eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
914 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
به یاد رفیق شهیدم: #شهید_ابراهیم_هادی قرائت زیارت امین الله هدیه به #آقا_امام_هادی_ع
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهارم 🔸 #ورزش_باستانی اوایل دوران دببرستان بود که #ابراه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت پنجم 🔸 🔷 (قهرمان وکشتی گیر جهان) به ما آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد یک باربه حاج حسن گفت کسی هست که با من بگیرد .حاج حسن هم را نشان داد وهر دو داخل گود رفتند اما هیچکدام شان نتوانست دیگری را مغلوب کند واین بار برنده ای نداشت. ورزش تمام شده بود وحاج حسن خیره به خیره را نگاه میکرد با تعجب گفت چی شده حاجی؟ حاج حسن گفت تو قدیمی های تهرون دوتا پهلوون بودن به نامهای رزاّز و توی کشتی هم کسی حریفشان نبود .وهمیشه کشتی شان را با و برای آقا علیه السلام شروع میکردند وتا جایی که میدادند من تو رو مثل اونا میدونم لبخندی زد گفت حاجی ما کجا واونا کجا حاج حسن از تعریف میکرد وبچه ها ناراحت میشدند فردای اون روز پنج به زور خانه ما اومدن تا باما بگیرند حاج حسن داور بود واونها سرش داد میزدند وشلوغش میکردند تا به مرحله پایانی رسید و باید میگرفت همه میدونستند که حریف نمیشن خیلی حساس شده بود وامکان دعوا بعد بازی در صورتی که اونها شکست میخوردند بود وقتی توی گود رفت با همه رفقا وبقیه دست داد وگفت من بازی نمیکنم ورفاقت ما بیشتر از این بازی ارزشش را دارد گرچه بازی نکرد ونبُرد ولی مانع دعوا وکدورت شد بعد بازی رو به بچه ها کرد وگفت حالا متوجه شدید چرا از تعریف میکنم او روی نَفسش پا گذاشت ومانع دعوا شد او واقعی است داستان ادامه داشت تا اینکه شد وبیشتر بچه ها درگیر مسائل شدند تا اینکه پیشنهاد داد صبح ها داخل زور خانه رو به میخواندیم وصبحانه مختصری میخوردیم و ورزش را شروع میکردیم با شروع فعالیتهای زور خانه بسیار کم شد و کمتر تهران می آمد یکبار هم که آمد وسایل ورزشی زورخانه اش را همراهش برد و در جبهه مشغول شد با فوت حاج حسن هم به خانه مسکونی تبدیل شد ودوران طلایی ومعنوی ای به پایان رسید 🔸🔸 🔸🔸 ♻️ چون ودر سالهای قبلش تختی و .... تربیت یافتگان چنین مسلک ومرامی بودند که در تاریخ ماندند ...... 👉 https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
با عرض سلام و خداقوت برا اینکه کانال از این سکوت در بیاد یه پیشنهاد: دوستانی که تو کانال هستن از میون شهدای عزیزمون ؛ یک رفیق برا خودشون انتخاب کنند؛ و ثواب کارهای خوب و نیکی(حتی کوچیک ترین کار؛ فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره) که در طول روز انجام میدین رو به یاد اون رفیق شهید؛ به یکی از ائمه معصومین(علیهم السلام) یا اموات خودتون هدیه کنید. بعدش مثل پیام بعدی که ارسال میکنم با عکس اون شهید یا کاری که انجام دادین و عکس گرفتین برا ما ارسال کنید. اگه موافق هستین یه دونه صلوات بفرستین☺️ اصلا خرج نداره ها... ببینم چه میکنید... پیام نمونه👇
به یاد رفیق شهیدم: من امروز تو مسیرم به یه بنده خدایی که وسایل زیادی داشت کمک کردم و ثوابشو هدیه به (ص) کردم.
به یاد رفیق شهیدم: #ابراهیم_هادی
به توکل نام اعظمت یا الله بسم الله الرحمن الرحیم
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#مسابقه_کتابخوانی📖 (متن داخل عکس مطالعه شود) ♻️لطفا اطلاع رسانی کنید♻️ 🆔 @Ebrahimhadi دانلود نرم افزار👇
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت پنجم 🔸 #پهلوان 🔷 #سیدحسین_طهامی (قهرمان وکشتی گیر جها
⭕️ 🔸قسمت ششم 🔸 🌷بازوان قوی💪 از همان اوایل نشان داد که او در بسیاری از ورزشها است یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره والیبال بازی کرد فقط اجازه سه ضربه به توپ را داشت . همه ما شاهد بودیم که چطور پیروز شد از آن روز را بیشتر بازی میکرد بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی میکردیم وخیلی ها که مدعی بودند حریفش نمیشدند اما بهترین خاطره والیبال بر میگردد به دوران جنگ در یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسول آنها رییس سازمان آقای داوودی بود او را از دبیرستان🏢 خوب میشناخت ومقداری لوازم ورزشی⚽️ به داد که هر طور میخواهد استفاده کند وگفت دوستان ما همه از رشته های ورزشی هستند کمی برای ورزشکارها صحبت کرد تا اینکه به زمین رسیدیم آقای داوودی گفت دوستان از هیئت تهران هستند نظرتون در مورد برگذاری فوتبال چیه ساعت سه بعد از ظهر مسابقه شروع شد پنج نفر یک طرف هم طرف دیگر که سه نفر از پنج نفر شان جزع ای بودند اینطرف هم مثل همیشه با پای برهنه وپاچه بالا زده وزیرپیراهنی که داشته بود کمتر کسی باور میکرد فوق الاده بود وبا ده امتیاز اختلاف برنده شد وآخر عکس یادگاری انداختند یکبار هم دوکوهه از تعریف کردیم ودوتیم درست کردیم از خواستیم تا به بازی بیاید اولش قبول نکرد ولی گفت به شرطی که شما یه طرف من یه طرف بعد بازی فرماندهان گفتند تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ضربه ای که میزد سه نفر به هم برخورد میکردند برای گرفتن توپ و در پایان با اختلاف زیادی این بازی را هم برد https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت یا الله بسم الله الرحمن الرحیم
به یاد رفیق شهیدم: #شهید_ابراهیم_هادی تو مسیرم، مسافر صلواتی سوار میکردم😊 هدیه به #آقا_رسول_الله پیشاپیش میلاد حضرت مبارک
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت ششم 🔸 #والیبال 🌷بازوان قوی💪 #ابراهیم از همان اوایل نشان داد که او در
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هفتم 🔸 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند کیه؟ بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم برد شب با مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان ببندند اما گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط بعد کلی مسخره بازی کردند چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد با اینکه به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
مبلغ 270 هزار تومان هم واریز شد برا 50 جلد کتاب که قرار بود برا اهواز بفرستیم. البته با تخفیف ۴۵ درصد☺️ ان شاءالله گزارش های بعدی رو خدمتتون عرض خواهیم کرد.
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#مسابقه_کتابخوانی📖 (متن داخل عکس مطالعه شود) ♻️لطفا اطلاع رسانی کنید♻️ 🆔 @Ebrahimhadi دانلود نرم ا
همسنگران گرامی! سلام🌹 میلاد پیامبر مهربانیها، حضرت محمد(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) بر تک تک شما بزرگواران تبریک و تهنیت باد💐 🔴سوالات مسابقه کتابخوانی کتاب سلام بر ابراهیم جلد یک، فردا ساعت ۸ صبح در بخش مسابقه کتابخوانی نرم افزار "برای دوست شهیدم" قرار داده خواهد شد. ان شالله به قید قرعه، به پنج نفر از کسانی که جواب صحیح داده باشند، جوایزی اهدا خواهد شد. امیدواریم یکی از برندگان مسابقه شما باشید😊🌹 🔵شرکت در مسابقه فقط از طریق آخرین نسخه نرم افزار امکان پذیر میباشد. 🔶🔸آخرین نسخه نرم افزار "برای دوست شهیدم" 🔸🔶 ⭕️دانلود از کافه بازار👇 http://cafebazaar.ir/app/?id=com.puzzley.ebrahimhadi40595&ref=share ♻️لطفا اطلاع رسانی کنید♻️
با سلام در این شب نورانی در حرم مطهر رضوی نایب الزیاره دوستان هستم.
به توکل نام اعظمت یا الله بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتم 🔸 #شرط_بندی 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه م
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هشتم 🔸 مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود همه حریفان را شکست داد وبه نیمه نهایی رسید واگر این مسابقه را میزد حتما در فینال قهرمان🏆 می شد اما در نیمه نهایی خیلی بد بازی کرد وامتیاز را واگذار کرد آن سال خیلی بد بازی کرد ومقام سوم را کسب کرد سالها بعد همان پسری که بود را دیدم که خواست به سر بزند ودر جمعی که نشسته بودیم اون آقا از خاطراتش با سخن میگفت وما گوش میکردیم. تا اینکه ماجرای آشنایی خودش با را خواست تعریف کند اما هرچه خواست تعریف کند بحث را عوض میکرد وآخر هم نذاشت که ماجرا تعریف شود روز بعد همان آقا را دیدم واز قضیه آشنایی او با را سوال کردم گفت آن سال حریف در نیمه نهایی شدم اما یکی از پاهایم به شدت آسیب دید به که تا اون موقع نمیشناختمش گفتم رفیق این پای من آسیب دیده هوای ما رو داشته باش هم گفت باشه داداش بازیش فوقالاده بود با اینکه فن هایی که میزد روی پا بود اما به پایم نزدیک نشد ومن در کمال نامردی یک خاک ازش گرفتم وبا اینکه میتوانست من رو شکست بده اما این کار را نکرد البته او خودش کاری کرد که من برنده شوم ومن به فینال راه پیدا کردم وفکر کردم همه مثل هستند وبه حریفم که از دوستانم بود گفتم این پای من آسیب دیده وبازی را شروع کردیم وحریفم روی همان پایی که آسیب دیده بود فشار آورد و من رو شکست داد آن سال دوم شده بودم اما شک نداشتم 🏆 بود صحبتش تمام شد وخدا حافظی کرد یاد مقر سپاه گیلان غرب بر روی دیوار برای هر چیزی نوشته بود برای نوشته بود ⭕️ https://eitaa.com/vaqf_hadi
🍃💕🍃💕🍃💕 💞نگاه‌ هاے تو، چیزے از جنس نجات است چشمت ڪه به گوشه ے این شهر مےخورد ... #یادت_باشد سخت محتاج یڪ نگاه از گوشه ے چشمت هستم ڪمے نور مهمانم ڪن رفیق✨ #روزتون_شهدایے🌷 🍃💕🍃💕🍃💕
به توکل نام اعظمت یا الله بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هشتم 🔸 #قهرمان مسابقات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت نهم 🔸 مسابقات باشگاه ها سال ۱۳۵۵بود مقام اول هم به انتخابی کشور میرفت هم جایزه نقدی میگرفت در وزن۷۴کیلو حریف نداشت اگر کسی یک بار بازی اش را میدید این حرف را تایید میکرد تمام حریفانش به نمیرسیدند ماهم مطمئن از اینکه امسال در وزن۷۴کیلو قهرمان داریم به فینال رفت حریفش همان سال شده بود قبل از شروع فینال به گفتم بازی های حریفت رو دیدم خیلی ظعیفه فقط تو رو خدا دقت کن روی تشک رفت وبا حریفش دست داد حریفش چیزی به او گفت واو هم به علامت تآیید سرش را تکان داد نمیدانم چه گفتند اما خیلی بد بازی رو شروع کرد ومشغول دفاع بود راهنمایی های مربی هم هیچ چیز را عوض نکرد وآخر بازی با چند اخطار بازی را واگذار کرد وبا اینکه دست حریفش بالا رفت خیلی خوشحال بود اما من با عصبانیت به گفتم این چه بازی بود کردی نمیخوای بازی کنی ما رو معطل نکن هم آروم گفت اینقدر حرص نخور از زور عصبانیت به دیوار مشت میزدم موقع رفتن همان حریفش من رو صدا کرد با اخم گفتم بله؟ واز من سوال کرد شما رفیق هستید؟ با عصبانیت گفتم فرمایش؟ بی مقدمه گفت عجب رفیق با مرامی دارید من قبل مسابقه به گفتم شک ندارم من از شما میخورم گفتم هوای من رو داشته باشید برادرم ومادرم وهمسر وبستگانم بازی من رو میبینند رفیقتون سنگ تموم گذاشت مادرم خیلی خوشحاله تازه ازدواج کردم به جایزه نقدیش خیلی احتیاج داشتم مانده بودم چه بگویم کمی سکوت کردم و چهره اش را نگاه کردم آن پسر خدا حافظی کرد ونیم نگاهی به چهره خندان پیرزن انداختم ویاد تمرینهای سخت افتادم که چقدر سختی کشیده بود گریه ام گرفت عجب آدمیه این https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂