قاسمبنالحسن علیهماالسلام
سه تن از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) در کربلا به شهادت رسیدند: عَمرو، عبدالله و قاسم که برخی سن او را 16 سال میدانند.
یادکرد مصیبت او
پس از حضرت علیاکبر جناب قاسم قدم پیش نهاد و جلو آمد؛ بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَلِيِّبنِالحُسَينِ] القاسِمُبنُالحَسَنِ.
همینکه نگاه حسین(ع) به زادۀ برادر افتاد او را در آغوش کشید و هر دو شروع به گریستن کردند؛ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ(ع) اعتَنَقَهُ و جَعَلا يَبكِيانِ.
قاسم اذن میدان خواست؛ اما عمو اجازه نداد؛ ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ(ع) أن يَأذَنَ لَهُ.
قاسم پیوسته دست و پای عمو را میبوسید و به او التماس میکرد تا اینکه حضرت به اذن میدان داد؛ فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ و رِجلَيهِ و يَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ.
قاسم با گونههای خیس شده از اشک به سمت میدان حرکت کرد و اینگونه رجز میخواند:
إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَ المُؤتَمَنْ
اگر مرا نمیشناید بدانید که من زادۀ حسنم؛ نوادۀ پیامبری برگزیده و امین.
حُمَیدبنمُسلم که خود در سپاه دشمن است میگوید: نوجوانی به سوی ما آمد که صورتش چون ماهپاره بود در دستش شمشیر و پیراهن و عبایی به تن داشت[پس چون مردان جنگی زره بر تن نداشت]؛ خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ و إزارٌ.
جنگِ نمایانی کرد. تعداد کشتههای او را سه تا 35 نفر نوشتهاند؛ فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً ؛ فَقَتَلَ ... خَمسَةً و ثَلاثينَ رَجُلاً.
تا اینکه عَمرو بن سَعد به او حمله بُرد و با شمشیر به سر او کوبید؛ ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ.
قاسم با صورت از اسب به زمین افتاد و در همان حال عمو را صدا زد؛ فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ فَقالَ: يا عَمّاه.
حسین(ع) چون باز شکاری نگاهی انداخت و چون شیری غضبناک حمله کرد و عَمرو را با شمشیر زد؛ فَجَلَّى الحُسَينُع كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ.
وقتی دشمن عقب نشست و میدان خالی شد گرد و غبار به هوا رفته آرام آرام به زمین نشست (وَ انجَلَتِ الغَبرَةُ) این صحنه نمایان شد: حسین(ع) بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين میكشيد و حسين(ع) میگفت: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند؛ فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ(ع) قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وَ الغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ و حُسَينٌع يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ.
به خدا سوگند سخت است بر عمويت كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و تو را سودى نبخشد؛ عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ.
سپس او را بُرد و گويى میبينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده میشود و حسين(ع)، سينهاش را بر سينۀ خود، نهاده است؛ ثُمَّ احتَمَلَهُ فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ و قَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ.
او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر گذاشت؛ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّبنِالحُسَينِ.
🔸 چند گفتنی
1. گفتگوی «أحلی مِن العسل» را حسینبنحَمدان در الهدایة الکبری، ص204 نقل کرده است که روایتش اعتباری ندارد.
2. داستان «عروسی قاسم» در منابعی آمده که صحیح و قابل استناد نیست.
3. در هجوم بعد از شهادت قاسم، آن که زیر دست و پای لشکر قرارگرفت؛ قاتل او بود؛ نه خود حضرت قاسم.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_قاسم
دربارۀ داستان «عروسی حضرت قاسم»
این داستان از آوردههای کاشفی در کتاب «روضة الشهداء» است.
🔸 دربارۀ این کتاب و نویسندۀ آن
حسينبنعلى واعظ كاشفى (م910ق) که سنی یا شیعه بودنش معلوم نیست کتابی تخیلی به سبک قصهپردازى از رخدادهای عاشورا دارد به نام «روضة الشهداء».
این کتاب به دلایلی چون فارسیبودن متن و داشتن داستانهای شگفتانگیز و ... به سرعت میان گویندگان مجالس حسینی دستبهدست شد و تا امروز جا خوش کرده است. تا آنجا که سخنران و مرثیهخوانِ مجالس سوگ را «روضه»خوان مینامند.
توجه و تمرکز گویندگان زودباور و بیگانه با تحقیق، به این کتاب که راست و دروغ را به هم آمیخته است سبب شد سخنان نادرست بسیاری وارد محافل حسینی شده از مسلّمات شود.
نمونههایی از داستانسراییهای نویسنده در این کتاب:
بيستودو هزار زخم در پيكر امام حسين(ع)، قصّه زعفر جنّى. داستان عروسى قاسم یکی از قصههای این کتاب است که هیچ منبع و مدرکی ندارد.
گذشته از این چگونه میتوان باور کرد در میان آن کارزارِ آتش و خون که امام(ع) و یارانش حتی مجال نمازخواندن هم ندارند بساط عقدکنان پهن شود و ...
شگفتا به مردم امروز که پس از آشکارشدن این دروغ از سوی دانشمندان، همچنان مجالس سوگ را آزین میبندند و گاه در مجلس سوگ حسین(ع) هِلهِله سَر میدهند.
#اعتبار_سنجی_روایت #حضرت_قاسم #عروسی