eitaa logo
صبح ظهور
492 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
انتقاد ، پیشنهاد : @m_enqelabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠شهیدی که از محل دفن خود داد . يكي اومد نشست بغل دستم، گفت: حاج آقا يه براتون تعريف كنم؟ گفتم: بفرماييد ! يه به من نشون داد، يه تقریبا 19، 20 ساله اي بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبري» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبري» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هي با اون زبون كر و لالي خودش، با ما حرف مي زد، ما هم مي گفتيم: چي مي گي بابا؟! محلش نمي ذاشتيم، مي گفت: عبدالمطلب هر چي سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت... گفت: ديد ما نمي فهميم، بغل دست قبر اين با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: . بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته. مي گفت: ديد همه ما داريم مي خنديم، طفلك هيچي نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهي به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد. فرداش هم رفت . 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايي كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند. اش خيلي كوتاه بود، اين جوري نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم يك عمر هرچي گفتم به من خنديدند. يك عمر هرچي مي خواستم به مردم كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچي جدي گفتم، شوخي گرفتند. يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلي بودم. يك عمر براي خودم مي چرخيدم. يك عمر... اما مردم ! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام [امام زمان عج] حرف مي زدم ؛ و آقا بهم مي گفت: تو شهيد مي شي.. جاي قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد ! » راوی:حجت الاسلام انجوي نژاد . 📚منبع: هفته نامه صبح صادق،ش540،ص4 http://yadeshahidan.blogfa.com . . 🌷
. ❗یک عمر بهم خندیدند!!!!😔 . اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟ گفتم: بفرمایید. عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها مسخره اش می کردند. یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری ”. عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد ، ما هم میگفتیم چی میگی بابا؟؟ محلش نذاشتیم. هرچی سروصدا کرد هیچکس محلش نذاشت. وقتی دید ما نمی فهمیم، کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری ”. ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن! عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم، بنده خدا هیچی نگفت! فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد. بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. 10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند! جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخرش کردیم!!! وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود نوشته بود : ” بسم الله الرحمن الرحیم ” یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند… یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند… یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) حرف می‌زدم … آقا خودش بهم گفت: تو میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد… اینرا هم گفتم اما باور نکردید... . تکه ای از وصیت نامه شهید را در عکس می بینید . راوی حجت الاسلام انجوی نژاد منبع: هفته نامه صبح صادق شماره 540 / هم چنین سایت فارس نیوز و مشرق نیوز. . مزار: شهیدآباد صفاشهر . شهادت 65/12/4. . .