eitaa logo
نوستالژی
60.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ عفونت رحم ⛔ در عفونت های رحمی ترشحاتی از واژن ممکنه خارج بشه، که همراه با سوزش، خارش یا حتی درد و تغییر رنگ ترشحات و بودار یا بدون بو هست نکته مهم: خیلی وقتا عفونت رحمی هیچ علائمی نداره طوری که حتی خود خانوم هم گاهی اصلا نمیدونه عفونت داره، ولی عوارضی براش ایجاد میشه که بعد از مراجعه به طبیب حاذق سنتی متوجه میشه رحمش مبتلا به عفونت بوده😳 فقط همین قدر بدونيد اگه نگم همه ، اکثرا اکثرا عفونت را دارند😱 فقط اینجا می تونه درمان قطعی همه بیماری هارو بهت بده 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂بیا👇 https://eitaa.com/joinchat/3476226910C38ff2ab967
ترسیدم هربار خواستم براش زن بگیرم ترسیدم ولی وقتی تو رو دیدم دلم خواست زن مالک بشی دل تو دلم نبود که عروست کنم‌ نام و نشونت معلوم نبود ولی انگار قسمت از من پیشی گرفته مالک چقدر خوشبخته که خودش زنشو از اتیـش نجات داده ملا رو میشناسم با پسرش زیاد میومدن اینجا.بین حرف خانم جان پریدم و گفتم مالک نمیدونه نتونستم بهش بگم خانم جون با تعحب گفت نمیدونه؟ مگه میشه؟‌با دلهره تایید کردم‌ و گفتم خانم جون ترسیدم باورم‌ نکنه یکم مکث کرد و گفت اون الان دیگه باورت نمیکنه چرا بهش حقیقت رو زودتر نگفتی تو همون دختری که گفتن ق* صفره دستهاشو فشردم و گفتم بخدا به جان مادرم قسـم میخورم خودش افتاد دستهامو فشـرد و گفت خاله مهری صدام بزن الان وقت این چیزا نیست برو بخواب صبح بشه یه فکری میکنیم‌ سایه شخصی پشت پنجره بود و با اشاره گفت مالک و تو عروسیتون تموم بشه میری اتاق مالک امشب نه اون خواب داره نه تو چون محرم همید ولی دور از همین متوجه شدم که فال گوش وایستادن و ادامه داد باید برای مالک لباس قشنگ بپوشی ارایش کنی و بعد بری تو اتاق پسرم قرار نیست همینطور داماد بشه محبوب رو بلند بلند صدا زد و سایه کنار رفت طولی نکشید که محبوب اومد و گفت جانم خانم‌ به رختخواب اشاره کرد و گفت رختخواب پهن کن مالک خان خوابیده؟محبوب به من‌ نگاه کرد و گفت نه پیش ارباب هستن دارن قلیون میچاقن براش مراد خان رو فرستادن حموم تا از سرش بپره و سرحال بشه اینجا باش تا بیام‌ خانم جون بیرون که رفت محبوب جلو اومد و گفت جواهر چی شده ؟ کجا بودی صدبار اومدم پی ات؟‌لبخند زدم و گفتم‌ منم دچار شدم‌ مالک خان رو میدیدم و باهم بودیم اوازه عقدتون همه جا پیچیده راست میگن ؟کدومشو راست میگن عاشقیمون رو یا عقدمون رو ؟ وای دختر دارم دیوونه میشم چطور باور کنم‌ سر فرصت باید همه رو تعریف کنی چشم با هم رختخواب پهن کردیم و محبوب به پهلوم‌ زد و گفت چشم هات درشت تر شدن نه مگه چشم هم درشتر میشه ؟ با خنده گفت بله که میشه میخندید و گفتم محبوب چطور ممکنه بگو منم بدونم محبوب خندید و گفت وقتی دخترا عروس میشن چشم هاشون درشتر میشه لبمو گزیدم و گفتم‌ نخیرم این طور نشده بی ادب چشمکی زد و گفت ولی انگار خبرایی بوده قراره میلاد رو اینجا تو گهواره بزرگ کنیم‌ میلاد کیه ؟‌ پسر تو و مالک خان دیگه خندیدم و گفتم‌ محبوب امان از دست تو با اومدن خانم جون محبوب بیرون رفت خانم جون دست و پـاهاشو روغن مالید و گفت بخواب مالک خوابیده با اومدن اسمش لبخند زدم و دراز کشیدم ولی خواب اونشب با من غریبه بود ساعتها بیدار بودم و به سقف خیره بودم‌ مالک خواب بود ولی دلم میگفت همینجاهاست تو ایوان و بیداره شال خاله مهری رو دورم پیچیدم و اروم درب رو بازکردم.حسم درست میگفت مالک روی صندلی نشسته بود تو ایوان و به باغ خیره بود چشم هام با دیدنش برق میزد و خیره بهش بودم سنگینی نگاهمو حس میکرد و به طرف من چرخید خودمو با عجله داخل کشیدم و نگاهشو که چرخواند و دوباره سرمو بیرون بردم نگاهش که میکردم وجودم به آتیش کشیده میشد دوباره سرشو چرخواند و اینبار دوباره برگشتم داخل خنده ام گرفته بود و دستمو رو دهنم فـشردم که خانم جون بیدار نشه ارومتر که شدم خواستم سرمو بیرون ببرم که دستی روی دهنم قلاب شد و درب اتاق بغـل رو باز کرد و رفتیم داخل ترسیده بودم و به دیوار تکیه ام داد تو تاریکی اتاق نفس هاشو صدای نفس هاشو میشناختم مالک بود اروم دستشو پایین کشید و گفت دزدکی منو نگاه میکردی؟خندیدم چیزی دیده نمیشد گفتم نمیتونم نگاهت نکنم وقتی میبینمت دست خودم نیست از دیدنت سیر نمیشم‌ اروم‌گفت همه جا حست میکنم هرجا باشی حست میکنم‌ درست مثل امشب مهلت نکردم ازت رو بگیرم من همونی هستم که نجاتش دادی بهت بگم بهم اعتماد کن و حالا میخوام بدونی به کی اعتماد کردی فقط صدای نفس هاشو میشنیدم‌ سکوت کرده بود و نه اون منو میدید نه من اونو یه قدم به عقب رفت صدام شروع کرد به لرزیدن و گفتم تنها چیزی که واقعی اینکه واقعا عاشقتم واقعا جوری میخوامت که هیچ کــسو قبلت نمیخواستم میخوام بدونی بهم درست اعتماد کردی من هیچ وقت نمیخوام بینمون دو رنگی و غریبگی باشه میخوام بینمون فقط عشق باشه گفتم باید زودتر میگفتم سعی کردم ولی نشد ترسیدم از اینکه بهم پشت کنی مالک جلو اومد و اونجا بود که منو به آتیش کشید اونجا بود که همه رویاهامو تکه تکه کرد. جلو اومد قلبم داشت تو دهنم میومد انگار اون لحظه لحظه مرگ و تولد من بود.مالک جلوتر اومد دستهام یخ کرده بودن اروم‌ گفت شب بخیر از روبروم گذشت و بدون حرفی بیرون رفت نمیتونستم با خودم‌ کنار بیام حق داشت بخواد شوکه بشه ولی من با تمام وجودم دوستش داشتم.پشت سرش شروع به دویدن کردم‌ داشت وارد اتاقش میشدمانع بسته شدن درب شدم ادامه دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مالک متعحب به طرف من چرخید و همونطور که قطرات اشک از چشم هام روی زمین میوفتاد نفس نفس میزدم مالک سرشو خم کرد و گفت چی شده ؟‌داخل رفتم و درب رو پشت سرم محـکم بستم و گفتم‌ هیچ وقت ازم دور نشو گفت گریه نکن چرا انقدر زود گریه میکنی ؟‌ مگه من چی گفتم‌ ؟سرمو بالا گرفتم و گفتم چرا رفتی ؟ چرا هیچی نگفتی ؟‌من مجبور بودم من نمیتونستم بهت بگم‌ اگه میگفتم اون موقع باورم میکردی ؟‌من ق* اون ادم نبودم ولی بهم تهمت زدن من میترسیدم اگه تو ولم میکردی اگه تحویلم میدادی به اونا من از مردن نترسیدم من از نبودن تو ترسیدم انگشت اشاره اشو رو لبهاش گذاشت و گفت جواهر کافیه من نمیخوام ولت کنم اروم شدم و چشم هامو بستم مالک گفت میدونستم‌ از همون اول میدونستم اینجا اونطور بی صاحاب نیست که بخوان هرکاری کنن ملاصمد اومد پیش من گفت پسرم رو کشتن با چندتا از اهالی بودن اونا شهادت دادن و منم قبول کردم ق* پسرشو محاکمه کنن شب بود و اسمون شده بود قیامت از یکی از کارگرا شنیدم که یه دختر رو دارن میسوزونن و یه دختر ق* صفر بوده اون لحظه نفهمیدم چطور خودمو رسوندم به اون ابادی مادرت داشت زجه میزد و هیچ کسی بهش توجه نمیکرد خودمو تو آتیش زدم و بیرون کشیدمت اون لحظه نمیدونستم چطور اوردمت اینجا وقتی اولین بار صورتتو دیدم فهمیدم قسمت با دل من چیکار کرده فکر نمیکردم یه روزی وقتی به صورت یه دختر خیره بشم نتونم پلک بزنم‌ وقتی دیدمت نتونستم پلک بزنم نتونستم نفس بکشم بازم به خودم تلنگر زدم که نمیشه مالک عاشق نمیشه اما شدم‌ اومدم تا ببینمت و وقتی تو خونه مادرت زیر نور ماه دیدمت بیشتر از قبل دلم لرزید مالک زندگیش دگرگون شده لبهام خندید و گفتم‌ میدونستی ؟اره میدونستم پرندهای اینجا بدون اجازه من پرواز نمیکنن دوباره نگاش کردم و گفتم ترسیدم خیلی ترسیدم گفت برو بخواب مادرم بیدار بشه ببینه نیستی نگرانت میشه.مالک رفت و من رفتنشو نگاه میکردم دور میشد و من دلم برای رفتنش ضعف میرفت خانم‌جون با اخم گفت اینجا دیگه من‌مادرشوهرتم‌ حواست باشه منو ناراحت نکنی نگاهش کردم و پشت دستشو بوسیدم و گفتم به روی چشم هام‌ با خنده سرمو نوازش کرد و گفت عزیزم سرت سلامت باشه چشم هامو بستم و با خیال راحت خوابیدم باری از رو شونه هام‌ برداشته شده بود با سر و صدای بیرون بیدار شدم سینی صبحانه بغل دستم بود و خانم جون تو اتاق نبود از پنجره بیرون رو نگاه کردم داشتن چراغ میبستن و برای ما میخواستن جشن بگیرن محبوب درب رو با پاش باز کرد و برام پارچ و لگن اورد و گفت خانم بفرما دست و صورتت رو بشور اخمی کردم و گفتم کی شدم خانم ؟‌برام اب ریخت و گفت از امروز صبح که شدی خانم مالک خان باخنده دست و صورتمو شستم و داشتم صورتمو خشک میکردم که درب باز شد و طلا اومد داخل انگار تازه از خواب بیدار شده بود و داشت با واقعیت روبرو میشد دلم نمیخواست روز قشنگمو با اون خراب کنم طلا بغض کرده بود روی زمین نشست و همونطور که با گردن خم نگاهم میکرد گفت حق داره اون این صورت زیبا رو دیده دستی به صورت خودش کشید و گفت صورت منو ببین قشنگ نیست ؟‌مثل تو نیستم‌.ولی میدونی من خیلی بچه بودم که مادرم مرد اقام منو سپرد به خواهرم خانم بزرگ از بچگی مردی رو میدیدم که همه دوستش داشتن تو رویا عاشقش بودن ولی منو ببین مثل اولین روزی که دیدمش دوستش دارم فکر نکنی خواستگار ندارم هزارتا داشتم ولی هیچ کدوم نمیتونن برای من مالک خان ام بشن چهار دست و پا جلو اومد دستشو به طرفم دراز کرد و گفت بهت قول میدم اولین بچه رو من برای مالک خان بیارم‌ ریز ریز خندید و گفت دست نمیدی با من ؟بهش اخم کردم و گفتم داری خودتو گول میزنی ؟ما دیروز عقد کردیم همین الانشم من زنشم‌ سرشو جلو اورد و نزدیک گوشم گفت هنوز که وارد اتاقش نشدی هر وقت تونستی براش دلبری منم باور میکنم خودشو عقب کشید و گفت من و تو خیلی فرق داریم‌ ولی یچیزی هست که مارو بهم شباهت میده و اون عشقه ولی من از تو عاشقترم.دیگه رگ‌ خواب اون دست توست لپمو میکشید که صدای بلند بلند حرف زدن از حیاط اومد اون عمارت یه روزم نبود که تو ارامش باشه محبوب بیرون رفت و من دورم شال پیچیدم و داشتم میرفتم که مراد رو تو چهارچوب دیدم برام گل اورده بود متعجب به گلهاش نگاه کردم و گفت برای عروس قشنگ عمارتمون اوردم تشکر کردم و داشتم بیرون میرفتم که حس کـردم با دستش کمرمو کرد به خودم تذکر دادم که اشتباه شده و بخاطر تنگی چهارچوب به من خورده رفتم پشت نرده ها.ملا صمد اومده بود با دوتا ازدخترهاش ،دختراش من بودن ریزه و جوون چقدر هم خوشگل بودن ملا که خیلی زشت بود پس این دخترها به کی رفته بودن و انقدر بر و رو داشتن گریه میکرد و با اون پای چلاقش به مالک میگفت بهم رحم کن.به این زنهام رحم کن‌ یه ماه میشه زنم شدن ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💗حقیقت زندگی/دکتر حسین ملت خواه  ░⃟⃪꯭😍➱اینجاکمکت میکنم خالق رویاهات باشی. با ما باش تا شاهد تغییر در زندگیت باشی↓⇣↓ 🌱 پــیج ما در ایـــتا👇🏻ل꯭ی꯭ن꯭کِ ꯭ک꯭ا꯭ن꯭ا꯭ل꯭م꯭و꯭ن👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/933692051Cc6b5e01514 https://eitaa.com/joinchat/933692051Cc6b5e01514 🧠➱شاهکار ذهن به شما آموزش میده که چگونه یک عالی بسازید. و زندگی با حسی خوب رو تجربه کنید.
دوستان لینک تا ۲۰ دقیقه دیگه پاک میشه🙏🙏 https://eitaa.com/joinchat/1663042599Cef4f21ed80
یاد باد آن روزگاران یاد باد🌾 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم. ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد..بدجور زخم شد. خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد. اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم دوستی که مثل خانوادم بود. دوستی که بهش اعتماد داشتم. تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود. چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد. یادم نمیاد سر چی. یادم نمیاد کی مقصر بود. فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم. وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد. کاری به توپ نداشت. اومد که زخمم رو بزنه. زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم.ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه. از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست. نذار بفهمه چی نابودت می کنه..شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! دردت رو واسه خودت نگه دار. میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو میمونی و درد و درد و درد. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل که نه جانم برایت تنگ شده🥺🫂 از ما که گذشت ولی شماها اگه هنوز داریدش کم کنید ادهارو، ول کنید حاشیه رو ترو خدا دور هم جمع بشید وجوشون پر از نعمته🥹❤️‍🩹✨️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
صدیقه رو میشناسی کل رو ترکونده با کلیپای‌ خنده دارش🤣🤣 هرروز اینجا کلیپاشو‌ میذارن بزن ببین 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 بزن رو خنده ها که دستشویی لازم میشی🙊😜
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #ماهرو #قسمت_سیودوم مالک متعحب به طرف من چرخید و همونطور که قطرات اشک از
دهنم از تعجب باز موند پس اونا زن هاش بودن چشم هامو گرد کردم و نگاهی به خود ملا کردم‌ چطور میتونست این همه نسبت به ش* خودش سست باشه مالک اشاره کرد سکوت کنه و گفت بحث نگفتم بکنی با چه حقی رفتی اون دختر رو در عوض پول خریدی اونم‌ به زور مالک خان به خاک پسرم خواستم سرپناهی داشته باشه مادرش خودش گفت من چه گناهی دارم‌ ملا صمد با ناله گفت مادرش خودش گفت نون شب نداریم بهش پول دادم تا بعدا بزرگ شد بدنش به من اونا خودشون بهم پیغام فرستاده بودن اون عقدی که کردی درست نیست اون سنی نداره تو چطور تونستی همچین کاری انجام بدی از ریش سفیدت خجالت نمیکشی منم‌ نخواستم الان بیارمش خرجشو میدم تا ده سالش بشه مالک عصبی شد و به طرف ملا حمله ور شد میخواست با مشت زبندش که مشتشو تو هوا نگه داشت و گفت اینو از اینجا ببرین مالک دستی تو موهاش کشید و به طرف عمارت که چرخید نگاهش با نگاه من تو هم گره خورد با لبخند بهم‌ خیره شد چشم هاش میگفت صبح به این قشنگی رو میبینی فقط تو میتونی قشنگش کنی.چشم های منم میگفت تو رو با تمام این چیزا میخوام‌ از ته دلم میخوام از ته وجودم میخوام‌ خانم بزرگ داشت میرفت برای صبحانه و چیزی به تحویل سال نمونده بود مهمون سرا رو سفره عیدی انداخته بودن و اجیل و خشکبار و شیرینی و شکلات چیده بودن اون روز همه چیز قشنگ‌ بود کاش همیشه اونطور قشنگ‌ میموند اون روز فقط لبخندمیزدیم لباس قشنگ تنمون کردیم و رفتیم به انتظار سال نو.سالی که توش قرار بود هزاران اتفاق بیوفته خانم‌جون دهنمو شیرین کرد و گفت به همه اهالی شیرینی فرستادیم‌ مالک بهم اشاره کرد برای مادرمم فرستاده رضا خیلی شیرینی دوست داشت و مطمئن بودم الان داشت یه دل سیر میخورد طلا اومده بود تو اون اتاق کنار خانم بزرگ بود میشد تو صورتش ترس رو دید ولی من تو صورتش یه قدرتی رو دیدم که انگار داشت برای مالک نقشه میکشید و میخواست تصاحبش کنه خانم بزرگ به پیراهنم نگاه کرد و گفت چه رنگ‌ قشنگی پارچه شو از کجا اوردی ؟‌نمیدونستم اون بین لباسهایی بود که محبوب برام اورده بود مالک‌ سرش تو برگه هاش بود و گفت از فرانسه خریدم‌ پارچه اشو از اونجا اوردم‌ چندسال پیش بود برای مادرم اوردم ولی گفت به سن و سال من نمیخوره قسمت شد و دادم برای جواهر دوختنش این لباس رو من ماها بود داشتم پس مالک برای من فرستاده بودش لبخند رو لبهام نشست صدای ارباب بود که میومد داخل مالک بلند شد و گفت شاه شاهان اومد ارباب محکم بغلـش گرفت و گفت روز عید و عیدی منو دیشب دادی عروس خانم رو ببین چه خانمی به احترامش بلند شدم و به خانم بزرگ اشاره کرد جابجا بشه و گفت از این به بعد این بالا جای مالک و زنشه اولین پسری که بیاری میشی همه دار و ندار ما اینجا و تمام زمین هاش مال مالک ولی برای پسرتون میخوام عمارت خودمو به نامش کنم با حرف ارباب همه متعجب شدن خانم بزرگ خنده اش گرفت و گفت مگه میشه من زنده ام خود شما زنده ای ارباب مگه میشه اونجا رو بدین به نوه اتون مراد زنده است اون هم یه پشتوانه میخواد ارباب چنان نگاهش کرد که ساکت شد و گفت بگو قلیون بیارن مالک یه مشت پسته برداشت و گفت مال خودت ارباب بودنت برای من بهترین پشتوانه است همین الانشم ارباب شمایی ولی من مالکم چقدر حرف مالک معنا دار بود چیزی به تحویل سال نمونده بود‌.خانم جون دستمو گرفت و گفت بلند شو اولین عید باید کنار شوهرت بشینی کنار مالک رفتم و خیلی خجالت میکشیدم‌ مالک خودشو جمع کرد تا من جا بشم‌ پیراهنمو روی پاهام کشیدم و خیلی تو نشستن معذب بودم مراد روبروم‌ بود و تو نگاهش هزاران حرف مخفی شده بود از ملا صمد در تعجب نبودم اون ذاتش بد بود محبوب و چندنفر اومدن برای پذیرایی بهمون نقل و شکلات تعارف میکردن و صدای خندهای ما تو اتاق پیچیده بود تخمه میشکستیم و میخندیدیم‌ خانم جون از بچگی های مالک و شیطنت هاش میگفت ارباب با چه عشقی به مالک نگاه میکرد یه عشقی که نمیشد هیچ وقت مثالش زد با اجازه برای استراحت برگشتم تو اتاق خانم جون و موهامو باز کردم کلافه ام میکرد وقتی بسته بود هنور کامل ننشسته بودم که دستی رو دهنم نشست مطمئن بودم مالک و با لبخندی سرمو به نگاهش کردم.دستهاش رو دستام پیچید و اروم گفت عید شد ولی نشد صورتتو ببینم صدای مالک نبود و صدای مراد بود دستهام لرزید من یکبار تجربه اشو داشتم با صفر خدا نیامرز به عقب هولش دادم و گفتم به مالک میگم چیکار کردی بگو فکر میکنی باور میکنن تو چقدر ساده ای هرچی بشه من پسر اربابم کسی منو نمیتونه از وسط برداره به طرفم میومد ومن از شدت ترس با گلدون به سرش زدم دستشو رو صورتش گذاشت و خ از کنار صورتش میچکیدخندید و گفت برمیگردم من اولین چیزی هستی که میخوام و بدستت میارم‌ بیرون رفت و سوت میزد ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f