#با_این_ستاره_ها [۳]
🌷#شهید مصطفی ردانی پور
(از شهدای برجسته روحانیت که ۵ فرمانده لشگر تحت امر او بودند)
💠مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود. یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند.
پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟
گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده.
رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟!
خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم
که تو آدم شوی اما حیف …
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۴]
🌷#شهید علی محمودوند
(فرمانده گمنام و با اخلاص گروه تفحص لشگر۲۷ محمد رسول الله ص)
♦️بعد از جنگ علی با برادرش مغازه کابینت سازی زدند. کار و بارشان خوب بود. در آمد خوبی هم داشت، بی درد سر. اما ول کرد و رفت منطقه. زن و بچه را هم با خودش برد. با حقوق ناچیز. توی آن گرما بدون هیچ امکاناتی. آن هم با آن بچه مریض(معلول).
بهش گفتم” چرا با این وضعیت جسمی و بچه مریض آمدی تفحص؟” گفت” یک وقتی به دستور فرمانده مجبور بودم عقب نشینی کنم و رفقایم را جا بگذارم.
اما الان دست خودم است. می خواهم همسنگرهایم را به خانواده های شان برسانم..."
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۵]
🌷 #شهید ولی الله چراغچی
(جانشین فرماندهی لشگر ۵ نصر)
💢جلسهی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی، بدقولی یا تاخیر داشته باشد. جلسه هم بدون ایشان برگزار نمیشد. پرسوجو کردیم. آقا ولی را در اقامتگاه بسیجیان در منتهیالیه قرارگاه یافتیم. داشت زمین قرارگاه و محیط خوابگاه بسیجیها را جارو میکرد تا وقتی بسیجیها از راه رسیدند، محیطی پاکیزه داشته باشند. آنقدر سرگرم این کار شده بود که گذشت زمان را احساس نکرده بود.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۶]
🌷#شهید جواد محمدی
(از شهدای شاخص مدافع حرم)
♦️اخلاق جواد این طوری بود که اهل حاضری زدن و رفتن نبود. هرجا که می رفت، منشأ تحول بود.
جواد حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بی خیال چیزی نمی شد.
انگار هر اتفاقی می افتاد، وظیفه ای روی دوشش احساس میکرد و میخواست آن را حل کند. با تمام وجودش کار میکرد. شاید به خاطر همین بود که یک جا بند نمی شد.
من میگویم جواد دنبال #خوب_کارکردن بود. اگر جایی اعتراض میکرد و میگفت: این کارتان اشتباه است، به خاطر همین بود.
می خواست کارها خوب پیش برود؛
خوب پیش برود که #انقلاب_قوی
بشود؛ آن قدر قوی که مو لای درز کارهایش نرود.
جواد دنبال تمام شدن نبود. اینکه برود سر کار و برگردد خانه، راضی اش نمی کرد.
من میگویم خدا به این کارهایش نگاه کرد و #شهادت را روزی اش کرد.
#شهید_جواد_محمدی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۷]
🌷#شهید آرمان علی وردی
💠 روز مادر...
روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟
گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن. دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت. و گفت: مبارکه. بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمیدادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه!
نمیخوای من بهشت برم؟
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۸]
🌷طلبه #شهید محسن درودی
(مسؤل عقیدتی سیاسی لشگر ۱۰ سیدالشهدا)
🔘بچه محلمون بود.خیلی قشنگ مداحی می کرد. با یه عده طلبه اومدن قــم، همه شهید شدن إلا محســن. این أواخر حال دیگه ای داشت. روزها خندان بود، شبها تاصبح گریه می کرد. می گفت: «همه کارهام رو کردم. دیگه نگرانی ندارم مگر یه چیز، اون هم اینکه ارباب راضی بشه..»
◾️خواب امام حسین(ع) رو دیده بود. آقا بهش گفته بود: «کارهات رو بکن، این بار دیگه بار آخره..»
یه سربند داده بود به یکی از رفقاش، گفته بود شهید که شدم اینو ببندین به سینه ام، آخه از آقا خواستم #بی_سر شهید شم.
◽️با چندتا از فرماندهان رفته بود توی دیدگاه، گلوله 120 خورده بود وسطشون. جنازه اش که اومد سر نداشت؛ سربند رو بچه ها بستند به سینه اش..
روی سربند نوشته بود: «أنا زائر الحسین(ع)»
(خاطره از حاج مهدی سلحشور)
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۹]
🌷 #شهید سپهبد #علی_صیاد_شیرازی
💠 اوايل انقلاب ژيان داشت.
بهش مى گفتم: «بابا، اين همه ماشين توى پاركينگ موتوريه، چرا يكيش رو برنمى دارى، سوار شى؟»
مى گفت: «همين هم از سرم زياده.»
از استاندارى دو تا حواله پيكان فرستادند. هر پيكان، چهل و پنج هزار تومان؛ يكى براى صياد، يكى براى من.
صدايش را در نياوردم. نود هزار تومان جور كردم و ريختم به حساب کارخونه. تلخ شد.
گفت: «كى پيكان خواسته بود؟»
ماجرا را گفتم.گفت «پولم كجا بود؟»
ژيانش را گرفتم. فروختم بيست هزار تومان. بيست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم، تا خيالش راحت شد.
چند سال بعد، ستاد مشترك ارتش بهش حواله حج داد.
قبول نكرد با پول ستاد برود.
پيكانش رو فروخت.
خرج مكه اش كرد...
#صیاد_دلها
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۰]
🌷#شهید هادی باغبانی
(جزو نخستین شهدای مدافع حرم)
🔻حال و گذشته ی کاندیداها خیلی برایش مهم بود. دنبال کسی میگشت که در مسیر اسلام واقعی باشه.
🔹دوست، فامیل، همسایه و هر کسی رو میدید، بهش میگفت:«توی انتخابات شرکت کنید، چون همهی نگاهها به ماست؛ درست حرکت کنیم تا انگشتنما نشیم. ملت ما زیر ذره بین مردم جهانه. مواظب باشیم درست برخورد کنیم.»
❌۲۲ روز مانده تا #انتخابات
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۱]
🌷#شهید سعید سیاح طاهری
(از شهدای شاخص مدافع حرم)
🔻انتخابات که میشد، کارمان در میآمد. با بابا مینشستیم سر تک تک نامزدها بحث میکردیم.
🔹بابا میگفت:«برای دونه دونه ی افراد باید حجت شرعی و عقلی داشته باشیم؛ اگر یه دونه رایِ من باعث بشه که این آدم بیاد روی کار، باید پاسخ گو باشیم.»
🔸به نقل از فرزند شهید
#انتخابات
#فقط_دو_هفته_مانده
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۲]
🌷#شهید حاج حسن طهرانی مقدم
( پدر صنعت موشکی ایران)
🔻مهمترین معیار بابام برای انتخابات، نزدیکیِ طرز فکر و منشِ کاندیداها با مواضع امام و رهبری بود.
🔹پدرم توی رفتار و گفتار کاندیداها، دنبال همین میگشت.
🔸اگر میدید کاندیدی پیرویِ عملی از رهبری داره، اون کاندید میشد انتخاب اول و آخرش...
#انتخابات
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۴]
🌷سردار #شهید عبدالحسین برونسی
(فرمانده تیپ جوادالائمه ع)
🔶 همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🔹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔸 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: خاکهای نرم کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالگرد_کوچ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۵]
🌷#شهید والامقام #حمید_باکری
❣از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــه در #جزیرهی_مجنون بودیم و حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون میآید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟
خندیـد... برگــشت زل زد بهم، گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی، مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده و اون خــون...
#شهید_حمید_باکری
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۶]
🌷 شهید مدافع حرم مهدی عزیزی
💠 یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد، مهدی آمد کنار من نشست. یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود. رو به من کرد و با حسرت گفت: یعنی میشه یک روز هم عکس مارا بزنند آن بالا پیش شهدا؟
گفتم : آنها برای زمان خودشان بودند. تو باید بروی زمان خودت را پیدا کنی
چند وقت بعد عباس آقا داشت دنبال عکس مهدی میگشت تا بزند آن بالا پیش شهدا...
#شهید_مهدی_عزیزی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۸]
🌷 شهیدان زندهاند...
✍️پیکرش را با یک شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه.
فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».
بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶
#شهید_امیرناصر_سلیمانی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۱۹]
🌷#شهید مدافع حرم عباس دانشگر
▫️برای انجام کاری به لپتاپش نیاز داشتم. بین کار، چشمم به پوشهای خورد که نامش باعث تعجبم شد: «عشق من»
کنجکاو شدم و با خودم فکر میکردم که چه کسی میتواند عشق عباس باشد؟! از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم. حجم زیادی از عکسها و فیلمهای حضرت آقا را در آن پوشه گردآوری کرده بود.
▪️خودم در رایانه شخصیام، فیلمها و عکسهای حضرت آقا را در پوشهای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبری را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان ارادتش بود و برای من درسآموز.
#شهید_عباس_دانشگر
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۰]
🌷#شهید سید علی اکبر شجاعیان
(از فرمانده گردانهای لشگر ۲۵ کربلا)
🔘خيره شده بود به هليكوپتر انگار اولين بار است كه ميبيند. گفت: اين آهنپاره ساخته دست انسان است و پرواز ميكند. انسان اگر خودش بخواهد تا كجا بالا ميرود؟
▪️تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشد، پزشكي قبول شدي!
ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت #شهيد شدم بهم تبريك بگین.
#شهید_سید_علی_اکبر_شجاعیان
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۱]
🌷#شهید مدافع حرم سیدرضا طاهر
▫️قصد داشتم برای اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی من با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون و دل مراقبش بود...
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلندِ خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه و میبینه که بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت: سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم...
✍به نقل از همسر شهید
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۲]
🌷#شهید علی اصغر خنکدار
♦️وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچه ها سوگند به خدا من کربلا را میبینم...بچه ها بلند شید اباعبدالله را میبینم...بچه ها بلند شید کربلا را ببینید!
سخانش که تمام شد گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش؛ آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم مثل قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود...
#شهید_علی_اصغر_خنکدار
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۳]
🌷#شهید مهدی نوروزی
(از بسیجیان مجاهد در ایام فتنه ۸۸ و از شهدای برجسته مدافع حرم)
☑️ محمدهادی ۲۰ روزه بود که گریه عجیبی میکرد. آن موقع در تهران تنها بودیم، خانوادهام نزدیکم نبودند و مادرم هم تهران نبودند. زنگ زدم که: آقامهدی! بچه دارد عجیب گریه میکند. از وقتی که به دنیا آمده بود آرام بود و اصلاً گریه نمیکرد.
آقامهدی همیشه میگفتند: چون من خدمت نظام را میکنم، خدا به این بچه آرامش داده است که بتوانی دست تنها به کارهایت برسی. آن روز به ایشان گفتم: بچه دارد گریه میکند و کاری از دستم برنمیآید.
به من گفتند: گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایش کنم و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشم خوابید، بدون اینکه شیری بخورد یا لازم باشد تکانش بدهم...
💔راوی: همسر شهید
#شهید_مهدی_نوروزی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۴]
🌷#شهید غلامحسین حقانی
(از شهدای واقعه هفتم تیر ۱۳۶۰)
🔘«الان من مامان هستم!»
خیلی با محبت بود و با خوشاخلاقی و متانتش، آدم را آرام میکرد. حتی شده بود من بداخلاقی میکردم؛ ولی او هیچوقت حتی یک داد هم نکشید...
گاهی دو ماه نبود؛ اما وقتی میآمد، با خوبیهایش جبران میکرد. مسافرت میرفتیم مشهد؛ آنجا میگفت بچهها مال من! شما کار نداشته باش! از بچهها مراقبت میکرد و میگفت: تا حالا تو بچهها رو نگه میداشتی، حالا من میخواهم نگه دارم!
با شوخی میگفت الان من مامان هستم! به بچهها میگفت هر کاری دارید، الان به من بگویید؛ مامانتان به اندازه کافی زحمت کشیده است...
💬 به نقل از همسر شهید
#شهید_غلامحسین_حقانی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۵]
🌷#شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
(شهیدی که عید قربان فدایی ولایت شد)
✨با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران؟!» گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
🔸وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
📚کتــاب پرواز تا بینهایت، ص35
#شهید_عباس_بابایی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
#با_این_ستاره_ها [۲۶]
🌷#شهید طیب حاج رضایی
(از شهدای انقلاب اسلامی که بخاطر خودداری از دروغ بستن به امام(ره) اعدام شد)
❣"طیب" واقعا عاشق امام حسین(ع) بود.
وقتی مادرم به بعضی از خرجهاش
اعتراض می کرد، می گفت:
من زندگی و پولی رو که به دست میارم
به دو قسمت تقسیم می کنم:
یه قسمتش رو خرج خودم می کنم
یه قسمت دیگه اش رو
خرج امام حسین(ع) می کنم...
همیشه تو همون میدون تره بار
گوسفندای زیادی میخرید و
میذاشت بچرند و پروار بشن
تا محرم تو حسینیه ها و تکیه ها
خرج امام حسین (ع) بشن.
📌عکس: حضور رهبر فرزانه انقلاب بر سر مزار شهید #طیب در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع)
#شهیدطیبحاجرضایی
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
″در آغوش گرفتند
عاقبت بخیری را...″
[ #حاج_قاسم]
#شب_جمعه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🆔 @tahzibiravane