به من باشد که یک تار موی خانههای سنتی را به صدتای این آپارتمانهای تازه به دوران رسیده نمیدهم.
من عاشق آشپزخانههای هنوز اُپن نشدهام، دلم قنج میرود برای یک پنجره که رو به حیاط باز شود و یک حوض و یک باغچه پر از شمشاد!
هر روز از طبقهی چهارم آپارتمان از پشت شبکههای توری به آسمان نگاه میکنم و به این فکر میکنم که هم دارمش و هم ندارمش!
این شعر را به یاد خانههای باصفای دیروز نوشتم، به امید آنکه چرخ گردون بچرخد و برسد روزی که دیگر دستمان از دامن آسمان کوتاه نباشد!
خانهی من روزگاری شوق باران داشتی
پا به پای رودها در خاک جریان داشتی
صبحها... بوی خوش نارنجها یادش بخیر
خوش به حالت از بهشتی دور مهمان داشتی
جای آبِ سردِ یخچالِ عزیز آن روزها
در میان کوزهاش رودی خروشان داشتی
کو صدای پنبه زنهای محل، کو برفروب؟
کو اجاق روشنی که هر زمستان داشتی؟
کوچه کوچه آشتی بود و غمِ همسایه بود
کی خبر از شهر و از قهر خیابان داشتی؟
راستی گنجشکها امشب کجا خوابیدهاند؟
کو صدای روشنی که از درختان داشتی؟
با بتنها آسمانت را خراش انداختند
خانهی من! کی شبیه قصر زندان داشتی؟
تازگیها هر طرف رو میکنم تاریکی است
کاشکی آن پنجرهها را کماکان داشتی
پ ن: کاش شرقی بمانی...
✍️ طاهره سادات ملکی
@tahere_sadat_maleki
یادت باشه هر چقدرم سخت باشه
واسه خدا کاری نداره...
@tahere_sadat_maleki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【ماوَدَّعَكَرَبُّكَوَماقَلى..】
+کهخدایِتوهرگزتورارهانکرده ...♥️
@tahere_sadat_maleki
چارهای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیاردها سال حیات و حرکت، ذرّهی بسیار ناچیزیست.
این سهم را، چه کسی به تو حق داد
که با خستگی و پیریِ روح
با بلاتکلیفی،
با کسالت،
دودِلی،
به تباهی بکشی...؟
باورکُن! زندگی را، پُر باید کرد.
اما نه با باطل و بیهوده
نه با دلقکی و مسخرگی
نه با هرچیز کدر و کثیف
و نه با هر چیزی که انسانِ شریف از آن شرمش میآید...
زندگی را پُرِ پُر باید کرد:
لبریز، و دائما سرریزکنان؛
پر و خالی
باور کن!
از هر حفره که در گوشه کنارِ زندگیمان پدید آید، رنگِ دلمردگی و پوچی میریزد_زشت
بر جمیعِ حرکات من و تو
بر راه رفتن، نگاه کردن، بحث، منطق و حتی خندیدنمان...
هرگز نباید به فردا واگذاشت،
چراکه خالیِ دلمردگی را از امروز تا فردا، همچنان، خالی نگهداشتن، خطر کردنیست مصیبت بار و بی دلیل...
زندگی را، پُرِ پُر باید کرد...
#یک_عاشقانه_آرام
#نادر_ابراهیمی
#بریده_کتاب
@tahere_sadat_maleki
هدایت شده از سید سلمان علوی
#روضه
🏴🏴🏴
روز جمعه بر روی پُل بغداد، فرَج من خواهید رسید ...
شخصی به نام «علی بن سُوَید» ــ از یاران خاص امام کاظم صلواتاللهعلیه ــ میگوید:
پولی به نگهبانان زندان دادم و شب هنگام به حضور حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام رسیدم و آن حضرت از من سوال نمودند که برای چه به اینجا آمدهای؟ عرضه داشتم: دلتنگی مرا نزد شما آورده است! سپس گفتم: ایآقای من! سینههایمان به تنگ آمده … زمان فرج و گشایش و رهایی شما از این زندان، چه وقت فرا میرسد؟ آن حضرت نگاهی به من نموده و فرمودند:
اَلْفَرَجُ قَريبٌ يَابنَ سُوَيد! يَومَ الْجُمُعةِ ضُحىً عَلَى الْجِسرِ بِبَغدادٍ
فرج نزدیک است ای پسر سوید؛ روز جمعه به هنگام برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد …
علی ابن سُوَید گوید: از این کلام إمام علیهالسلام، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنم؛ از محضر آن حضرت خارج شده و به دوستانمان گفتم: مژده دهید که امام موسی بن جعفر علیهالسلام به زودی از زندان خارج میشوند.
روز جمعه فرا رسید و به وقت برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد جمع شدیم؛
و إذًا بِجِنازةٍ يَحمِلُها أربَعةٌ مِنَ السَجّانين علىٰ دَرفةِ بابٍ لا نَعشٍ! ثلاثٌ مِنَ الْخَلفْ و واحدٌ مِنْ جَهَةِ الرأسِ
که ناگاه دیدیم چهار زندانبان، جنازهای را بر روی یک تخته در، گذاشته و میآوردند؛ سه نفر عقب، و یک نفر جلوی جنازه را گرفتهاند.
از آنجا که غل و زنجیرهای زیادی بر دست و پای آن میّت بود، سه نفر عقب آن تختهٔ در را گرفته و تنها یک نفر جلوی آن را گرفته بود … به روی پُل که رسیدند، او را بر زمین نهادند و صورتش را باز کردند. علی بن سُوید گوید: من پیش رفتم تا آن میّت را نگاه کنم…
و إذًا بِهِ سَيّدي و مَولاي مُوسَى بنِ جعفر عليهالسلام ! فَلَطَمتُ وَجهي و صِحتُ: وا إماماه … وا سيّداه …
که ناگهان مولا و سروَرم موسی بن جعفر علیهماالسلام را دیدم! پس سیلی به صورتم زدم و فریاد میزدم: وا إماماه … وا سيّداه …
📚الطریق،کاشی، ج۳، ص۵۰۵ / المجالس المعصومیه، ص۲۵۲.
🏴🏴🏴
#آجرکالله_یاصاحبالزمان
🆔 @ss_alavi_ir