🌠شهیدی که از محل دفن خود #خبر داد
.
يكي اومد نشست بغل دستم، گفت:
حاج آقا يه #خاطره براتون تعريف كنم؟
گفتم: بفرماييد !
يه #عكس به من نشون داد،
يه #پسر تقریبا 19، 20 ساله اي بود،
گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبري» است،
اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبري» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هي با اون زبون كر و لالي خودش، با ما حرف مي زد، ما هم مي گفتيم: چي مي گي بابا؟! محلش نمي ذاشتيم، مي گفت: عبدالمطلب هر چي سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت...
گفت: ديد ما نمي فهميم، بغل دست قبر اين #شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت:
#شهيد_عبدالمطلب_اكبري. بعد به ما نگاه كرد و گفت:
نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته.
مي گفت: ديد همه ما داريم مي خنديم، طفلك هيچي نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهي به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد. فرداش هم رفت #جبهه. 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايي كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند. #وصيت_نامه اش خيلي كوتاه بود،
اين جوري نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
يك عمر هرچي گفتم به من خنديدند. يك عمر هرچي مي خواستم به مردم #محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچي جدي گفتم، شوخي گرفتند. يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلي #تنها بودم. يك عمر براي خودم مي چرخيدم. يك عمر...
اما مردم ! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام [امام زمان عج] حرف مي زدم ؛ و آقا بهم مي گفت: تو شهيد مي شي.. جاي قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد ! » راوی:حجت الاسلام انجوي نژاد
.
📚منبع:
هفته نامه صبح صادق،ش540،ص4
http://yadeshahidan.blogfa.com
.
.
🌷#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات