eitaa logo
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
726 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
7.2هزار ویدیو
734 فایل
جهت ارتباط با معاون تهذیب @Amomen313 جهت ارتباط در مورد فعالیتها و شبهات قرآنی @ghadirmohyi جهت ارتباط با ادمین محتوایی کانال @boreshha_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : سه گناهی که مجازات آن به آخرت نمیرسد و در همین دنیاست!
16.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ _حتمی/ظهور 👈پنج علامت حتمی ظهور 🌬صیحه آسمانی استاد رفيعي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید ربانی املشی: از همه بندگان خوب خدا مخصوصا مراد و عشقش معلم و مربی اش امام خمینی عزیز استدعا دارد از خدا بخواهد که با لطف عمیقش با این بنده مقصر عمل نماید...
🔰 تفکر زیاد «اوصیه بدوام الذکر و کثرة التفکر و الشکر و اوصیه بمخالفة النفس و الهوی و الزهد فی الدنیا و زخارفها و جاهها و ریاستها.» ✅ فرزندم را به ذکر مدام، تفکر فراوان، و شکرگزاری، و مخالفت با نفس و هوی، و به زهد در دنیا و بی‌رغبتی به زخارف دنیا و مقام و ریاست آن توصیه می‌کنم. 🔺برشی از وصیت نامه حضرت آیت الله مصباح یزدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
از بچه گی با احمد بودم. یک روز بهش گفتم: دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم. نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید: یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم . بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت: آنجا است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به . نمی دانستم چه کار کنم. عده ای از مشغول بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم. برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: یاالله یالله به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است. با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که می رفتم از این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از به رویم باز شد. در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که می کند چه مقامی پیش خدا دارد. راوی: دکتر محسن نوری ؛ ناشر: انتشارات شهید ابراهیم هادی، صفحه 27-29.
👆خاکریز خاطرات ۲۳۷ 🌺 بوسه‌هایی که حسرت شد...😔
عماد عاشق گمنامی بود. برش اول: بعد از آمده بود ایران؛ همراه . خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟ عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیشت دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد. برش دوم: با اینکه مرد شماره یک کارهای سخت حزب الله بود، اما هیچ کس نمی دانست دقیقا در حزب الله چه کاره است؟ مادرش بودم. چند روز بعد از آزادی آمد دنبالم که برویم مناطق آزاد شده را ببینیم. توی راه به هر منطقه مهمی می رسیدیم اطلاعات ریز نظامی می داد؛ اینجا فلان پایگاه ارتش است و در فلان تاریخ بچه های حزب الله به آن حمله کردند و یا اینکه اینجا پایگاه حزب الله بوده و اسرائیل بمبارانش کرده. از او پرسیدم: تو این ها را از کجا می دانی؟ گفت: رفقا بهم توضیح دادند. بعدها فهمیدم که عماد من فرمانده نظامی حزب الله بوده و خودش حاضر در همه این صحنه ها. ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۸۱ و ۵۱-۵۲.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا