eitaa logo
صبح ظهور
491 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
انتقاد ، پیشنهاد : @m_enqelabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠شهیدی که از محل دفن خود داد . يكي اومد نشست بغل دستم، گفت: حاج آقا يه براتون تعريف كنم؟ گفتم: بفرماييد ! يه به من نشون داد، يه تقریبا 19، 20 ساله اي بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبري» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبري» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هي با اون زبون كر و لالي خودش، با ما حرف مي زد، ما هم مي گفتيم: چي مي گي بابا؟! محلش نمي ذاشتيم، مي گفت: عبدالمطلب هر چي سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت... گفت: ديد ما نمي فهميم، بغل دست قبر اين با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: . بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته. مي گفت: ديد همه ما داريم مي خنديم، طفلك هيچي نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهي به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد. فرداش هم رفت . 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايي كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند. اش خيلي كوتاه بود، اين جوري نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم يك عمر هرچي گفتم به من خنديدند. يك عمر هرچي مي خواستم به مردم كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچي جدي گفتم، شوخي گرفتند. يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلي بودم. يك عمر براي خودم مي چرخيدم. يك عمر... اما مردم ! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام [امام زمان عج] حرف مي زدم ؛ و آقا بهم مي گفت: تو شهيد مي شي.. جاي قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد ! » راوی:حجت الاسلام انجوي نژاد . 📚منبع: هفته نامه صبح صادق،ش540،ص4 http://yadeshahidan.blogfa.com . . 🌷
به مناسبت ۱۷ اسفند ۶۲ سالروز شهادت سردار خیبر فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) شهید حاج محمد ابراهیم بیان خوابی از شهید همت : به لطف و با همه روی سیاهم، از سن نوجوانی (متولد ۵۸)، علاقه زیادی به شهدا و جمع آوری و و وصیتنامه شهدا داشتم... بین همه شهدا علاقه مضاعفی به شهید همت پیدا کرده بودم.. تقریبا ۱۷ _ ۱۸ ساله بودم.. خیلی دلم میخواست برای چند لحظه هم که شده شهید همت رو ببینم.. قریب یکسال مرتب فاتحه میخوندم.. میفرستادم و ثوابشو هدیه میکردم به روح پاک و مطهر ، بلکه فرجی بشه و... اما هیچ خبری نشد.. دیگه خسته و ناامید شدم و ادامه ندادم.. و پیش خودم گفتم حتما بخاطر گناهانم، لایق نیستم و.. یک با چند نفر از دوستان رفته بودیم گلزار شهدا.. همینجور که نشسته بودیم بحث شهدا پیش اومد.. من ناخودآگاه و از روی دلخوری گفتم این شهید همت هم خیلی بی معرفت هست؛ یکسال التماسش کردم چند لحظه بیاد خوابم اما نیومد که نیومد... بعدشم بحث عوض شد و رفتیم روی یک موضوع دیگر و... از طرفی مدتی بود همین پست که می بینید (اون زمان فضای مجازی امروزی که نبود)، به بازار اومده بود و به معنای واقعی کلمه عاشقش شده بودم.. ولی خیلی کمیاب بود.. و من مدتها هرچه گشتم (حتی در دیگر شهرها) گیرم نیومد.. و یکی از دوستان هم یکی داشت و هرچه التماسش کردم بهم نداد.. خلاصه اونشب که شب جمعه هم بود گذشت و رفتیم خونه و خوابیدیم... قبل از اذان صبح بود که خواب شهید همت رو دیدم... با همین و شمایل، ولی خیلی تر و نورانی تر.. از دور (چند قدمی) از لابلای انبوه شاخه های درختان سر به فلک کشیده و سرسبز و نورانی، بیرون آمد (در عالم خواب، من اجازه ورود به آن سرسبز و نورانی رو نداشتم) و با همین لبخند زیبا، در حالی که همین پوستر در دستش بود جلو آمد.. نزدیکم که رسید یک ملیحی زد.. با دست راستش آروم زد پشت شونه ام.. پوستر رو بهم داد و از همون مسیر برگشت... منم که مات و مبهوت و غرق اشک شوق همینجور نگاهش میکردم.. جوری که وقتی از خواب پریدم بالشم غرق اشک شده بود..💔 و نکته جالبتر اینکه فردای همون روز به طور نابلورانه ای اون پوستر بواسطه یکی از دوستان گیرم اومد..!❤💔 که هنوز هم (سال ۱۴۰۱) اون پوستر رو دارم و مثل چشمام ازش مراقبت میکتم... وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران ۱۶۹) ان شاءالله که در و تا ، پیرو راه شهدا باشیم...🌷🌷🌷 @sobhe_zohuor