عبدالله.
یتیم امام حسن(ع) طاقت از کف داد و به سمت عمو دوید؛ وَ أقبَلَ إلَى الحُسَينِ(ع).
دختر علی(ع) او را گرفت تا نگه دارد؛ فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ.
چشمان عمو که نگران خیمهها بود صحنه را دید به خواهر فرمود: خواهرم او را نگهدار؛ إحبِسيهِ يا أُختي!
اما عبدالله نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمیشوم؛ وَ اللّهِ لا افارِقُ عَمّي.
عبدالله در چشم بر هم زدنی خود را به عمو رساند و در کنار او ایستاد؛ فَقامَ إلى جَنبِه.
این دُرست زمانی بود که بَحربنکَعب خواست با شمشیر ضربتی به حسین(ع) بِزند؛ و قَد أهوى بَحرُبنُكَعبِ إلَى الحُسَينِ ع بِالسَّيف.
عبدالله فریاد زد: اى خبیثهزاده! میخواهی عموى مرا بُكُشى؛ يَا بنَ الخَبيثَةِ! أ تَقتُلُ عَمّي؟!
نانجیب جوابش را با شمشیر داد؛ فَضَرَبَهُ بِالسَّيف.
عبدالله دستش را سپر کرد؛ فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ.
دست از پوست آویزان شد؛ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ.
صدای عبدالله بلند شد؛ مادرش را صدا زد: يا اُمَّتاه!
حسین(ع) او را محکم به سینه چسباند؛ فَأَخَذَهُ الحُسَينُ(ع) فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ.
سپس فرمود: ای زادۀ برادرم بر این رنج و درد، شکیبا باش؛ يَا بنَ أخي، اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ!
چیزی نمانده به زیارت پدر، نائل شوی؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحين.
نقل است کاری که حرمله با علیاصغر کرد با عبدالله هم کرد.
حرملةبنكاهِل كه خدا لعنتش كند او را با تير زد و در همان دامان عمويش، ذبح كرد؛ فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ لَعَنَهُ اللّهُ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ و هُوَ في حِجرِ عَمِّهِ الحُسَينِ(ع).
#یادکرد_مصیبت #عبدالله_بن_الحسن(ع)
قاسمبنالحسن علیهماالسلام
سه تن از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) در کربلا به شهادت رسیدند: عَمرو، عبدالله و قاسم که برخی سن او را 16 سال میدانند.
یادکرد مصیبت او
پس از حضرت علیاکبر جناب قاسم قدم پیش نهاد و جلو آمد؛ بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَلِيِّبنِالحُسَينِ] القاسِمُبنُالحَسَنِ.
همینکه نگاه حسین(ع) به زادۀ برادر افتاد او را در آغوش کشید و هر دو شروع به گریستن کردند؛ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ(ع) اعتَنَقَهُ و جَعَلا يَبكِيانِ.
قاسم اذن میدان خواست؛ اما عمو اجازه نداد؛ ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ(ع) أن يَأذَنَ لَهُ.
قاسم پیوسته دست و پای عمو را میبوسید و به او التماس میکرد تا اینکه حضرت به اذن میدان داد؛ فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ و رِجلَيهِ و يَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ.
قاسم با گونههای خیس شده از اشک به سمت میدان حرکت کرد و اینگونه رجز میخواند:
إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَ المُؤتَمَنْ
اگر مرا نمیشناید بدانید که من زادۀ حسنم؛ نوادۀ پیامبری برگزیده و امین.
حُمَیدبنمُسلم که خود در سپاه دشمن است میگوید: نوجوانی به سوی ما آمد که صورتش چون ماهپاره بود در دستش شمشیر و پیراهن و عبایی به تن داشت[پس چون مردان جنگی زره بر تن نداشت]؛ خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ و إزارٌ.
جنگِ نمایانی کرد. تعداد کشتههای او را سه تا 35 نفر نوشتهاند؛ فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً ؛ فَقَتَلَ ... خَمسَةً و ثَلاثينَ رَجُلاً.
تا اینکه عَمرو بن سَعد به او حمله بُرد و با شمشیر به سر او کوبید؛ ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ.
قاسم با صورت از اسب به زمین افتاد و در همان حال عمو را صدا زد؛ فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ فَقالَ: يا عَمّاه.
حسین(ع) چون باز شکاری نگاهی انداخت و چون شیری غضبناک حمله کرد و عَمرو را با شمشیر زد؛ فَجَلَّى الحُسَينُع كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ.
وقتی دشمن عقب نشست و میدان خالی شد گرد و غبار به هوا رفته آرام آرام به زمین نشست (وَ انجَلَتِ الغَبرَةُ) این صحنه نمایان شد: حسین(ع) بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين میكشيد و حسين(ع) میگفت: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند؛ فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ(ع) قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وَ الغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ و حُسَينٌع يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ.
به خدا سوگند سخت است بر عمويت كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و تو را سودى نبخشد؛ عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ.
سپس او را بُرد و گويى میبينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده میشود و حسين(ع)، سينهاش را بر سينۀ خود، نهاده است؛ ثُمَّ احتَمَلَهُ فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ و قَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ.
او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر گذاشت؛ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّبنِالحُسَينِ.
🔸 چند گفتنی
1. گفتگوی «أحلی مِن العسل» را حسینبنحَمدان در الهدایة الکبری، ص204 نقل کرده است که روایتش اعتباری ندارد.
2. داستان «عروسی قاسم» در منابعی آمده که صحیح و قابل استناد نیست.
3. در هجوم بعد از شهادت قاسم، آن که زیر دست و پای لشکر قرارگرفت؛ قاتل او بود؛ نه خود حضرت قاسم.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_قاسم
طفل شیرخوار
چگونگی شهادت طفلی شیرخوار از فرزندان امام حسین(ع) دوگونه گزارش شده است:
1️⃣ گزارش نخست از چگونگی شهادت او
هنگامى كه حسين(ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا(ص)، دفاع كند؟ آيا دادرسى هست كه برای خدا، به داد ما برسد؟ هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟
پس صداى زنان، به ناله برخاست؛ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ.
امام(ع)، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب(س) فرمود: كودک خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم؛ ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اُوَدِّعَهُ.
او را گرفت. همینکه خواست برای آخرین بار بوسهای بر چهرۀ مظلوم آن طفل تشنهکام بزند تیر حرمله بر لبان خشک پدر سبقت گرفت و چون خنجری بر حنجر خشکیدۀ طفل نشست و آن را بُرید؛ فَأَخَذَهُ و أومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.
امام(ع) به زينب(س) فرمود: او را بگير (خُذيهِ)! سپس، كف دستانش را زير گلوى او گرفت تا از خون پُر شد؛ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا.
خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: آنچه بر من وارد میشود، برايم آسان است؛ چون شاهد و ناظر است.
امام باقر(ع) فرمود: از آن خون، يک قطره هم به زمين، باز نگشت؛ فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ.
2️⃣ گزارش دوم از چگونگی شهادت طفل شیرخوار
وقتى حسين(ع) ديد كه آنها بر كُشتن او پافشارى میكنند قرآنى را گرفت و آن را باز كرد و بر سرش نهاد و ندا داد: كتاب خدا و نيز جدّم محمّد، فرستادۀ خدا، ميان من و شما داورى كند. اى مردم! براى چه خونم را حلال میشمريد؛ يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!
همچنين به سوى يكى از كودكانش كه از تشنگى میگريست رفت؛ فَالتَفَتَ الحُسَينُ ع فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً.
او را بر سرِ دست گرفت و گفت: اى قوم! اگر بر من رحم نمیكنيد به اين كودک، رحم كنيد؛ يا قَومِ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ.
در اين حال، مردى از آنان، تيرى به سوى او انداخت و ذبحش كرد؛ فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ.
حسين(ع) میگريست و میگفت: خدايا! ميان ما و گروهى كه ما را دعوت كردند تا ما را يارى دهند، امّا ما را كُشتند، داورى كن؛ فَجَعَلَ الحُسَينُ(ع) يَبكي و يَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا و بَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا.
در اين هنگام، از آسمان، ندايى رسيد: حسین! او را وا گذار كه در بهشت، به او شیر خواهند داد؛ فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_علیاصغر
روز هفتم در کربلا چه گذشت
نامهاى از عبيداللّه بن زياد، براى عمر بن سعد آمد كه در آن نوشته بود: «امّا بعد، ميان حسين و يارانش و آب، مانع شو و نگذار قطرهاى از آن را بچشند».
عمر بن سعد، عَمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار، روانه كرد و بر شريعه (آبْراهِ) فرات، فرود آمدند تا ميان حسين(ع) و يارانش و آب، مانع شوند و نگذارند قطرهاى از آن را بنوشند. اين، سه روز پيش از شهادت حسين(ع) بود.
عبداللّه بن ابى حُصَين با حسين(ع) رويارو شد و گفت: اى حسين! آيا به آب نمینگرى كه مانند سينۀ آسمان[، صاف و زلال] است؟! به خدا سوگند، قطرهاى از آن را نمیچشى تا تشنه بميرى!
حسين(ع) گفت: «خدايا! او را تشنه بميران و هيچ گاه، او را نيامرز».
روای این رخداد، یعنی حُمَيد بن مُسلم اَزْدِىّ میگوید: به خدا سوگند، پس از اين ماجراها، او را در بيماریاش، عيادت كردم. به خدايى كه هيچ خدايى به جز او نيست، سوگند؛ ديدم كه او آب مینوشد تا اين كه شكمش، پُر میشود و سپس، آنها را بالا میآورد، و مینوشد تا شكمش پُر میشود، امّا سيراب نمیشود! اين، كارِ او بود تا جانش به در رفت.
📚 تاريخ طبری: 5/412، أنساب الأشراف: 3/389؛ الإرشاد: 2/86
#یادکرد_مصیبت #عطش
حضرت علیاکبر
شیخ مفید(ره) سِن او را هجدهنوزده سال میگوید.
روزی که سپاه کوفه به فرماندهی حُر(ره) راه را بر امام(ع) بست هنگام ظهر علیاکبر اذان و اقامه گفت و هر دو گروه به امامت امام حسین(ع) نماز خواندند؛ فَصَلّى بِالفَريقَينِ جَميعاً.
نخستین فرد از خاندان ابوطالب(ع) که روز عاشورا به شهادت رسید علیاکبر(ع) بود.
وقتی اذن میدان خواست، حضرت بیدرنگ به او اجازه داد؛ فَاستَأذَنَ أباهُ فِي القِتالِ، فَأذِنَ لَه.
هنگامى كه علیاكبر(ع) براى مبارزه به سوى دشمن رفت، حسین(ع) یک نگاهی از سر ناامیدی به او کرد؛ نَظَرَ إلَيهِ نَظرَةَ آيِسٍ مِنه. و اشک از چشمانش، جاری شد؛ دَمَعَت عَينُ الحُسَين(ع).
با خدا مناجات کرد: خدايا! گواه باش. جوانى به نبرد آنها میرود كه از نظر صورت و سيرت و سخنگفتن، شبيهترينِ مردم به پيامبر توست و ما هر گاه مشتاق پيامبرت میشديم، به او مینگريستيم؛ اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلُقاً و مَنطِقاً بِرَسولِكَ ص و كُنّا إذَا اشتَقنا إلى نَبِيِّكَ نَظَرنا إلَيهِ.
علیاکبر(ع) به سوی دشمن رفت و جنگ نمایانی کرد و تعداد زیادی را به هلاکت رساند. سپس به سوی پدر برگشت و عرض کرد: اى پدر! تشنگى، مرا كُشت و سنگينىِ آهن [زره و كلاهخود و شمشير یا فزونی سپاه دشمن] کار را بر من سخت کرده است آيا آبى براى نوشيدن، يافت میشود؟ يا أبَتِ! العَطَشُ قَد قَتَلَني و ثِقلُ الحَديدِ قَد أجهَدَني فَهَل إلى شَربَةِ ماءٍ مِن سَبيلٍ؟
امام فرمود: صبر کن عزیز دلم! به زودی از دست جدت سیراب خواهی شد؛ صَبراً يا بُنَيَّ، يَسقيكَ جَدُّكَ بِالكَأسِ الأَوفى.
علیاکبر(ع) به میدان برگشت و اوج جنگاوری را به نمایش گذاشت. مُرّة بن مُنقِذ او را ديد و گفت: گناهان عرب بر دوش من، اگر پدرش را به عزايش ننشانم.
علیاكبر(ع) با شمشيرش به دشمن حمله میبُرد كه بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت. او نيزهاى به علیاكبر(ع) زد. علی بر زمين افتاد؛ فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ.
صدای علی بلند شد: پدرجان! خداحافظ! اين، جدّم رسول خدا(ص) است كه به تو سلام میرساند و میفرمايد: زودتر، به سوى ما بيا؛ فَنادى يا أبَتاه عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ، هذا جَدّي يُقرِئُكَ السَّلامَ، و يَقولُ لَكَ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَينا.
سپس، صيحهاى كشيد و جان داد؛ ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ.
دشمنان، گِردش را گرفتند و با شمشيرهايشان او را تكهتكه كردند؛ اِحتَوَلَهُ النّاسُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم.
حسین(ع) به سرعت حرکت کرد. دشمن عقب کشید. پدر آمد و بر بالین پسر نشست. صورت به صورت جوانش گذاشت؛ و وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّه.
بعد گفت: خدا بُكُشد كسانى را كه تو را كشتند، دنيا پس از تو ويران باد؛ قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ ... عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ.
حُمَیدبنمُسلم میگوید: زنى را دیدم که مانند خورشيدِ به گاه طلوع، به سرعت، بيرون دويد، ندا میداد: اى برادرم و ای فرزند برادرم؛ كَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ تُنادي: يا اخَيّاه! و يَابنَ اخَيّاه!
پرسيدم او کیست؟ گفتند: اين، زينب، فرزندِ فاطمه، دختر پيامبر خدا(ص) است؛ هذِهِ زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ (ص).
آمد تا خود را بر روى پيكر علیاكبر(ع) انداخت؛ فَجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ.
حسين(ع) دستش را گرفت و او را به خيمه، باز گردانْد؛ فَأَخَذَ بِيَدِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ.
سپس برگشت و جوانان خاندان او نيز همراهش آمدند. فرمود: برادرتان را ببريد؛ احمِلوا أخاكُم.
آنان، او را از آن جايى كه بر زمين افتاده بود بُردند و در خيمهاى نهادند كه جلوى آن میجنگيدند؛ فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_علیاکبر
یادکرد مصیبت حضرت عباس(ع)
كنيۀ آن بزرگوار، ابوالفضل و القابش سقّا و قمر بنیهاشم است. عبّاس(ع)، قامتى بلند، سينهاى سِتَبر، بازوانى توانمند و چهرهاى بس زيبا داشت، چُنان كه او را «ماه بنیهاشم» میگفتند. او در هنگام شهادت، 34 سال داشت.
چگونگی شهادت سردار رشید اسلام
🔘 تشنگی به گاهِ کارزار بر حسین(ع) چیره شد و دشمن مانع از رسیدن آب به او میشد؛ حُسَين(ع) عَطِشَ و قَد مَنَعوهُ الماء.
عباس(ع) مشک کوچکی برداشت و با برادرانش؛ عثمان، جعفر و عبدالله برای آوردن آب به سدّ دشمن حمله کرده آن را شکافته تا آبی به لبان تشنۀ برادر برسانند.
در این حمله هر سه برادرش به شهادت رسیدند ؛ قَد قُتِلَ إخوَتُهُ: عُثمانُ و جَعفَرٌ و عَبدُاللّهِ فِي المَعرَكَةِ عَلَى الماء.
عباس(ع) مشک را از آب پُرکرد و آن را به دوش گرفت و تنهایی به سوی حسین(ع) بازگشت؛ مَلَأَ العَبّاسُ (ع) القِربَةَ و جاءَ بِها فَحَمَلَها عَلى ظَهرِهِ إلَى الحُسَينِ(ع) وَحدَهُ.
حسین(ع) از آن آب نوشید؛ فَشَرِبَ مِنهَا الحُسَينُ(ع).
از اینجا به بعد تنهایی امام(ع) شدت یافته امیدِ دشمن برای رسیدن به امام و به شهادت رساندن او قوت میگیرد. از این رو حضرت عباس(ع) مدام در کنار برادر است و از او جدا نمیشود؛ بَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ.
دو برادر، پُرتوان در کنار هم شمشیر میزنند تا اینکه دشمن در هجومی سهمگین، بین آن دو فاصله انداخت.
شیخ مفید(ره) مینویسد: دشمنان، گِرد عباس(ع) را گرفتند و او را از حسين(ع)، جدا كردند. عباس(ع) نيز به تنهايى با آنها جنگيد تا به شهادت رسيد. رضوان الهى بر او باد؛ و أحاطَ القَومُ بِالعَبّاسِ (ع) فَاقتَطَعوهُ عَنهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُهُم وَحدَهُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ.
عباس را بین فرات و قتلگاه حسین(ع) کُشتند و پس از آن، دستها و پاهایش را از بدنش جدا کردند؛ قُتِلَ بَينَ الفُراتِ و مَصرَعِ الحُسَينِ(ع) و قَطَعوا يَومَئِذٍ يَدَيهِ و رِجلَيهِ.
از سرِ كينهورزى با او و به سبب گرفتاریهايى كه برايشان به وجود آورده بود و كُشتارى كه از آنها كرده بود ؛ حَنَقاً عَلَيهِ، و لِما أبلى فيهِم و قَتَلَ مِنهُم.
🔘 ابن شهرآشوب شهادت او را در آخرین حمله برای آوردن آب میداند و مینویسد: عباس(ع)، در طلب آب میرفت كه بر او حمله بُردند. او هم به آنها حمله بُرد؛ مَضى بِطَلَبِ الماءِ فَحَمَلوا عَلَيهِ و حَمَلَ هُوَ عَلَيهِم.
زيد بن وَرقاى جُهَنى، در پشت درخت خرمايى به كمين او نشست و بر دست راست عباس(ع) ضربهاى زد و آن را قطع كرد؛ فَكَمَنَ لَهُ زَيدُ بنُ وَرقاءَ الجُهَنِيُّ مِن وَراءِ نَخلَةٍ فَضَرَبَهُ عَلى يَمينِه.
عباس(ع)، شمشير رابه دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد؛ فَأَخَذَ السَّيفَ بِشِمالِهِ و حَمَلَ عَلَيهِم
او چنين رَجَز میخواند:
وَاللّهِ إن قَطَعتُمُ يَميني // إنّي احامي أبَداً عَن ديني
به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كنيد // من، هميشه از دينم حمايت میكنم
آن گاه، جنگيد تا ناتوان شد. حَكيمبنطُفَيل از پشت درخت خرما به او كمين زد و بر دست چپش ضربهاى زد و آن را قطع كرد. رَجَز عباس(ع) عوض شد:
يا نَفسُ لا تَخشَي مِنَ الكُفّارِ // و أبشِري بِرَحمَةِ الجَبّار
اى جان! از كافران مترس // و به رحمت خداى جبران كننده، بشارتت باد!
پس آن ملعون، با عمود آهنين به او زد و عبّاس(ع) را به شهادت رساند؛ فَقَتَلَهُ المَلعونُ بِعَمودٍ مِن حَديدٍ.
در شهادت او حسین(ع) به شدت گریست؛ فَبَكَى الحُسَينُ(ع) بُكاءً شَديداً.
پس از شهادت او حسین(ع) در رثای او گفت: اكنون، پُشتم شكست و چارهام، ناچار گشت؛ الآنَ انكَسَرَ ظَهري و قَلَّت حيلَتي.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_عباس
یادکرد مصیبت رسول خدا(ص)
شیخ مفید(ره) از ابنعباس نقل میکند:
پس از آن که رسول خدا(ص) چشم از دنیا فروبست كار غسل او را اميرمؤمنان على(ع) به دست گرفت؛ عباس و پسرش، فضل نيز در خدمت او بودند ؛ لَمّا تُوُفِّیَ رسولُ اللّه(ص) تَوَلَّى غُسلَهُ أميرُالمؤمنين علیُبنُ أبیطالبٍ(ع) و العبّاسُ مَعَهُ و الفَضْلُ بنُ العبّاس.
پس از پایان کار، على(ع) كفن از چهرۀ پاک حضرتش كنار زد ؛ فَلَمّا فَرَغَ علیٌّ(ع) مِن غُسلِهِ كَشَفَ الْإزارَ عَن وَجْهِهِ.
سپس عرض کرد: پدر و مادرم فدايت، پاک زيستى و پاک از دنیا رفتی ؛ ثُمّ قال: بِأَبي أنتَ و أُمِّي طِبْتَ حَيّاً و طِبْتَ مَيِّتاً.
با مرگ تو، رشتهاى گسست كه با مرگ شخص ديگرى نَگُسَست ؛ لَقَدِ انقَطَعَ بِمَوتِكَ ما لم يَنقَطِع بِمَوتِ غَيرِكَ.
مصیبتت چنان گسترده است كه همگان را به سوگ نشاند ؛ عَمَّمْتَ حَتّى صارَ النّاسُ فيكَ سَواء.
درد ما، ماندگار ؛ لَكانَ الدّاءُ مُماطِلًا.
و اندوهمان هميشگى شد ؛ وَ الكَمَدُ مُحالِفاً.
امّا اينها در مصيبت تو اندک است ؛ وَ قَلّا لَكَ.
پدر و مادرم به فدایت! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن ؛ بِأَبي أنتَ وَ امّي! اذكُرنا عِندَ رَبِّكَ.
و ما در خاطرت نگاه دار ؛ وَ اجعَلنا مِن بالِكَ.
سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد ؛ ثُمَّ أَكَبَّ عليه فَقَبَّلَ وَجهَه و مَدَّ الْإِزَارَ عليه.
أمالی شیخ مفید(ره)، ص102
اما یا علی! داغ شما تمامی ندارد. دو سه ماه پس از این کفن و دفن، بدن دیگری را غسل خواهی داد که آسیب دیده است؛ خاطرش رنجیده است؛ فرزندان کوچکش نظارهگراند ...
#رسول_خدا(ص) #یادکرد_مصیبت
@pishgar
یادکرد مصیبت امام حسن مجتبی(ع)
شیخ صدوق(ره) از امام سجاد(ع) نقل میکند:
پس از آن که امام حسن(ع) را مسموم کردند امام حسین(ع) بر بالین برادر حاضر شد. همین که چشمش به چهرۀ برادر افتاد اشک از چشمانش جاری شد. امام حسن(ع) پرسید: ما یُبکیکَ یا اباعبدالله؛ چه چیز تو را به گریه انداخت؟ حضرت پاسخ داد: من میگریم برای آن چه بر سر تو آوردهاند.
امام حسن(ع) ادامه داد: حسین جان! این سمی است که به من خوراندهاند و با همین هم به شهادت میرسم؛
اما «لا یومَ کیَومِکَ یا اباعبدالله»؛ وای به روز تو حسین جان!
سیهزار مرد جنگی تو را دوره میکنند که بکشدندت، حرمتت را بشکنند و زن و بچه و خویشانت را به اسیری ببرند (ر.ک به أمالی، ص115، ح3).
فرمود: برادرم! وصيت میكنم بعد از مرگم جنازهام را تو آمادۀ دفن كن (خودت بدنم را غسل بده، کفن کن و بر من نماز بخوان) سپس مرا به سوى قبر جدم رسول خدا(ص) ببر تا با او تجديد عهد كنم؛ لِأُحدِثَ به عهداً.
از آنجا مرا نزد مادرم فاطمه(س) ببر؛ ثُم اصْرِفْنِي إلى أُمِّي فاطمة.
پس از آن مرا برگردان و در بقیع به خاک بسپار؛ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيع.
بِدان كه از طرف عايشه مصيبتى به من خواهد رسید.
پس از آن که حضرت چشم از جهان فرو بست، بدن مطهرش را روى تابوتی گذاشتند به جایی كه پيغمبر(ص) بر جنازهها نماز میخواند بُردند. امام حسين(ع) بر بدن برادر نمازگزارد.
پس از نماز، بدن شریف را به داخل مسجد بردند.
خبر به عايشه رسید: چه نشستهای که بنىهاشم قصد آن دارند که جنازه حسنبنعلى را در كنار رسول خدا دفن كنند. عايشه با شتاب، بر استرى زينكرده نشست ـ از آغاز اسلام او نخستين زنى بود كه بر زين نشست- آمد و گفت: فرزند خود (یعنی کسی را که از شماست و از ما نیست) از خانۀ من (؟!) بيرون ببريد؛ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي. اینجا نباید چیزی؛ شَیءٌ(!) دفن شود که احترام رسول خدا را بشکند(؟!)
حسينبنعلى(ع) به او پاسخ داد: تو و پدرت پيش از این، پردۀ حرمت رسول خدا(ص) را دريديد. تو در خانۀ پيغمبر كسانى را دفن کردهای كه پیامبر دوست نداشت نزدیک او باشند (مقصود ابوبكر و عمر است).
در اینجا شیخ مفید مینویسد حسین(ع) گفت: به خدا اگر وعدۀ برادرم نبود كه در پاى جنازهاش خونی ريخته نشود میديديد که چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون میآمدند و کاری در خور میکردند؛ وَ اللّهِ لولا عَهْدُ الحسن(ع) إلیَّ بِحَقْنِ الدِّماء ... لَعَلِمْتُم كيفَ تَأْخُذُ سيوفُ اللّهِ مِنكُم مَأْخَذَها (ارشاد، 2/19).
سپس، حسين(ع) بدن پاک برادر را به سوی قبر مادرش فاطمه(س) برد و پس از آن به سوی بقیع حرکت داد و در آنجا به خاک سپرد؛ فَمَضَى الحسينُ(ع) إلى قَبرِ أُمِّهِ ثُمّ أَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيعِ (کافی، 1/302).
گزارش تیرباران کردن تابوت حضرت را ابنشهرآشوب، در کتاب خود آورده است:
جنازهاش را تیرباران کردند تا جایی که هفتاد تیر از آن بیرون کشیدند؛ رَمَوْا بِالنِّبَالِ جَنَازَتَهُ حَتَّى سَلَّ مِنْهَا سَبْعُونَ نَبْلًا (مناقب، 4/44).
همو مینویسد: وقتی حسین(ع) بدن برادر را قبر نهاد اشعاری را زیر لب زمزمه کرد که یک بیت آن این است:
فَلَيْسَ حَرِيباً مَنْ أُصِيبَ بِمَالِهِ وَ لَكِنَّ مَنْ وَارَى أَخَاهُ حَرِيْبٌ
غارتزده كسى نيست كه اموالش را برده باشند؛ غارتزده کسی است كه برادرش را با دست خودش به خاک بسپارد (همان، ص45).
#امام_حسن_مجتبی(ع) #یادکرد_مصیبت
@pishgar