#روضه_حضرت_علیاصغر
ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت
رفتی و رفت خنده ز لب های خواهرت
هرکس که دید رأس تو بر روي نیزههاست
آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت
تا بیشتر به گریهی من خنده سر دهند
آوردهاند محمل من را برابرت
از دوش نیزهدار تو فهمید کاروان
خون میچکد هنوز ز رگهای حنجرت
یک تیر بوسهات زد و شد روز من سیاه
حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت
هرگز نمیرود ز خیال من این سه داغ
رنگ پدر... گلوی تو... لبخند آخرت
(حسن لطفي)
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
آخه مگه من مادر چند تا پسرم
نمیدونه هیچکس که چی اومد به سرم
بهار زندگیم و روبه خزون کشیدن
غنچهء قلبمو از وسط ساقه چیدن
بعد تو کاش منم بمیرم
بی تو از این زمونه سیرم
از کنارت جایی نمیرم
زیر نیزه براسر تو، زبون میگیرم
لالا علی اصغر مادر
شبیه یه قرآن بودی روی دست بابات
تو دلـمه مادر هنـــوز عطر نفـــسات
خدا نیاره هیـچکس اینقـــده نـــاامـــید شه
گلشْ رو دست باباش جلو چشاش شهید شه
چشاتو بستی علی جونم
خوابیدی رو نیـزه گمونم
دیگه رفته تــاب و توونم
برا دل خودم یه گوشه، روضه میخونم
لالا علی اصغر مادر
همیشه برام آرزو بود حرف زدنت
ولی حالا برام چی مونده از بدنت
نمیشه باورم که تو رو ازم گرفتن
حالا که نیستی پیشم، چیزی نمونده از من
الهی مادرت بمیره، خندههاتو یادم نمیره
حالا که دار بارون میگیره
مادرت از غمت عزیزم داره میمیره
لالا علی اصغر مادر
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
یارالی علی
قرص قمر رباب، ای گل پسر رباب
کوچیکه سرت اما شدی سایه سر رباب
شیرخوارِ یلِ رباب، قندِ عسلِ رباب
رو نیزه نشستن بهتره یا بغل رباب؟
یارالی علی، آب آزاد شده، جات خالی علی
یارالی علی، رو نیزه چرا بیحالی علی
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت
گفت با یک تیر اما هردو را انداختم
کاش پشت خیمهها پنهان نمیکردم تو را
وای بدجوری طمع در نیزهها انداختم
آب را وا میکنند اما نمینوشد رُباب
عمههایت را پس از تو از غذا انداختم
آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد
شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم
دست بسته میدود دنبال تو با خواهرم...
مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم
حسن_لطفی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
گفتم از آبی که مینوشند حتی اسبها
مرهم لبهای بیجانش کنم اما نشد
آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد
خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد
رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان میدهد
رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد
بچهام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم
آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد
خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت
آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد
پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل
مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد
جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است
زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد
تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد
هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد
حسن_لطفی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#مناجات_امام_حسین
#روضه_حضرت_علیاصغر
از هرچه لعل و دُرّ و گُهر قیمتیتر است
این اشکِ تو که ماهیتش آبِ کوثر است
محصولِاِستحالهیخوناستپُشت چشم
پس قطرههای اشک تو کبریتاَحمر است
ما گریه می کنیم به شوق ثواب؛ نَه
قصد من و تو یاری زهرای اطهر است
مشروط بر ولای علی؛ گریه بر حسین
اسباب دستگیری فردای محشر است
تا پای جان به پای تو باید بایستد
هرکس که فکر دادن اجر پیمبر است
هرگز بعید نیست که خورشیدمان کند
از بس که طفل شیری تو ذرّهپرور است
پیداست با تمامی قرآن برابر است
جاییکه رَحلِ سینهیتو جایِاصغر است
دیدی اگر چه آب ندادند کوفیان
لبهای شیرخواره ز خون گلو تَر است
بالای نیزه داشت تبسّم به لب اگر
احساس کردهبود در آغوشمادر است
محمدقاسمی✍
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
لالایی اصغرم
چش به راهته الان مادر توو حرم
تو رو زیر عبا تا خیمه می برم
لالایی اصغرم
لالایی تشنه لب
مادرت ببیندت میشه جوون به لب
تیر حرمله سرت رو برده عقب
لالایی تشنه لب
دست و پا می زنی دست و پامو گم می کنم
آروم تر عزیزم یه کم
آخرین باره که می گیرم تو رو توو بغل
زود اومد سراغت اجل
بند دوم
بالای نیزه ها
من نشستم حالا پای نیزه ها
تووو گلوت مشخصه جای نیزه ها
بالای نیزه ها
نرمه حلقوم تو
بمیرم برا بابای مظلوم تو
یه کمی ببند چشای معصومتو
نرمه حلقوم تو
اگه بودی الان می خندیدی واسم یه کم
نمی ذاشتی تنها بشم
اگه بودی الان لالایی می خوندم برات
با خنده می کردم صدات
وحید محمدی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
همون روز دهم بود توی قبرش
دلم رو لای دستاش خاک کردم
همونجا با همین چادر که سوخته
خون دست حسین رو پاک کردم
همون روز دهم بود یادمه خوب
همینکه خیمه هامونو سوزوندن
سر قبرش براش مجلس گرفتن
با نیزه فاتحه واسش میخوندن
شبام کابوس تیرو حلق بچس
نه جون مونده برام نه خواب راحت
ازون ساعت که تیر وا کرد گلوشو
گلوم تیر میکشه ساعت به ساعت
تمیزش میکنم، دستم بیادش
سرش خاکی و خونی و کبوده
ببینن مادرای شام چی میگن
نمیگن مادرش مادر نبوده؟!
بهم پیری زود رس داده داغش
همینجور سن روی سنم گذاشته
می پرسیدن زنای کوفه از هم
کدوم پیرِزنه شیرخواره داشته
بغل میخواد اگرداره میفته
دیدم بستند با معجر سرش رو
نمیذارن که نیزه ش رو بیارم
میترسم گم کنن آخر سرش رو
شب از نیمه گذشته دیروقته
نبودش تارو پودم رو سوزونده
غروبی روی نیزه بود، دیدم
نمیدونم الان دست کی مونده
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
روی دستان پدر بیتابیِ ما را ببین
لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین
رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده
آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین
این طرف خشکیده لبهای تمام بچهها
اسبهاشان نیز سیرابند، آنجا را ببین
تیر خوردی جای شیر و مادرت شرمنده شد
بدتر از حال دل من، حال بابا را ببین
خون حلقت جوهر و تیر سه شعبه شد قلم
ثبت شد داغت؛ بساطِ مُهر و امضا را ببین
میروی پیش کسی که هیچ کس او را ندید
جای ما هم محسنِ امّابیها را ببین
تا که دیدم روی نی رفتی به خود گفتم رباب
اصغرت شد مثل اکبر؛ قد و بالا را ببین
نیزهات را برد تا پیش عمویت نیزهدار
خواست سیرابت کند؛ چشمان سقا را ببین !
بر سرت دارند قیمت میگذارند آن طرف
پای خود ای رونق بازار !، دعوا را ببین
چشم خود را باز کن ای شیرخوار غیرتی
آه، ای مَردَم !؛ کنارم بی حیاها را ببین
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#مناجات_با_خدا
#روضه_حضرت_علیاصغر
گردن کج را ببین روی سیاهش را نبین
دست خالی آمده، بار گناهش را نبین
طفل بازیگوش برگشته سر و رو خاکی است
باز هم آغوش وا کن اشتباهش را نبین
گریه باعث میشود رنج خجالت کم شود
اشکهایش را ببین شرم نگاهش را نبین
مجرم بد سابقه خود را به تو تحویل داد
اعترافش را ببین حال خرابش را نبین
با علی آمد، ندیدی جرمهایش را بیا
بی علی هم اشهد ان لا الهش را نبین
داشته سوی تو از شهر نجف میآمده
یک دو جایی هم اگر گم کرده راهش را نبین
صاحبی دارد که رزق ماسوا را میدهد
تشنگی کودکان خیمهگاهش را نبین
کل عمرش خلق عالم بر درش رو میزند
روز آخر رو زدن بر یک سپاهش را نبین
حرمله این بچه از فرط عطش بیجان شده
گردن کج را ببین آن روی ماهش را نبین
_______
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
قرار بود از فرات واست آب بیاره عموت
رفیق نیمه راه شدی نمیارم به روت
از حرمله نمیگذرم بنده به مو گلوت
میمیره مادرت که افتاده سرت
تیر رو بیرون بیارمش پاشیده حنجرت
داره چه زود تنت میشه اسیر خاک
یکسالگیت رو میبینم اما به زیر خاک
حنجره تو خیلی فرق
با حنجر مرد داره
قربونی رو لب تشنه
سر ببری درد داره
(واویلتا واویلا)
ماشاالله شیش ماهه یلی تو روی نیزهای
سیراب شدن همه علی تو روی نیزهای
شیر داره مادرت ولی تو روی نیزهای
شرمندهام ازت ،من با همه وجود
خوردم اگر ی جرعه آب، اصرار عمه بود
بالای نیزهها رو میگیره همش
شیرت نداده مادرت دلخور شدی ازش
به نیزه دارت گفتم
من از دلم تاب رفته
تکون نده نیزهاش رو
تازه گلم خواب رفته
(واویلتا واویلا)
چی اومده سرت
نشسته تیر حرمله به قلب مادرت
اندازع سه شعبه نیست تموم پیکرت
من و رباب جسمت رو
کنار قبرت بردیم
چه مجلس ترحیمی
سه تایی از غم مردیم
_______
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#مدح_حضرت_علی
#روضه_حضرت_علیاصغر
ناد علياً مظهر العجائب
آموخت تا كه عطر ز شیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را
دل می كشید ناز من و درد و بار را
كاموختم كشیدن ناز نگار را
پس می كشم به وزن و قوافی خمار را
گیرم كه كرد خواب رفیقان مرا كسل
گیرم كه گشت باده ز خشكي ما خجل
گیرم كه رفت پای طرب تا كمر به گل
ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل
مطرب اگر كلافه نوازد سه تار را
باید كه تر شود ز لب من شراب خشك
باید رسد به شبنم من آفتاب خشك
دل رنجه شد ز زهد دوات و كتاب خشك
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشك
از ما مكن دریغ لب آب دار را
شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه ي نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز در غم من ، ای به روی چشم
تا می درم لباس بپا كن شرار را
با خود مگو كه گيسوي مستانه ريخته
بخت سياه ماست بر آن شانه ريخته
خون دل است آنچه به پيمانه ريخته
از بس كه در طواف تو پروانه ريخته
ياران گذاشتند ، همه كسب و كار را
خاكي كه تاك از آن نتراويد خاك نيست
تاكي كه سر نرفت زديوار تاك نيست
آن سر كه پاك گشت ز عشق تو پاك نيست
در سلك ما ملائكه گشتن ملاك نيست
آدم فقط كشيد ز عشق تو بار را
ما سائل توايم و اگر مست كرده ايم
انگشتر عقيق تورا دست كرده اي
ما عيش خود چنان چه شد و هست كرده ايم
بيت تورا اجاره ي دربست كرده ايم
ساكن شديم اين دِلَكِ بي قرار را
بازار حُسن داغ نمودی برای كه؟
چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای كه؟
آخر نویسم این همه عشوه به پاي كه؟
ما بهتریم جان علی یا ملائكه؟
ما را بچسب نه ملك بال دار را
این دست پاچگی ز سر اتفاق نیست
هول وصال كم ز نهیب فراق نیست
شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست
اصلاً مزار انور تو در عراق نیست
معنی كجا به كار ببندد مزار را
دلچسب شد فراق تو با دام چشم تو
خال تو مُهر كرده به احكام چشم تو
زين تيغ كج كه هست به بادام چشم تو
ختم به خير باد سرانجام چشم تو
بادا ز خلق تا كه در آري دمار را
با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد
یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد
هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد
جوشانده ای ز نسخه ي عیساست این سند
گر دم كنند خون دم ذوالفقار را
اي آفتاب روز غديرت شراب ساز
اي ذرّه هاي خاك درت آفتاب ساز
اي دستهاي عبد تو عاليجناب ساز
شد خارهاي خشك بيابان گلاب ساز
كردي ز بس جليس گل روت خار را
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب كن
خود را ببین به صفحه ي آب و ثواب كن
این بركه را به عكسی از آن رخ شراب كن
از بین جمع یك دو ذبیح انتخاب كن
پر لاله كن به خون شهیدان بهار را
غم شد بدل به يمن جمال تو بر نشاط
پرداخت قبض برق تو يك دوره انبساط
افتاد تشت ما ز سر بام بر حياط
من غير دل نمانده برايم در اين بساط
آسي بكش كه باز ببازم قمار را
مَن لی یَكونُ حَسبْ ، یكونُ لدهره حَسْب
با این حساب هر چه كه دل خواست كرد كسب
چسبیده است تیغ تو بر منكر نچسب
از انتهای معركه بی زین گُریزد اسب
دنبال اگر كنی سر میدان سوار را
در معركه چو تيغ كجت گشت سر فروش
تيغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش
مرد قتال هستي و در زهد سخت كوش
تير از نماز نافله ات ميرود ز هوش
ناز طبيب ميكشد اين تير زار را
تيغت به آبروي خودش آب ديده شد
زلفت به پيچ و تاب خودش تاب ديده شد
رويت هزار مرتبه در خواب ديده شد
هر دفعه ليك چهره ي اصحاب ديده شد
كو ديده اي كه حمل كند آن وقار را
كس نیست این چنین اسد بی بدل كه تو
كس نیست این چنین همه علم و عمل كه تو
كس نیست این چنین همه زهر و عسل كه تو
احمد نرفت بر سر دوش تو بلكه تو
رفتی به شانه احمد مَكّی تبار را
بيدار و خواب كيست بجز مرتضي علي
شرّ و صواب كيست بجز مرتضي علي
آب و شراب كيست بجز مرتضي علي
عاليجناب كيست بجز مرتضي علي
اين هفت تخت و نه فلك بي قرار را
از خاك كشتگان تو باید سبو دمد
مست است از نیام تو عمر بن عبدود
در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد
خورشید مست كرد و دو دور اضافه زد
دادی ز بس به دست پیاله مدار را
مردان طواف جز سر حیدر نمی كنند
سجده به غیر خادم قنبر نمی كنند
قومی چو ما مراوده زین در نمی كنند
خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی كنند
بر من ببخش گردش لیل و نهار را
دل همچو صيد از نفس افتاده ميتپد
از شوق منزل تو دل جاده ميتپد
تسبيح ميتپد گِل سجاده ميتپد
او رفته است و باز دل ِساده ميتپد
از سادگان مگير قرار و مدار را
دانی كه من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم كشته پر و بال می زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم
بیمم مده ز هجر كه تب خال می زنم
با زخم لب چه سان بمكم خال یار را
قومي به زنگ خفت و دل از ينجلي نخفت
فولاد آبديده چو شد صيقلي نخفت
مه خفت، مهر خفت، وليكن علي نخفت
طغيانم از الست به صدها بلي نخفت
با لاي لاي خويش بخوابان غبار را
(👇👇)