🔸 حسین علیه السلام حجِ نیمهتمامش را در صحرای عرفات میگذارد و به انتظار قافلهی یارانش با تمام هستیاش به کربلا میرود.
🔺 آقا جان! تو به انتظار کدام قافله سرگردان صحراها شدی؟
در این روز ها دعا برای تعجیل در فرج را فراموش نکنیم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@syed213
💫اَلسـّلامُ علیـڪ یا اَبا صالِحَ المَهدے💫
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
کانال:💫اَلسـّلامُ علیـڪ یا اَبا صالِحَ المَهدے💫
لینک کانال:👇
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ
وسطِعملیات
زیرِآتیش
فرقیبراشنداشت
اذانکهمیشد
میگفت:منمیرمموقعیتِالله..:)
#شهیدحسینخرازی
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed213
یاد تو افتادݩ
اتفاق هر صبح من است ....
#صبحتون_شهدایے❤️
🕊@syed213
❤️امام علی علیه السلام می فرمایند:
ای فرزند آدم من از تهی دستی بر تو هراسناکم از فقر به خدا پناه ببر که همانا فقر دین انسان را ناقص و عقل را سرگردان می کند و عامل دشمنی است.
📚حکمت ۳۱۹ نهج البلاغه
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 @syed213
مݜهـورتریݩ دعاے ما یآ مهدیسٺ
فرݥـاݩده و مقتداے ما یآ مهدیسٺ
اینجا هݥگـــے بہ نـام او مےگذرند
اسݥ ۺݕ ڪوچہهاے ما یا مهدیسٺ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#یا_اباصالح_ادرڪنے_عج
@syed213
#الرفیق_ثم_الطریق
اول رفیق راه و بعد خودِ راه
چون رفیق خوب، آدم رو میبره تو راهِ خوب
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطرخواه اوست
زلف دلِ حاجاحمدها گره خورده به اون رفیقی که اصلِ رفاقته؛
یا رفیق من لارفیقله
این رفاقتها اگر ما رو تو مسیر مجاهدت و بعدش شهادت قرار نده، وای بر ما
رفیقان رفتهاند، نوبت به نوبت
خوشا روزی که نوبت بر من آید
در مسابقه الی الله باز جاماندیم
چند روز قبل روزعرفه یعنی چند روز قبل شهادت حاج احمد کاظمی شلمچه
#حسین_یکتا
@syed213
•﷽•
خيال زخمي ما را بيا و راحت کن
نماز مغرب اين جمعه را امامت کن😍
#اللهم_عجلـــ_الولیڪ_الفرجـ🤲🏻
@syed213
#خاکریز_خاطرات😉
آن جا چه کاره ای؟
گفتم:(زن و بچه امانت خداست.یک کم بیش تر بمان.)
گفت:(نمی شود بابا.باید بروم.)
گفتم:(آخر مگر تو نباشی چه می شود؟آن جا چه کاره ای شما؟)
لبخندی زد و گفت:(من یک رزمنده ام مثل بقیه،ولی باید بروم.باید آن جا باشم.این امانت را هم دست صاحب اصلی سپرده ام.
خداحافی کرد و رفت و من تا زمان تشییع پیکر نفهمیدم که پسرم فرمانده ی گردان و شیر میدانها جنگ بوده.
منبع : بال بر بال عشق،ص ۲۹
#شهیدعباس_حق_پرست
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ
پیامبࢪاکرمﷺ↯
ألا أنَّ الصلاهَ مَأدَبَهُ الله فِی الارضِ قَد هَنَأهَا لِاَهلِ رَحمَتِه فِی کُلِّ یَومٍ خَمسَ مَرّات؛ آگاه باشید نماز سفره گسترده خدا در زمین است که خداوند آن را روزی پنج بار برای اهل رحمتش (افراد شایسته رحمت) گوارا نموده است.
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
هرکس با من حرف میزد یا میخواست تسلیت بگوید می گفتم:《مصطفی زندهس.هروقت شنیدین مرده هرکاری خواستین بکنین و هرچی خواستین بگین،ولی حالا زندهس!》
کنار تابوتت که رسیدم،دیدم چقدر چهره ات پر از آرامش است.نشستم و آرام گرفتم:《تو مصطفای منی؟》مصداق آیه ما زن و مرد را برای آرامش همدیگر خلق کردیم را احساس میکردم،ولی فاطمه شوکه شده بود.داخل دهان و بینی ات پنبه گذاشته بودند.جمعیت آمده بودند و میخواستند تو را ببینند.مداحی آمده بود و میخواست روضه بخواند .داد زدم:《اینجا جای روضه خوندن نیست،من تحملش رو ندارم!》
میدانستم اگر روضه بخوانند حالم بد میشود و دیگر نمی توانم خوب تماشایت کنم و حرف هایی را که باید،با تو بگویم.وقتی همه دیدار کردند،پیکرت را بردند پشت معراج و گفتند:《خودش خواسته با همسرش تنها باشه.》
وقتی رفتم،مامان و برادرانم هم آمدند.مامان بی قراری کرد،حالش بد شد و او را بردند بیرون.
من ماندم و تو و مادر شهید قاسمی دانا که نمیخواست تنهایم بگذارد.نشستم کنارت و گفتم:《مصطفی تربیت بچه ها با من نیست.حالا که کارهای مردانه زندگی رو گذاشتی روی شونه های من،پس تربیت بچه ها با خودت.من کارای مردونه رو میکنم و تو هم بچه ها رو تربیت کن.اگه فردا روز بچه ها بد تربیت شدند،نگی تقصیر توه.یادت باشه که خودت بد تربیت کردی.میدونی که توان کار مردونه ندارم،ولی سعی میکنم انجام بدم و بشم مرد خونه به شرطی که تو بچه ها رو تربیت کنی.》
بعدها شنیدم شب شهادتت از ساعت دوازده تا جهار صبح با دوستی صحبت کردی و به صورت شفاهی وصیت کردی.شنیدم فقط دو ساعت راجع به مت صحبت کردی و گفته ای:《بگویید خانمم از من راضی باشه.موقع خاک سپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت شود.به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی نگفت و سکوت کرد،باز هم سکوت کند.به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من تنها بماند.》
از معراج که آمدیم فاطمه ناراحت بود.شبش مدام می گفت:《من نمیتونم بخوابم،اون بابا،بابای من نبود!》
بعدا پیکرت را برای تشییع بردند دانشگاه.چون مدت زیادی بیرون مانده بودی،دوباره خون ریزی کرده بودی و مجبور شدند بار دیگر غسل و کفنت کنند.
ادامه دارد...
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان
روشنای دل من حضرت خورشید سلام..
#صبحتوݩ_مهدوے💚
🕊@syed213
💢کارشناس صهیونیست:
🔺فراموش نکنید که ایرانی ها مخترع بازی شطرنج اند
🔻موشک های زیرزمینی سرنوشت ساز است. (کاوشمدیا)
┈••┈•••°🦋°🌺°🦋°•••┈••┈
┈••┈•••°🦋°🌺°🦋°•••┈••┈
#مزرعه_موشکی #قدرت_بازدارندگی
🔺پن: دشمن بداند، امروز نهفقط برای یک خطا، بلکه برای تهدیدو نگاه چپ هم باید هزینه بسیار سختو سنگینی بدهد! که البته خوب میداند.
@syed213
🔅 آگاه باشید که امور خلقت و خلایق -از سوی خدا- به حضرت مهدی واگذار شده است
📝 فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊@syed213
💚مهــدی جان
برای دعاهایمان دعـا کن
که مبادا دعای ما برای شما
حکایت نامه های کوفیان شود
برای ارباب حسین
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: دشمن میخواهد مسئله غدیر را مایه برادر کشی و جنگ و خونریزی قرار دهد در حالی که غدیر میتواند وسیله برادری بین مسلمین باشد.
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
شست و شوی این بار با آب گرم بود و پنبه ها را برداشته و لب ها را به هم نزدیک کرده بودند.برای همین سجاد آمد دنبالمان:《بابای فاطمه،برای مادر فاطمه و فاطمه دعوت نامه خصوصی داده!》
وقتی خواستیم برویم مادر شهید قاسمی دانا و خانم حاج نصیری هم آمدند.سر راه فاطمه گفت:《میخوام برای بابامگل بخرم.》
سجاد جلوی گل فروشی نگه داشت.فاطمه گل خرید و رفتیم معراج شهدا.پیکرت را گذاشتند زمین.رویت را که باز کردند،پنبه داخل دهان و بینی ات را برداشته بودند.فاطمه نگاهی به صورتت کرد و گفت:《من این رو هم قبول ندارم!》
گفتم:《وقتی بابا عمیق میخوابید چطوری میخوابید؟》کمی فکر کرد وگفت:《آهان همینطوری می خوابید!》
شب آمدیم خانه.دسته های عزاداری می آمدند در خانه ما.دنبال فاطمه بودم،دیدم سجاد او را برده بیرون و برایش لباس سرمه ای با کت سفید و چادر و روسری خریده.بعد او را برده پارک و شامم پیتزا به او داده.شب هم همان جا نگهش داشت و او را بغل گرفت تا خوابش برد.دایی مهربان!یعنی دخترمان بی پدر شده بود؟!
■■■
روزهای بعد از شهادت سخت تر از خود شهادت است.وقتی از حضرت سجاد ع می پرسند:《کجا از همه سخت تر بود؟》
می فرماید:《الشام،الشام!》شهادت آنقدر اذیت نمیکند که حواشی آن.
دیگر میدانم که خودم باید تمام کارهایم را به تنهایی انجام دهم تا برای کسی زحمتی ایجاد نکنم،حتی خرید نان را.این را از همان زمانی که به سوریه رفتی یاد گرفتم و حالا بیشتر.از کارهای روزمره،از خرید و بچه داری و کارهای خانه ناراحت نمیشوم،آنچه ناراحتم میکند حرف ها و حرکات مردم است و اینکه دیگر نمی توانم با تو مشورت کنم و در تصمیم گیری ها از تو کمک بگیرم.
آن روزها هروقت می آمدی چند دقیقه اول فقط نگاهت میکردم بدون حرف.الان هم وقتی خوابت را می بینم فقط نگاهت میکنم بازهم بدون حرف.
در یادواره ای از کسی پرسیدم:《اگه مصطفی یه جا کم بگذاره و حواسش نباشه،بازخواست میشه؟》جوابش ناراحتم کرد:《بعد از شهادت پرونده اعمال بسته میشه و دیگه بازخواستی نداره.》
خیلی ناراحت شدم.آن روز از بهشت رضوان که رد شدم برای همه شهدا صلوات فرستادم .برای همه به جز تو.گفتم:《مصطفی امشب باید تکلیف من رو روشن کنی!》
برف شدیدی می آمد.رفتم فاطمه و محمدعلی را ازخانه مامانم آوردم.آنها که خوابیدند نشستم و با عکست صحبت کردم مثل همین حالا.گفتم:《من سَرَم نمیشه،باید همین امشب برام مشخص کنی که هنوز مرد خونه هستی یا نه؟من رو که میشناسی،شاید نتونی بیایی تو خوابم،ولی به خواب هر کی رفتی،همین امشب باید این مسئله رو روشن کنی!》
شب خوابیدم.صبح که بلند شدم برادرم پیام داد که برادر خانمش آقا ناصر خوابی دیده.زنگ زدم به آقا ناصر و گفتم:《اون خواب چی بوده؟》در جوابم گفت:《خواب دیدم در پذیرایی اتاق شما نشستهم و جلسه داریم و آقا مصطفی یک سری نکات رو گفت.جلسه که تمام شد خونه شلوغ و آشفته بود.به من گفت:ناصر بلند شو اینارو جمع کن،الان خانمم میاد ناراحت میشه.در همان حال محمدعلی میخواست بره دستشویی.آقا مصطفی گفت:صبر کن الان مامانت میاد.گفتم:مگه باباش نیستی؟خوب ببرش دشتشویی.گفت:الان یک سری کارا هست که من نمیتونم انجام بدم،فقط خانمم باید انجام بده.پرسیدم:پس شما چه میکنی؟
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213