هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام گشاینده کارها
🌸ز نامش شود سهل دشوارها
✨با توکل به نام الله
🌸سلام صبح شما بخیر
✨لطف خدا همیشه
🌸شامل حالتـان باد
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
🍃🌸 الهی به امید تو 🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهی ❣
امروز به برکت صلوات
بر محمد و آل مطهرش (ع)
به من و همه ی دوستان
و عزیزانم، خیر و برکت
و روزی فراوان وحلال
عطا بفرما، الهی آمین
سلام دوستان
صبح سه شنبه تون
پر خیر و برکت با
ذکر شریف صلوات
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹سه شنبه خوبی داشته باشید .🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
اگرسلام به شما نبود
آفتاب هر روزصبح
به چه امیدی
سر در آسمان می کشید
❤️باسلام به امام زمانمان
روزمان را پربرکت کنیم❤️
تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍁🍂در این روزهای آخر #پاییزی که صدای #برگ_درختان به گوش میرسد🍁
🍁🍂 #پاییز امسال برای عاشقان ارباب رنگ #حسینی به خود دارد..
🍁گویی داغ #کربلا بر شانههای فصل نشسته...😭
🌹"السلام علیک یا اباعبدالله"🌹
#سلام_ارباب_خوبم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز👆 #رفتار_بازنان
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 26 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:38
☀️طلوع آفتاب: 07:08
🌝اذان ظهر: 12:00
🌑غروب آفتاب: 16:53
🌖اذان مغرب: 17:13
🌓نیمه شب شرعی: 23:15
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بصیرت☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سه شنبه تون عاااااالی
🍃به نیت 5 روز مانده
🌺 تا پایان پائیز
🍃5اتفاق خوب
🌺5 خبر خوش
🍃5موفقیت عالی نصیبتون بشه
🌺وخوشبختی 5 بار
🍃دَرِ خونه تونو بزنه
🌺الهی آآآآآآآمین ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_هشتم : ✍هم سلولی عرب
🌹توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم … دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم … تنها … وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود … .
🌹هر روزم سخت تر از قبل … کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود … به بن بست کامل رسیده بودم … همه جا برام جهنم بود … امیدی جلوم نبود … این ۹ سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ … چه کاری بلد بودم؟ …
.🌹فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها … اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه … .
۶ سال از زمان زندانم می گذشت … حدودا ۲۳ سالم شده بود … یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم … حس خوبی بود …
🌹 تنهایی و سکوت … بدون مزاحم … اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم …
۲۱ نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو … قد بلند … هیکل نسبتا درشت … پوست تیره … جرم: قتل … اسمش حنیف بود ….
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_نهم :✍ تصویر مات
.
🌹ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم … فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود … یه کم هم می ترسیدم … بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد … .
🌹هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی … و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … .
حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت … حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود …
🌹یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم … دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … .
خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم … یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … .
🌹سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم … توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم … .
🌹اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم …
✍ادامه دارد...
@tafakornab
@shamimrezvan
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
🍃وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا
فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً
وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃و ما بر آن هستیم كه بر مستضعفان
روى زمین نعمت دهیم
و آنان را پیشوایان سازیم
و وارثان گردانیم🍃
📚سوره مبارکه قصص
✍آیه ۵
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_شصدوپنج
باید همون آی پارای مغرور می شدم که کلی خواستگار خان و خان زاده از سیزده سالگی پاشنه ی در خونش رو کنده بود و اون حاضر نشده بود محض رضای خدا ، يه بار ببینتشون . جلوی تایماز رو همون صندلی همیشگی نشستم . سر به زیر بود . حتی با سلام علیک من و اكرم هم سرش رو بلند نکرد . وظیفه ی من بود بهش سلام کنم . همین که نشستم با صدایی که سعی می کردم کاملا عادی باشه گفتم : سلام ، شب بخیر. سرش رو بلند کرد و گنگ نگام کرد و گفت : سلام . کی اومدی ؟ گفتم : الان . ظاهرا خیلی تو فکرین که متوجه نشدین . سرش رو به نشونه آره تکون داد. اكرم همه چیز رو چید و اتاق رو ترک کرد . تایماز طبق هر شب غذای خودش و من کشید و ساکت مشغول شد . هم خوشحال بودم از ماجرای بعد از ظهر چیزی نمی گه و هم به جورایی بهم بر خورده بود که اینطوری ساکت شده . انگار از اتفاق پیش اومده پشیمونه . از خودم بدم اومد که اینطور زود احساساتی شدم . یعنی از خودم تعجب می کردم . مشغول حلاجی افکارم بودم که گفت : آی پارا من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم . خیلی سعی می کردم عادی باشم اما نمی دونم چقدر موفق شده بودم گفتم : بابت ؟ گفت : من بعد از ظهر كل" قاطی کرده بودم . حرفهایی بهت زدم که نباید می زدم . من نباید تو رو محکوم و متهم می کردم . تو به فرد آزادی که من به خاطر قولی که به خواهرم دادم ازت حمایت کردم و تا وقتی که این حمایت رو بخوای ، کمکت خواهم کرد . من یه جورای مالکانه راجع به تو حرف زدم که از بیخ و بن غلط بود . از لحظه ای که اونطوری اتاق رو ترک کردی ، مدام به خودم لعنت فرستادم که اینطوری امانت دستم رو رنجوندم . من هیچ مالکیتی رو تو ندارم و نبایدم داشته باشم. از اول این راه هم برنامه ی ما همین بود . همه ی هدفم از گفتن اون دروغ به امین هم صرفا حمایت از تو بوده و بس . اما اینکارم ظاهرة خیلی ناراحتت کرد و برخورد من بیشتر خرابش کرد . من نباید راجع به افکار تو اونطوری قضاوت و خودم رو به این شکل درگیر می کردم.اینکه گفتم تو همسرمی کار غلطی بود اونم بدون مشورت با توکه تو من رو متوجهش کردی . ولی حرفیه که زدم و ازت می خوای بذاری به همین صورت باقی بمونه.اما قول میدم این حس مالکیت رو از روی اعمال و رفتارم بردارم . حرفاش هم خوب بود هم بد . خوب از این لحاظ که بهم احترام می ذاشت و بد از این لحاظ که داشت دروغ می گفت : من اون اشکی رو اون لحظه تو چشماش حلقه زده بود رو به چیز دیگه دیدم . یه چیزی فراتر از حس حمایت و حتی فراتر از حس مالکیت .اون اشک به معنی دیگه می داد و تایماز حالا به هر دلیل داشت اون رو انکار می کرد . بازم تو دلم به روح دایه جان فاتحه ای فرستادم که همیشه می گفت :صبر رو سر لوحه ی همه کارات قرار بده . همیشه بذار اطرافیانت همه چیز و رو کنن بعد تو اقدام کن . می گفت : تو مالک این همه املاک میشی باید یاد بگیری عجولانه اقدام نکنی وگرنه اطرافیانت با استفاده از عجول بودنت همه چیزت رو به باد میدن . حالا هم با وجود این رفتار تایماز و کتمان اون چیزی که به چشم خودم دیدم ، من با خیال راحت میرم توجلد آی پارای غد و مغرور و منتظر می شم ببینم تایماز میخواد با من و این حسش چیکار کنه .حرفای تایماز که تموم شد گفتم : نیاز به معذرت خواهی نیست . من یه آذریم . با مردای آذری بزرگ شدم و خوب میشناسمشون . شما کاری رو کردین که هر مرد آذریی تو این مواقع می کنه . خرج کردن غیرت بیش از حد . همه ی شما به همه ی زنهای اطرافتون حس مالکیت دارین . من از این حس شما نسبت به خودم ناراحت نیستم چون همیشه این رو تو اطرافیانم احساس کردم . علت ناراحتی من تصمیم شما درباره ی من بدون مشورت با خود من بود . من از اینکه مثل یه زرخرید نادیده گرفته بشم واقدامی در مورد من بشه که خودم درش هیچ دخالتی نداشته باشم متنفرم . این من رو عصبی کرد . وگرنه حس حمایت شما یا حتی مالکیت خیلی برام غریبه نیست و اذيتم نمی کنه .حالا هم به قول شما حرفیه که زده شده و در صورت پس گرفته شدن ، پیش استاد وجهه ی خوبی نخواهد داشت پس اگه امکان داره با اهل خونه هم خود شما هماهنگ کنین که دستمون رو نشه . تایماز سرش رو به نشانه ی موافقت تکون داد و گفت : تو دختر عاقل و فهمیده ای هستی آی پارا . حالا می فهمم چرا آیناز اینهمه به ادامه تحصیل تو اصرار داشت. تشکر کردم و گفتم : راستی کی آیناز رو از جریان مطلع می کنید؟ گفت : برای اینکار باید به تبریز برم می خوام وقتی امتحاناتت تموم شد و به سلامتی مدرکت رو گرفتی برم و بیارمش الان اگه بخوام تلگراف بزنم ، ممکنه کس دیگه ای اون رو بخونه و همه چی خراب بشه . در ضمن مطمئن هستم آیناز می خواد تو رو ببینه و حتما می خواد باهام بیاد باید درس اون هم تموم بشه که بشه راحت آوردش آیناز امسال دیپلمش رو می گیره و من می خوام بیارمش تهران که درسش رو ادامه بده و درضمن به تو هم کمک کنه
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
✅یاد بگیریم وقتی اشتباهی ازمون سر زد
عذرخواهی کنیم
و یاد بگیریم وقتی کسی از ما
عذر خواهی کرده بهش احترام بگذاریم!
عذر خواهی نشانه ضعف نیست،
نشانه ی شخصیت وشعوره
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه
☘ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
☘ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
☘گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
☘چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
@tafakornab
#داستان_کوتاه
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند.
سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
سخنران بادکنکها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد.
سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد.
همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند.
همه دیوانهوار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل میدادند؛ به یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت.
مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد.
بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است.
در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داده گفت: «همین اتّفاق در زندگی ما میافتد
.
همه دیوانهوار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ میاندازیم و نمیدانیم سعادت ما در کجا واقع شده است.
سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید .!.
⚘|❀
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
به بزرگی آرزویت نیندیش
به بزرگى کسى بیندیش که
میخواهد آرزویت را برآورده کند
براى برآورده شدن آرزوهایتان
خـــدا را براى شما آرزو ميكنم
شب همگی بخیر🌟🌙🌟
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghane
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
🌹الهی به امیدتو
❤خدایاکمک کن در
🌹آخرین روزها ازفصل زیبای پاییز
❤آخرین غم هارا
🌹پشت سربگذاریم
❤آخرین کینه هاو
🌹آخرین حسرتهارا
❤فراموش کنیم
🌹آخرین ناامیدی هارا
❤ازذهنمان پاک کنیم
🌹وآرام وسبک بال درخانه زمستان واردشویم
الهی آآآآآآآمین ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم #سلام_ارباب_خوبم
♥️رخســارشـهیدِکربلا را صلوات
♥️ سـالارِ قیــامِ نینــــوا را صلوات
♥️جانها به فدای نـامِ والای حسین
♥️آن نورِدوچشمِ مصطفی را صلوات
♥️اللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلےٰمحَمَّدٍ وَّ آلِ
♥️و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️#رفتارنیک_بازنان
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 27 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:38
☀️طلوع آفتاب: 07:08
🌝اذان ظهر: 12:01
🌑غروب آفتاب: 16:53
🌖اذان مغرب: 17:13
🌓نیمه شب شرعی: 23:16
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_رهبری👆
🌺 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد 4 رکعتست
درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅افرادي كه صبح ها همراه با صبحانه نان جو مي خورند نسبت به ساير افراد كالري بيشتري مي سوزانند.
🍞نان جو از سفيد شدن مو جلوگيري مي كند و سلامت قلب را تضمين مي كند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارشنبه تون آباد
🍎به نیت 4 روز مانده
🌸 تا پایان پائیز
🍎4 اتفاق خوب
🌸4 خبر خوش
🍎4موفقیت عالی نصیبتون بشه
🌸وخوشبختی 4 بار
🍎دَرِ خونه تونو بزنه
🌸آمین یا رب العالمین
🍎آخرین ۴شنبه پاییزتون بخیر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥
#قسمت_دهم : ✍کابوس های شبانه
.
🌹بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
🌹همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .
🌹برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی …
🌹بدتر از همه شب ها بود …
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم
🌹نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت …
🌹 همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود
✍ادامه دارد..
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_محرمیت
⁉️ #ســــؤال :
1⃣ آیا با ازدواج مردى كه فرزند پسر دارد با زنى كه فرزند دختر دارد, آن پسر و دختر را بر یكدیگر محرم مىكند؟
2⃣ آیا آن پسر و دختر بر والدین و اجداد این زن و مرد محرم مىشوند؟
📢 #پـــاسخ :
1⃣ ازدواج آن مرد و زن، موجب محرمیت پسر و دختر نمىشود.
2⃣ پسر و دخترِ زن و مرد مذكور بر والدین و اجداد این زن و مرد محرم نیستند.
--------------------------------
استفتائات مقام معظم رهبری
#محرمیت
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
☀️امام جوادع:
💠توبه برچهارپایه استواراست: #پشیمانی به دل،
#استغفار به زبان،
کارو #جبران با اعضاء
وتصمیم که به گناه بازنگردد.
📚کشف الغمّه،ج۲،ص۳۴۹
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
🔅 #امام_رضا_علیه_السلام :
🔸 صاحِبُ النِّعمَةِ يَجِبُ عَلَيهِ التَّوسِعَةُ عَلى عِيالِهِ .
🔹« برخوردار از نعمت، بايد خانواده اش را در رفاه قرار بدهد .»
📚 الكافي : ج ٤ ص ١١ ح ٥
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh