eitaa logo
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
716 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
729 فایل
جهت ارتباط با معاون تهذیب @Amomen313 جهت ارتباط در مورد فعالیتها و شبهات قرآنی @ghadirmohyi جهت ارتباط با ادمین محتوایی کانال @boreshha_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بهترین راه 🎤 حجت‌الاسلام والمسلمین ناصری ⏱ زمان: ۱:۴۳ دقیقه ‌ ‌
@dars_akhlaq.mp3
5.78M
🔊كليپ صوتی 🎙حضرت آيت الله استاد (ره) 🔴👈 موضوع: در راه انسان شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 تنها تکیه گاه «ثم اوصیک یا ولدی و یا قرة عینی بأن لاترجو الا الله و لا تعتمد علی غیر الله و ان لا تستعین الا بالله» ✅ تو را، ای فرزندم و ای نور چشمم، توصیه می‌کنم به اینکه فقط به خدا امید داشته باشی و فقط بر او اعتماد کنی و جز از او کمک نخواهی. 🔺برشی از وصیت نامه حضرت آیت الله مصباح یزدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برش اول: حسن روحیه عجبیی داشت. از همان دوران ابتدایی به علاقه داشت و کتاب های زیادی می خواند. اما اصلا به علاقه نداشت؛ حتی یک بار مادرم به حدی عصبانی شد که کتاب های درسی اش را ریخت توی حیاط و می خواست نفت رویش بریزد و آتشش بزند؛ اما زمان که گذشت جدیت و پشت کار حسن خودش را نشان داد. وقتی می رفتیم جایی؛ اگر سر راه یک بود، می گفت: برویم یک نگاهی بیاندازیم. خودش چند کتاب می گرفت و چند تایی را هم برای من پیشنهاد می داد. وقتی می آمدیم بیرون می دیدیم تمام پول هایمان رفته برای کتاب می گفت: هر کس با من بیاید بیرون همین است. باید تمام پول هایش را بدهد کتاب بگیرد. وقتی در مسجد صدریه می خواستند یک را بیاندازند، حسن شد مسئول کتابخانه. کارهای کتاب خانه مثل جمع کردن و نگهداری و نام نویسی را انجام می داد. اشتهای سیری ناپذیرش به کتاب خواندن باعث شده بود که در خانه سه قفسه پر از کتاب داشته باشد. یک روز دیدم دارد دیوار را سوراخ می کند. می خواست یک طبقه دیگر به کمدش اضافه کند. زمانی می آمد خانه، وقت برای تلف کردن نداشت. می دانست امروز چه کتاب هایی را باید کند. می خواند و -برداری می کرد. کتاب های شخصیت های انقلابی را می خواند از و گرفته تا کتاب های دکتر شریعتی و مهدی بازرگان. حتی کتاب های ادیان دیگر و فرق انحرافی مثل کمونیست ها و مجاهدین خلق. همین ها بود که وقتی وارد دانشگاه شد، همه گروه های سیاسی و التقاطی را می شناخت و با آنها کنار نمی آمد. ادامه دارد... 👇
ادامه مطلب قبل... برش سوم: بعد از ازدواج هم این عادت از سرش نیفتاد. تا جایی که خانمش هم کتاب بود. یک دوره . اول از همه هم شروع کرد به خواندن کتاب النکاحش. هر وقت از خانه به منطقه می رفت، با خودش کتاب می برد. آخرین کتابی که خواند شیخ مفید بود که در وقایع مربوط به اهل بیت (ع) است. وقتی شهید شد یکی از چیزهایی که به من دادند به عنوان وسایل شهید همین کتاب بود. راویان: خواهر و همسر شهید و خلیل سبحانی و مصطفی رحیمی؛ هم محل های شهید ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۲-۲۳ و ۳۰-۳۱ و ۵۳ و ۱۶۰-۱۶۱ و ۳۱۰. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«شب چهلم، زندگینامه شهید زنده، غلامرضا عالی» که گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر کرده است، زندگی عجیب و پرفراز و نشیب غلامرضا عالی از جانبازان انقلاب اسلامی را از زبان خود، خانواده و همسر ش روایت می‌کند.این کتاب با ماجرای مفقود شدن غلامرضا در ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ شروع می‌شود و در ادامه ماجرای ظن و گمان خانواده وی مبنی‌بر شهادتش و حتی برگزاری مراسم ختم و چهلمین روز درگذشت وی به عنوان شهید گمنام را روایت می‌کند. بریده‌ای از کتاب را می‌خوانیم: روزی که غلامرضا پیدا شد، مادرش در بیمارستان بستری بود. محمد آقا با دوستش به بیمارستان رفت تا اطلاعاتی که خانم حکمی داده بود را چک کند. تا اگر خبر این خانم درست باشد، موضوع را به پدر و مادر غلامرضا خبر دهند. چیزی نگذشت که از بیمارستان زنگ زدند. خانم حکمی پشت خط بود و گفت: این آقایی که برای دیدن مجروح انقلاب آمده بود از هوش رفته! من و همسرم محمود و چند تا از همسایه‌ها مثل آقای جهانی به بیمارستان رفتیم. با نگهبانی هماهنگ کرده و خودمان را به اتاق ۲۸ رساندیم. یک‌باره همگی ما با غلامرضا روبه‌رو شدیم! باورکردنی نبود. همین امروز اعلامیه‌ی چهلمش را روی درب منزل نصب کرده بودیم! ما هنوز به خاطر غلامرضا پیراهن مشکی بر تن داشتیم! او روی ویلچر نشسته بود. حرف نمی‌زد. خیلی لاغر و شکسته شده بود. در لحظه‌ی اول، فقط مادرش را شناخت. مادرش دست انداخت دور گردنش و او را بوسید. کم‌کم به ما نگاه کرد و ما را هم شناخت. در مقابل من، حجب و حیای همیشگی را بروز داد. مثل همیشه چشمش را از من گرفت و به زمین انداخت....
با عرض سلام و ادب. گزارش تصویری از غرفه های نمایشگاه انقلاب بستر ظهور و روایتگری طلاب عزیز مدرسه علمیه فخریه راور به همراه حضور دانش آموزان متوسطه از تمامی مدارس شهرستان جهت آشنایی با حوزه علمیه و ترغیب جهت امر مقدس طلبگی