هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 🕊 #سلام_اربابم #صبحم_بنامتان
هرصبح چشمِ دِلم به💛
سَمتِ حرمت باز ميشود🕌
اَلسَّلامُ عَلَى الحسین 🖐
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الحسین
وَعَلىٰ اَوْلادِ الحسین
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ آل ْحُسَيْن
صبحتون حسینی 💛
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️ #روزی #صلاح
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 20 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:34
☀️طلوع آفتاب: 07:03
🌝اذان ظهر: 11:57
🌑غروب آفتاب: 16:51
🌖اذان مغرب: 17:11
🌓نیمه شب شرعی: 23:12
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_رهبری👆
🌺 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد 4 رکعتست
درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅خواص دمنوش گل محمدی ،صبحانه !☕️
▫️آرامش بخش و خواب آور
▫️نرمال کننده قند خون در افراد دیابتی
▫️تقویت سیستم ایمنی
▫️جلوگیری از پوکی استخوان
▫️کاهش اشتها
▫️سوزاندن چربی های اطراف ران و کمر
┅❅❈❅┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥰👌💖چهارشنبه تون عالی و بینظیر
🌾در اولین روز
💖از ماه آبان
🌾ناب ترين دعاهايم
💖را برتار خورشيـد
🌾و عرش كبريايی
💖به وديعه ميگذارم
🌾تا همای سعادت بر
💖زندگيتان لانه كند
🌾 روزتون عالی
💖همراه با لطف خداوند 💐
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
# قسمت_دوم : ✍یک روز شوم
🌹صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و ….
🌹من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد …
🌹گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد …
🌹همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره
تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد …
🌹استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم …
از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود … .
@tafakornab
@shamimrezvan
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔅 #امام_کاظم_علیه_السلام :
🔸 ـ مِن كَلامِهِ عِندَ قَبرٍ حَضَرَهُ ـ :إنَّ شَيئاً هذا آخِرُهُ لَحَقيقٌ أن يُزهَدَ في أوَّلِهِ ، وإنَّ شَيئاً هذا أوَّلُهُ لَحَقيقٌ أن يُخافَ آخِرُهُ .
🔹« ـ در سخنانى بر سر قبرى كه بر آن حاضر شده بود ـ فرمودند:
💎چيزى (دنيا) كه پايانش اين است، سزاوار است كه به ابتداى آن، دل بسته نشود، و چيزى (آخرت) كه ابتدايش اين جاست، سزاوار است كه از پايان آن، ترسيده شود.»
📚 معاني الأخبار : ص ٣٤٣
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
🔅 #امام_رضا_علیه_السلام :
🔸 بِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ .
🔹«به واسطه خردهاست كه اعتقاد به خدا حاصل مى شود.» .
📚 التوحيد : ص ٤٠ ح ٢
〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
🔅 #امام_جواد_علیه_السلام :
🔸 من أطاعَ هَواهُ أعطى عَدُوَّهُ مُناهُ.
🔹 آن كه از هوسش پيروى كند ، آرزوى دشمنش را برآورد.
📚 اعلام الدین، ص۹۰۳
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
🔅 #امام_هادی_(علیهالسلام) :
🔸 مَن جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ و رَأيَهُ فَاجمَع لَهُ طاعَتَكَ .
🔹 هر كه تمامت دوستى خود را براى تو فراهم آورْد ، تو نيز تمامت طاعت خود را برايش فرآهم آور .
📚 تحف العقول، ص483
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_قسم
✅پرسش:
اگرا کسي به خدا قسم بخورد وقسمش رابشکند حکمش چيست مرجع تقليد سيستاني
🌺پاسخ:
سلام
اگر قسَم بخورد که کاری را انجام دهد یا ترک کند چنانچه عمداً مخالفت کند گناه کرده است باید کفاره بدهد، یا ده فقیر را سیر کند یا آنان را بپوشاند، و اگر اینها را نتواند انجام دهد، باید سه روز پیدرپی روزه بگیرد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌺
☘🌺
🌺☘🌺☘🌺☘
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ(۱۴)
✨آیا آن کسى که موجودات را آفریده
✨از حال آنها آگاه نیست؟!
✨در حالى که او
✨(از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است(۱۴)
📚سورهٔ مبارکه الملك
✍آیه ۱۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_پنجاه_ونه
باورش برام سخت بود . اما الحنش و اینکه من رو دختر یوسف خان خطاب کرد کلا خلع سلاحم کرد. گفتم : نه نیازی به خواهش نیست . بیشتر خجالتم ندین. من فکر می کردم شما یه پسر مغرور و از خود راضی هستین که جلوتر از دماغتون رو نمی بینین و همه براتون حکم برده رو دارن . هیچکس حتی پدر و مادرتون براتون مهم نیست . فکر می کردم مهربونی کردن بلد نیستین. بسش بود . بیشتر از این می گفتم ، شاید پرتم می کرد بیرون. تایماز همینطور خشک نگام کرد و بعد زد زیر خنده . از نگاه اولش ترسیدم ، ولی وقتی خندید خیالم راحت تر شد. وقتی خندش تموم شد گفت : راستی ؟ پس اژدهایی بودم واسه خودم . حالا چی ؟ مهربونی کردم بلدم یا باید یاد بگیرم ؟ از این حرفش در حد مرگ خجالت کشیدم . چرا باید به همچینین چیزی می گفتم که اونم اینطوری جوابم رو بده . ولی جملش سوالی بود و این یعنی منتظر جواب منه . با خجالت گفتم : من اشتباه می کردم . ذات شما با ظاهرتون فرق داره . من فقط ظاهر رو می دیدم . تو جمله ی سر بسته بهش جواب دادم . من خیلی پر رو شده بودم . از روح پدرم شرم کردم که اینطوری نشستم با یه پسر جوون راجع به مهر و محبت حرف می زنم . بلند شدم و گفتم : من می تونم برم تو اتاقم ؟ تایماز با یه محبت خاصی گفت : تو خونه ی خودت از من اجازه نگیر آی پارا . این هزار بار !!! در ضمن از پس فردا معلمت می یاد . ده ماه وقت داری که خودت رو واسه امتحان نهم حاضر کنی . با یه تشکر کوچیک از اتاق فرار کردم.
#تایماز:👇
نمی دونم چقدر تو اتاق موندم . می دونستم کارم سخته . اما با حرفهای امروز آی پارا فهمیدم که خیلی سخت تر از اونیه که فکرش رو می کردم . آی پارا به حساب اینکه من بی هیج چشم داشتی دارم به اون کمک می کنم ، اینطوری اشک تو چشمای زیباش جمع می شد .اما من احمق بي هيچ چشمداشتی نبودم . من اون رو می خواستم و به خاطر این بود که بهش پناه داده بودم که کنارم باشه و از آدمهای دیگه هم دورش کنم. این یعنی به زنگ خطر . اگه می فهمید پشت این چهره ی به ظاهر آروم و جنتلمن ، چه خواستن و چه نیازی پنهان شده ، مطمئنن من رو نمی بخشید . اما این وسط چیزی که برام خوشایند اومد جواب سربسته ی اون بود . اون فکر می کرد من یه تیکه یخم که محبت کردن بلد نیستم . ولی حالا نظرش راجع به من عوض شده . این یعنی به قدم به جلو . باید بیشتر باهاش وقت می گذروندم . باید اون رو به خودم نزدیک می کردم . باید وابستش می کردم . باید عین خودم عاشقش می کردم . با خودم فکر کردم ، برای اینکار قبل از اینکه درس شروع بشه ، بهتره ببرمش بیرون و باهاش تهران رو بگردم . از اتاق رفتم بیرون و به سید علی گفتم که صبح زود بره به دفتر کارم و به آقا مراد بگه که من نمی یام . اون شب رو با فکر به همسایه ی بغلیم به خواب رفتم . صبح زود بیدار شدم و قبل از رفتن سید علی ازش خواستم حمام رو روبه راه کنه . سرم پایین بود و داشتم با گوشه ی حوله گوشم رو تمیز می کردم که خشکم زد . آی پارا پشت به من با اون خرمن زیبا که مثل سیاهی شب برق می زد و بلنديش زیر باسنش بود ، داشت تو آینه ی راهرو خودش رو نگاه می کرد. وقتی من رو تو آینه دید ، وحشت زده برگشت به عقب و جیغی کشید و دوید طبقه ی بالا. منم مثل دختر ندیده ها همونطور وسط راهرو حوله به دست خشک شده بودم . واقعا تفاوت حسی که به آی پارا داشتم رو با ویکتوریا به خوبی می فهمیدم . ویکتوریا و بقیه ی کسایی که با من همکلاس بودن ، هیچ لچک و چادری نداشتن و موهای مواج و زيباشون که با انواع شوینده های خوشبو می شستن، همیشه خالصانه در معرض دیدم بودم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
🌹پیامبراڪرم(ص)
4چیزازگنجهای بهشت است
1⃣پنهان داشتن نداری
2⃣پنهان داشتن صدقه
3⃣پنهان داشتن مصیبت
4⃣پنهان داشتن درد
📚میزان الحڪمه ج۱۰ص۴۹۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
💧 #شکایت_نکنید !
💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود.
ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود
و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود،
این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید،
زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.
روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد.
خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
@tafakornab
@shamimrezvan