eitaa logo
صبح حسینی
460 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
چه قدر بی خبر و بی هوا زدی نامرد چه کرده بود مگر با شما ؟ زدی نامرد . همین که تیر رها شد علی به خود پیچید صدای تیر در آمد چرا زدی نامرد ؟ . نوشته اند که حتی سپاه جا خوردند صدا زدند چرا بچه را زدی نامرد ؟؟؟…. . پدر خمید و پسر رفت و مادرش افتاد سه شعبه را تو مگر چند جا زدی نامرد ؟ . حسین دور خودش بین دشت می چرخید چگونه خنده بر این ماجرا زدی نامرد . بگو که این سر کوچک چقدر می ارزد که پشت خیمه روی نیزه ها زدی نامرد . رباب را چقدر با همان کمان از عمد میان کوفه و کرب و بلا زدی نامرد علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
هدایت شده از صبح حسینی
🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) 🍃🍃🍃🍃 اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseini
نوبت رزم شیرمردان شد از سر خیمه ها پناهی رفت رو به میدان جنگ با هیبت پسر شاه مثل شاهی رفت   باد تابی به زلف او انداخت دست در گردن عمو انداخت بغض غم پنجه در گلو انداخت پیش چشمان ماه ، ماهی رفت   ای به قربان روی زیبایت اندکی صبر کن که بابایت خیره مانده به قد و بالایت پدرش تا کشید آهی رفت   اشبه الناس به پیمبر گفت رو به ده ها هزار لشکر گفت نعره ای زد "انا ابن حیدر" گفت رنگ از صورت سپاهی رفت   دست پرورده ی یلی هستم خسته و تشنه ام ولی هستم من علی وارث علی هستم هر کس از ترس سمت راهی رفت   رقص شمشیر او تماشایی ساخت از خون کشته دریایی میرود مثل باد هر جایی گه یمین و یسار گاهی رفت   با هر آنچه که میرسید زدند چون علی بود پس ندید زدند بر سرش ضربه ای شدید زدند چشمهای علی سیاهی رفت آه از آنچه ضربه با وی کرد اسب را سمت خیمه ها هی کرد قسمتی از مسیر را طی کرد اسب در راه اشتباهی رفت   گله ی گرگها به دنبالش گفتنی نیست حال و احوالش غرق خون است یال و کوپالش یوسف اینبار در چه چاهی رفت   قلم افتاد و طاقت از کف داد صحنه ای پیش او مجسم شد زیر بار نوشتن این غم قامت استوار او خم شد   نیزه داران چه زود می آیند عده ای با عمود می آیند تیغها هی فرود می آیند نوبت سنگ و چوبها هم شد   وای من ولوله است دور و برش جنگ یا هروله است دور و برش چِقَدَر حرمله است دور و برش غرق در تیر سبط خاتم شد   چهره ای چون رخش ملیح نبود یک نفر مثل او ذبیح نبود به عمویش حسن شبیه نبود بس که تیرش زدند ، کم کم شد   کربلا دشتهای قمصر بود پُرِ گلبرگهای پرپر بود آسمان و زمین معطر بود ارباً اربا ذبیح اعظم شد   آمده بر سر پسر بابا سر نهاده به روی سر بابا میکشد آه از جگر بابا عمه اش دید و وقت ماتم شد   تک و تنها دوید صحرا را پر کند تا که جای لیلا را با پسر کشته دید بابا را حفظ جان ولی مقدم شد   ازدحام و صف است واویلا سوت و جیغ و کف است واویلا هلهله با دف است واویلا دشمنش شادمان از این غم شد   میبرد با عبا علی اش را خشک لب آیه ی جلی اش را به الست خدا بلی اش را چشمهای حسین زمزم شد سید حسن رستگار علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
سالــها  یک به  یک  گـذر  می کرد مرد   همــــسایه  پیـــرتر  می شد لحــظه ها   از  مقـابل   چـــشمش می گذشــت  و  دیـــرتــر   می شد   پسرش نیست خـانه اش قبر است دل  ا و   بیـــن  بـ ـاغ   می گـــیرد بــشنود   تــــا   شـــهید     آوردند از  جوانـــش   ســـراغ  می گیـــرد آمــد  امـــا  پســـر  نــه،  تابوتـــش پیر  شد  تا  که  او جوان شده است این  که  دق  کرده  است  حق دارد پدر  چـــند  استــخوان  شده  است تازه  حق  داشت  استخوان  را  هم تــک   و   تنــــها  نمی شود  ببری گریه  می کرد  و  زیر  لب  می گفت پـــسر   من   فــدای   آن پـــدری... کـــه   روی  خـــاک   داغ   کربـــبلا جگــری  پـــاره  پــــاره    پیـــدا کرد ســر اکــبر  حــسیـن  جان  هم داد زینــب   او   را   دوباره   احـــیا  کرد صـورت  از   صـورت  پسـر  بـرداشت بعد  از  ان  بوسه  زد  بـه روی  عــلی با  دو  انگــشت  لخــته  خون ها  را در  مــی آورد   ا ز   گــلوی   عـــلی نــــا   امیـــدانه   الـتماسش  کرد علـــی اکـــبر  جـــوان  بگـــو  بــابــا ســـر  ظــــهر  نمـــاز  آمــــده  است پاشــــو  اکبـــــر  اذان  بگـــو  بــابــا مصطفی صابر خراسانی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
که از دور نمایان گردید دل من در سفر عشق پریشان گردید غرق نور و صلوات است جهان رو در رو بس که صاحب جبروت است رضایم در رو ما که سر را به هوای سر کویت دادیم روز اول که دلِ دیده به سویت دادیم ما که سر منزل عشقت به رضایت بینیم در ره دوست ، به مشهد به کفایت بینیم راز دل را به کسی غیر رضا نسپردم که رضای دلمان ، غیر شفا نسپردم تو طبیبِ دل بیمارِ منی ، هستی بخش به شفاخانه هشتم که رِسَم همچون رخش جمله شادان و پریشان و سبک مستانیم گِردِ شمعِ حرمِ امنِ رضا گردانیم چشم در چشم کبوتر ، به تماشا بنشست آن که در دیده ی دل به سراپا بنشست سایه ی عشق رضا روی سر اهل ولا مایه ی حب علی ، پنجره فولاد رضا ماه عشق و مه دلدادگی و قرآن است ، روز بارندگی احسان است لطف ایزد برسد بر همه ی خلقِ خدا یارب این نور حرمِ امنِ رضا شاعر:مریم درگاهی پور علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
هدایت شده از صبح حسینی
🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) 🍃🍃🍃🍃 اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseini
هر چند که دیر کرد برمیگردد نومید از او نگرد برمیگردد اینقدر رباب بر سر و سینه نزن چون قول که داد مرد برمیگردد چون کوه دلت قرص که گرم است دلم با آبِ زلال و سرد برمیگردد دستش برسد به آب و آبی به لبش اصلا ورق نبرد برمیگردد حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از صبح حسینی
🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) 🍃🍃🍃🍃 اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseini
هرکس که بر کریم پناهنده می‌شود دلمرده هم اگر برسد زنده می‌شود آنقدر می‌دهند که شرمنده می‌شود آیا به روز حشر سرافکنده می‌شود   واللهِ اعتقاد من این است تا ابد زین خانه ناامید گدایی نمی‌رود   وقتی به گریه طینت من رنگ و بو گرفت این چهرۀ سیاه کمی شستشو گرفت کم کم تمام زندگی‌ام بوی او گرفت این گونه بود بی سر و پا آبرو گرفت   از آن به بعد خانۀ دلدار شد دلم تا آمدم به خویش گرفتار شد دلم   امشب حسن حسن نکنم شب نمی‌شود بی یا حسن تجلی یارب نمی‌شود زلفی که باد خورده مرتب نمی شود هرکس به هم نریخت مقرب نمی‌شود   آتش زده هوای وصالت به جان من یا ایها الکریم و یا ایها الحسن   مارا خدا کنارِ کریمان بزرگ کرد ریزه خورِ دیارِ کریمان بزرگ کرد آنقدر در جوارِ کریمان بزرگ کرد انگار از تبارِ کریمان بزرگ کرد   عمری به دستگیری‌ات اقرار کرده‌ایم ما اعتماد بر کرم یار کرده‌ایم   عمری سبو زجام کرم می‌زنم حسن نقش تو را به چشم ترم می‌زنم حسن سربند سبز رویِ سرم می‌زنم حسن با نام تو به سینه حرم می‌زنم حسن   باید مدینه محشر کبری به پا کنیم بالای قبر تو حرمی را بنا کنیم   از راه دور دست تمنا گرفته‌ایم عمری است در حریم تو مأوا گرفته‌ایم دستان خویش سوی تو بالا گرفته‌ایم هرچه گرفته‌ایم ز زهرا گرفته‌ایم   بیهوده نیست آبروی رفته می‌خَرَند فرزندها ز مادرشان ارث می‌برند   زلفت رها کنی همه بی خانه می‌شویم ابرو نشان دهی همه دیوانه می‌شویم ماخاک بوس گوشۀ میخانه می‌شویم گِرد تو پرکشیده و پروانه می‌شویم   در آسمان چشم سیاهت هوایی‌ام شکر خدا ز روز ازل مجتبایی‌ام   چشمان من به سوی درِ بستۀ بقیع بُغضی است در گلویِ درِ بستۀ بقیع سر می‌نَهیم رویِ درِ بستۀ بقیع گریه شده وضویِ درِ بستۀ بقیع   ای کاش پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم با گریه پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم   قربان آن جگر که چهل سال پاره بود زخمی از آن شکستگی گوشواره بود در کوچه‌ها فقط پیِ یک راهِ چاره بود با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود   چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش بگذاشت، پا به چادر و رد شد ز مادرش   در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت سیلی که خورد،  ضربۀ پا احتیاج داشت؟   لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست با دستِ بسته شخصیت یار او شکست   از آن به بعد خنده به لب‌ها حرام شد تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد در شهر، آلِ فاطمه بی احترام شد توهینِ بر علی همه جا لفظِ عام شد   دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست   آهسته‌تر قدم بزن ای مردِ کوچه‌ها بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچه‌ها مویت سپید کرده دگر دردِ کوچه‌ها یادت نرفته خندۀ نامردِ کوچه‌ها   دیدی ز مالیات مغیره معاف شد اینها سپاسِ شدت ضربِ غلاف شد   لعنت به هرکسی که تو را  بد صدا زده زخمِ زبان به سینۀ درد آشنا زده صبر تو طعنه بر همۀ انبیا زده صلحِ تو ریشۀ همۀ فتنه را زده   آری چکیدۀ علی و مصطفی تویی بنیانگذار نهضتِ کرببلا تویی   با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم زهرا کجاست؟ مویِ سرت ریخته به هم تصویرهایِ چشم ترت ریخته به هم خانه دوباره در نظرت ریخته به هم   بیرون بریز خون جگر های خود حسن کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن   خونین دهن ز کرببلا حرف می‌زنی از ماجرایِ رأس جدا حرف می‌زنی از نیزه‌هایِ بی سر و پا حرف می‌زنی از لشگری بدون حیا حرف می‌زنی   گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تبند شکر خدا محارمِ تو دورِ زینبند   دستِ حرام زاده به معجر نمی‌خورد ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمی‌خورد آتش زبانه‌اش به مویِ سر نمی‌خورد با ناسزا به زینب تو، بر نمی‌خورد   خون جگر اگر چه به لب‌هایِ تو نشست آهسته جان بده که ابالفضل زنده است   در کربلا سپاهِ حرامی چه می‌کنند با چشمِ خیره خواهرِ تو دوره می‌کنند پوشیۀ زنان حرم پاره می‌کنند زنها و دختران همه آواره می‌کنند   زینب پس از حسین گرفتار می‌شود آواره بین کوچه و بازار می‌شود شاعر : قاسم نعمتی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
نشسته ام بنويسم گدا، گدا ، آقا چقدر محترم است اين گداي با آقا نشسته ام بنويسم حسن ، كريم ، كرم ، مدينه ، سفره ي آقا ، برو بيا ، آقا نشسته ام بنويسم به جاي العفوم الهي يا حسن، يا كريم، يا آقا تو مهرباني ات از دستگيري ات پيداست بگير دست مرا هم تو را خدا آقا دخيل هاي نبسته شده زياد شدند چرا ضريح نداري ؟ چرا چرا آقا؟ تويي كريم ، كرم زاده ، من، گدا زاده مرا خدا به تو داده ، تو را به من داده همه فقير تو هستند ما گدا ها هم گداي لطف تو هستند خضر و موسي هم سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي هر آنچه داشته بودي و گيوه ات را هم قسم به ايل و تبارت - قسم به طايفه ات غلام قاسم و عبدالله توأم با هم عجيب نيست بگردد فرشته، دور سرت عجيب نيست بگردد، علي و زهرا هم من از بهشت به سمت شما سفر كردم كه من بهشتِ بدون تو را نمي خواهم بدون عشق، مسلمان شدن نمي ارزد بدون مهرِ تو ، انسان شدن نمي ارزد نديده اند افاضات آفتابت را نخوانده است كسي سطري از كتابت را به دستهاي گدايان فقط دعا دادند به چشم هاي تو دادند استجابت را چرا غلام نداري ؟ مگر كه ما مُرديم نشسته ايم ببينيم انتخابت را تو تكسواري حتي كسي شبيه حسين عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را نه كه نظر نخوري- نه - مدينه مي ميرد اگر كه دست علي وا كند نقابت را نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست نگات مثل علي و صدات مثل خداست نشسته ام بنويسم علي ست بابايت نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست نشسته ام بنويسم هزار اي والله هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست سكوت كردي اما حسين شهر شدي سكوت كردن تو كربلاست - عاشوراست اگر كه جلوه نكردي، همه كم آوردند نبود دست تو آري ، خدا چنين ميخواست قرار بود كه در صلح - كربلا بشوي سكوت پيش بگيري و لافتي بشوي نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو هميشه بيشتر از حد انتظاري تو به دست با كرمت مي دهي كريمانه به سائلان حسينت هر آنچه داري تو تو نيمه ي رمضاني، ولي شب قدري مرا به دست خداوند مي سپاري تو اگر بناست بسوزم به هيزم فردا قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو نخواستم بنويسم ولي نفهميدم چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو نوشتم از سر اين كوچه رد مشو اما نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو تلاش ميكني از مادرت جدا نشوي تلاش ميكني او را حرم بياري تو ميان كوچه به دنبال توست مادر تو ميان كوچه به دنبال گوشواره تو مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي چقدر زود شكسته شدي و پير شدی (علی اکبر لطیفیان) علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini