هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تلنگر
هر حیوان که
از دور دیدی و ندانستی
سگ و گرگ است
#یاآهو،
ببین رو به سمت #مرغزار
#وسبزینه است یا #لاشه و #استخوان؟!
آدمی را نیز چون نشناسی،
ببین به کدام سوی میرود...
#مولانا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بدی مکن
که در این کشتزار زود زوال
به داس دهر
همان بدروی که میکاری
#مولانا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
┄┅═✼❤✼═┅┄
🖋 چهاردهم تیر ، #روزقلمبراهالیقلمگرامیباد!
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت...
#مولانا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┄┅═✼❤️✼═┅┄
🔻احمق
🪴🪴🪴
روزي مردي حضرت عيسي را ديد كه به جانب كوهي مي گريزد.با تعجب به دنبال او دويد و گفت كه در پي تو كیست و از چه اينچنين شتابان گشته اي ؟
اما عيساي مسيح آنقدر عجله داشت كه پاسخ او را نداد . مرد كه اكنون كنجكاو تر شده بود عقب عيسي رفت تا يك دو ميدان آن طرف تر به عيساي مريم رسيد و گفت از بهر رضاي حقّ، لحظه اي بایست و بگو از چه مي گريزي؟
حضرت عيسي گفت: از احمق گريزانم.
مرد پرسيد مگر تو نيستي كه كر و كور را شفا دادي و نفس مسيحائي ات مرده را زنده كرد؟
روح الله گفت: چرا من هستم . مرد پرسيد مگر تو نبودي كه در مشتي گِل دميدي و آن گل ها را تبديل به پرنده كردي ؟ پس هرچه خواهي مي كني اي روح پاك !
حضرت مسيح گفت : به ذات پاك خداوند قسم و به صفات پاك او كه جهان در عشقش جامه و گريبان دريده اند سوگند مي خورم كه اسم اعظم خداوند را كه اگر بر كوه بخوانم بي تاب مي گردد نه يك بار كه هزار بار بر دل احمق خواندم ،آن هم از روي مهر و محبت ولي سودي نداشت !
مرد پرسيد حكمت چيست؟ چرا دعايت آنجا اثر كرد ولي اينجا درماني نكرد ؟
گفت : رنج احمقي ، قهر خداست ولي رنج و كوري ابتلاست . ابتلا و بيماري رنجي است كه باعث رحم ديگران مي شود اما احمقي رنجي است كه باعث زخم و قهر ديگران مي گردد و مانند داغ خداوند است كه بر جان هركس بخورد ؛همچون قفلي كه مهر و موم شده باشد هيچ دستي نمي تواند براي آن چاره اي بيابد .
🪴🪴🪴
زاحمقان بگريز چون عيسي گريخت
صحبت احمق بسي خون ها كه ريخت
اندك اندك آب را دزدد هوا
وين چنين دزدد هم احمق از شما
🪴🪴🪴
حکایتهای #مثنوی
#مولانا
#احمق
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻حکایت جوجه اردک زشت با بیانی متفاوت از مولانا
دست تقدیر روزی ، تخمی غریبه را هل داد کنار تخم های مرغی خانگی . جوجه ها که از سر تخم بیرون آوردند مرغ از همه جا بی خبر دید که یکی از جوجه ها سر و وضعی متفاوت با بقیه دارد.
به چشم مرغ و جوجه هایش، آن جوجه متفاوت، نه قشنگ بود ، نه با استعداد و به همین علت او را به حساب نمی آوردند. تا این که روزی جوجه ها، برای خوردن غذا و درس گرفتن از مادر به خارج از خانه رفتند.
مرغ داشت به بچه ها یاد می داد که آب خطر دارد و اگر در آن بیفتند غرق می شوند که جوجه متفاوت داخل آب پرید اما غرق نشد چون او جوجه مرغابی بود!
#مولانا
#مرغابی
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🚩#کافر
#طنز
زندیقی (بی خدا) را نزد خلیفه آوردند که درباره او حکم کند.خلیفه گفت: به من خبر داده اند که توزندیقی و کفر می گویی.
مرد گفت: حاشا و کلا.من نماز می گزارم وروزه می گیرم و جز خدا را نمی پرستم.
خلیفه گفت: دروغ می گویی ! سخن راست بگو,ور نه فرمان می دهم که تو را چندان تازیانه زنند که به زندیقی ات اقرار دهی.
مرد گفت:شگفتا؛این چه حالت است؟!
مصطفی شمشیر می زد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که بر جای او نشسته ای,تازیانه می زنی که به کافری اقرار دهید!
#لطائف_الطوائف
#مولانا
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🔻من و تو نداریم، فقط تو!
عاشقی، در خانه ی معشوقش را زد. معشوق هم از آن طرف در پرسید« کیستی؟» عاشق در جواب گفت:« منم». معشوق، او را به خانه اش راه نداد و گفت« تو هنوز خامی. باید آتش فراق، تو را پخته کند. در این خانه جایی نداری. برو.»
با این که عاشق، دلش پیش معشوق بود ولی از دستور او اطاعت کرد و بمدت یکسال با حالی زار و نزار در آتش دوری سوخت و غم ندیدن معشوق را تحمل کرد، سپس بار دیگر در خانه معشوق را زد.
بار دیگر، معشوق پرسید« کیستی؟» عاشق پاسخ داد« تویی، تو. تو خودت هستی.» این دفعه معشوق در را باز کرد و او به داخل خانه آمد و گفت« اکنون تو و من یکی شده ایم.»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
حکایتهای #مولانا
#داستان
#عشق
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻زبان شان فرق می کرد ، هم را می زدند
روزی یک ترک، یک عرب، یک فارس و یک رومی به شهری وارد شدند و رهگذری درحال عبور دید که آن ها غریب و خسته شده اند و درهمی از سر لطف به آن ها داد. فارس گفت« با این پول، انگور بخریم.» عرب گفت« عنب بخریم.» ترک همگفت« اُزُم بخریم.» و رومی اصرار داشت که« استافیل بخریم.» سرانجام با هم به توافق نرسیدند و از این رو به جان هم افتادند. دانشمندی به آن ها نزدیک شد که به هر چهار زبان آشنایی داشت. او به حرف هایشان گوش کرد و متوجه شد که هر چهار میخواهند یک چیز بخرند، به همین خاطر پولشان را گرفت و خودش برای آن ها انگور خرید.
حکایتهای#مولانا
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻گنجِ کار
کسب کردن گنج را مانع کی است
پا مکش از کار آن خود در پی است
🌿🌺🌿
#مولانا
#مثنوی
#شعر
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻#احمق
روزي مردي حضرت عيسي را ديد كه به جانب كوهي مي گريزد.با تعجب به دنبال او دويد و گفت كه در پي تو كیست و از چه اينچنين شتابان گشته اي ؟
اما عيساي مسيح آنقدر عجله داشت كه پاسخ او را نداد . مرد كه اكنون كنجكاو تر شده بود عقب عيسي رفت تا يك دو ميدان آن طرف تر به عيساي مريم رسيد و گفت از بهر رضاي حقّ، لحظه اي بایست و بگو از چه مي گريزي؟
حضرت عيسي گفت: از احمق گريزانم.
مرد پرسيد مگر تو نيستي كه كر و كور را شفا دادي و نفس مسيحائي ات مرده را زنده كرد؟
روح الله گفت: چرا من هستم . مرد پرسيد مگر تو نبودي كه در مشتي گِل دميدي و آن گل ها را تبديل به پرنده كردي ؟ پس هرچه خواهي مي كني اي روح پاك !
حضرت مسيح گفت : به ذات پاك خداوند قسم و به صفات پاك او كه جهان در عشقش جامه و گريبان دريده اند سوگند مي خورم كه اسم اعظم خداوند را كه اگر بر كوه بخوانم بي تاب مي گردد نه يك بار كه هزار بار بر دل احمق خواندم ،آن هم از روي مهر و محبت ولي سودي نداشت !
مرد پرسيد حكمت چيست؟ چرا دعايت آنجا اثر كرد ولي اينجا درماني نكرد ؟
گفت : رنج احمقي ، قهر خداست ولي رنج و كوري ابتلاست . ابتلا و بيماري رنجي است كه باعث رحم ديگران مي شود اما احمقي رنجي است كه باعث زخم و قهر ديگران مي گردد و مانند داغ خداوند است كه بر جان هركس بخورد ؛همچون قفلي كه مهر و موم شده باشد هيچ دستي نمي تواند براي آن چاره اي بيابد .
🪴🪴🪴
زاحمقان بگريز چون عيسي گريخت
صحبت احمق بسي خون ها كه ريخت
اندك اندك آب را دزدد هوا
وين چنين دزدد هم احمق از شما
🪴🪴🪴
حکایتهای #مثنوی
#مولانا
#احمق
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌾گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پروردگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه
🌾تو مرا بین که منم مفتاح راه
#مولانا
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
« مرد بقال و روغن ریختن طوطی»
✨بقالی طوطی زیبا و خوش نوائی داشت و با مشتریان نکته ها می گفت و آنان را به خود سرگرم می کرد و هر وقت که بقال از دکان بیرون می رفت ، طوطی مواظب دکانش می شد . روزی طوطی در دکان به پرواز درآمد و شیشه های روغن گل را بر زمین ریخت . بقال وقتی که به دکان بازگشت و دید که روغن ها روی زمین پخش شده خشمگین شد و چنان ضربتی بر سر طوطی نواخت که پرهای سرش فرو ریخت و تا چند روز از سخن گفتن و بانگ برآوردن خودداری کرد .
این گذشت تا اینکه روزی جولقی از کنار دکان می گذشت ، همینکه چشم طوطی به او افتاد خیال کرد که طاسی آن مرد نیز سببی مانند طاسی او دارد . پس ناگهان طوطی به سخن آمد و از آن مرد پرسید ” تو مگر از شیشه روغن ریختی ” مردم از شنیدن این سخن و مقایسه طوطی به خنده افتادند زیرا که طوطی قیاس نابجا کرده بود و طاسی خود را با طاسی آن مرد یکی فرض کرده بود .
✨مولانا در این داستان ضمن ایراد نکته های ظریف عرفانی ، قیاسهای ناروا و مقایسه های بیجائی را که معمولا میان مردم رواج دارد مورد نقد قرار داده است.
#حکایت🍃
#مولانا
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆