تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 13 «علاقهی عاشقانه»💕 🤲والذّٰابینَ عَنْه....خدايا مرا درامام زمانم ذوب فرما....
✍ #نکات_دعای_عهد 14
«علاقه ی پر شور»💕
📝تا اینجا چند عهد با مولای خودمون بستیم و در ادامه عهد دیگری می بندیم؛ «وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ»
📌پیمان میبندیم که در برآورده کردن حاجات امام، سرعت عمل داشته باشیم و از دیگران پیشی بگیریم!
👌بنابر قولی که خداوند در قرآن داده حتما دین و ولیّ خود را یاری خواهد كرد.
💟 اما در این مسیر، عده ای این توفیق را پیدا می کنند كه یاور خدا و ولیّ او باشند و هر كس در این مسیر جا بمونه، دیگری جای او رو خواهد گرفت.
⚠️ پس در یاری اون حضرت باید سرعت بگیریم، مبادا که از این فیض بزرگ محروم بمونیم...!
🔴 اما اینکه حوائج امام زمان چیه؟؟ در یکجمله؛←"حوائج مومنین و شیعیانِ امام زمان، حوائج خود امام زمان هست!"
و تو ای عزیز! بخوان از این مجمل حدیث مفصل را.....‼️
🌷 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷امام زمان حیِ زنده است حاضرِ
🎤استاد عالی
@saritanhamasir
╭═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرفسور مسعود درخشان: اگر ما #امیرالمومنین علیهالسلام را نداشتیم چه خاکی بر سرمان می ریختیم؟
#ياعلي
🌺🥀🌺
↙️کانال #نهج_البلاغه(ادای حق کلام) 👇
╔🌸🍃═════╗
@saritanhamasir
😳 تعجب کردی ؟
فکر می کنی دوران بردگی تمام شده!!
🤔 در نظام سرمایه داری مدرن ، دست و پای مردم در غل و زنجیر نیست ، اما افکار و ذهن مردم کنترل می شود ، آنها به اندیشه مردم فکر می کنند و افکار مدیریت شده مردم را رنگ می زنند تا در آن غوطه ور شوند.
ذهن استعمار زده حتی از استعمار شدن هم بدتر است ، تا جایی که به چیزی فکر می کند که استعمار گر می خواهد و با میل و رغبت کاری را می کند که در جهت منافع آنهاست و خیال می کند به نفع خود اوست!!!
و اینجاست که فاجعه آغاز می شود ، و او به این بردگی افتخار هم می کند!!
🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️
🔸️🔸️🔸️
آشنایی با روش های جدید استعمار و به بردگی کشیدن ملت ها در کانال:
#بردگی_مدرن
@saritanhamasir
#رمان_ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_اول
منو آقا محمد منظورم همسرمه متولد دهه ی شصتیم، دهه ای که بچگیمون همراه شد با زمان جنگ که من خیلی کم از اون دوران به یاد دارم!
اینکه چه جوری گذشت همین قدر بگم که سخت بود ولی شیرین!
شاید بگی جنگه داداش!
شیرینیش دیگه واسه چیه؟!
منم در جواب بهتون میگم شیرینیش دیدن اتفاقاتی بود که، بعد از اون موقع کمتر دیدم...
از همراهی و همدلی همه ی آدم ها با هم گرفته تا پای رکاب بودن حتی زنها وسط همون میدون جنگ!
البته خدایش تلخیها هم بود ولی میشد با همون شیرینی ها ازشون گذشت تا مزه ی زیر زبونمون رو عوض نکنه!
ما بقی داستان این هشت سال جنگیدن رو من هم مثل شما از کتابهایی که خوندم و روایت هایی که شنیده ام حس کردم !
امااااا....اما هیچ وقت فکر نمیکردم اوج جوونی و شروع زندگی مشترک من و آقا محمد درست برابر بشه با جنگی عجیب و نامرئی!
در حدی که با شدت جراحت بیشتری، خانواده های زیادی رو به مرز فرو پاشی و نابودی میرسوند!!!!
جنگی به اسم جنگ اقتصادی!!!!
اولش احساس مسئولیت عجیبی توی وجودم شکل گرفته بود احساس اینکه هر طور هست باید تلاش خودم رو بکنم!
فکر میکردم شاید مثل زمان جنگ نیاز هست زنها هم همراه مردها شون بجنگن!
با همین تفکر و همین حس مسئولیت توی این مسیر هم قدم شدم با آقا محمد و این آغاز راهی بود که انتهاش برام نامشخص و مبهم دیده می شد!!!!
با همه ی سوالهایی که داشتم ولی جوابهاش رو نمیدونستم رفتم توی دل معرکه...
معرکه ای که به جای جون دادن! باید جون می کندی تا زنده بمونی و زنده نگه داری !
جنگه خوب شوخی نداره که!
اما من توی دل این معرکه هنوز هم مردد بودم واقعا من به عنوان یک زن می تونستم چنین کاری رو انجام بدم و کم نیارم و مجروح نشم؟ واقعا این کار شدنی بود!
و آیا اصلا کمکی میکرد؟!
با تمام این ابهام ها ، همراه همسرم شدم...
همسرم آقا محمد وقتی خواستگاری من اومد به پدرم خیلی حرفها زد اما مهمترینش قولش بود که گفت : من تلاشم رو می کنم که دخترتون خوشبخت بشه...
همون جمله ی کلیشه ای که بعضی ها به ظاهر میگن و بعدش میزنن زیرش!
ولی از قیافه ی آقا محمد معلوم بود آدم دروغ گویی نیست! البته بگم این شناخت از قیافه رو همه ی دخترهای هم سن من به همین شکل دارن!😊
به خاطر همین بابام وارد عمل شد و چون باباها از جنس خود مردها هستن و خوب همدیگه رو میشناسن تنها به حرفها و وعده هاش دلخوش نکرد و طبق وظیفه ی پدری تحقیقات محلی و میدانی را آغاز کرد در حدی که انگار می خواست آمار یه جاسوس اسرائیلی رو در بیاره!
به جان خودم!
و در نهایت بعد از کاوش و تحقیق و تفحص زیاد برام توضیح داد که محمد کیه؟ و چکاره است؟
و چه میکنه! از این همه آمار ریز و درشتی که داد و حرفهایی که ازش گفت، به نظرم خود محمد هم اینقدر شناخت از خودش نداشت !!!
بالاخره حرف آخر رو زد که شد کلام اول زندگی من،اینکه من به این نتیجه رسیدم محمد پسر با ایمان و کاریه ...
و اینجوری به من رضایتش رو اعلام کرد و نشون داد، من هم با شناختی که از آقا محمد پیدا کرده بودم دل تو دلم نبود و خیلی زود اوکی رو دادم و زندگی ما شروع شد...
زندگی که از همون اول با چالش های اقتصادی افتاد روی ریل!
قطاری که بخاطر مشکلات مالی دو دقیقه ای یکبار از حرکت می ایستاد!!!!
ادامه دارد.....
نویسنده :#سیده_زهرا_بهادر
بااين ستاره ها راه گم نمیشود
@saritanhamasir
.
🔷 کودکی ما الگویی برای اوج معنویت
کودکی و بسیاری از حالات باصفای آن الگویی برای کمال انسان است👌🏻
- کینه به دل نگرفتن
- زود گریستن
- ایمان آنها به روزیرسان بودن پدر و مادر
- و بسیاری از خوبیهای دیگر در کودکان،
الگویی برای اوج معنویت است. ✨
👈🏻 از دست دادن صفای دوران کودکی مانند بیرون رانده شدن از بهشت برای حضرت آدم است.
#استاد_پناهیان
🔍 شماره ۲۵۶
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
#لطیفه_موضوعی😂
یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﻳﺤﺎﺕ ﺭﻭﺯﺍﻧﻢ ﺍﻳﻨﻪ که:
ﺗﻮ مترو ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﺸﻢ😐
ﻣﻠﺖ ﻛﻪ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﻴﺎﺭﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺻﻨﺪلی خالی 🏃🏻
ﺍﺯ ﺟﻴﺒﻢ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ 😎😂😂
#مردم_آزاری #تفریح
@saritanhamasir
——————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ممکنه #امام_زمان از تو راضی باشه ولی متوجه نشی...
🎤آیت الله #فاطمی_نیا
#سلام_فرمانده 🌷
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
32.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶🌺 اجرای زیبای سرود سلام فرمانده
توسط سربازای دهه نودی خراسان جنوبی حضرت حجت (عج)
🌺 @saritanhamasir
🔸یکی از دوستان حرف قشنگی میزد
❇️ میگفت مهم ترین دلیل معنویت و برکت سرود سلام فرمانده یه چیز هست:
❤️💕 جواب سلام فرمانده...
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#دختر_شینا قسمت 15 خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نر
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :16
👨پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. 🚙
چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. 🧕
🧕مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری،
و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد.
من و کبری دستپاچه شده بودیم.
نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت:
🌹 «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم.
رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم.
چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت.
به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
💢💢
لیوان آب را به کبری دادم.
او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد.
🔶دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد.
به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد.
حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود.
به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
🔷مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد.
قل دوم دختر بود.
فردا صبح او را به خانه آوردند.
هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد،
🔺بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم.
🔶صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم.
با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم.
♻️ از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
✒️💢💢
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دعا برای فرج در غروب روز جمعه در ساعت استجابت دعا🤲🏻
🌷 حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
من از پیغمبر شنیدم که فرمودند در روز جمعه ساعتی است که هر کس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب میشود و آن زمانی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد.🌗
بعد در ادامه روایت دارد:
✨حضرت زهرا به غلامش می فرمود برو به پشت بام و نگاه کن، هر وقت این زمان فرا رسید که موقع غروب، نصف خورشید بالا بود، من را خبر کن؛ می خواهم دعا کنم.
📚 معانی الاخبار ص ۳۹۹
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#منو_جداشدن_ازکوی_توخدانکند
@saritanhamasir
بخت یار باشد
و
زندگی برقرار باشد
اما دل تنگ نگار ...
روز، شب گردد
و
شادی، غم
و
چشمان ابر بهار ...
آخه
دانی که چیست دولت
دیدار یار دیدن...
#سلام_علی_آل_یاسین
#دار_و_نـدار_من_شماييد_که_ندارمتان
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 14 «علاقه ی پر شور»💕 📝تا اینجا چند عهد با مولای خودمون بستیم و در ادامه عهد دیگر
✍ #نکات_دعای_عهد 15
«عاشق دستور مولا»💕
📜عهد مهم دیگری که با اقای خودمون می بندیم عبارت است از : وَالْمُمْتَثِلینَ لِأوٰامِرِهِ...؛
🔶 از خدا می خواهیم ما را از کسانی قرار بده که دقیقا به همان صورتی که دستور امام هست، عمل می کنند؛ چون معیار واقعی محبت،"اطاعت از محبوب" است!
🌀اوامر حضرت دو جورند؛ یک دسته از دستورات ایشان
«با واسطه» است چون حضرت خودشون فرمودند فقهای تزکیه شده، حجتِ من بر شما هستند.
⭕️وقتی به دستورات یاوران مولا و فقها دقیقا عمل بشه در واقع به فرمان امام (علیه السلام) عمل شده است.
🔰دسته دیگر اوامرِ «بی واسطه» مولا هست که ویژه ی اصحاب و یاوران حضرت می باشد
🔺و چون آن ها قابلیت و ظرفیت عمل به فرامین امام را دارند “چنانچه” حضرت صلاح بدانند ممکنه گاهی مستقیما دستوراتی به یکی از یاوران بفرمایند؛
📩مانند آنچه به علی بن ابراهیم مهزیار فرمودند یا فرمان حضرت به شیخ مفید درباره ی زنِ حامله ای که فوت کرده بود، یا به آیت الله مرعشی نجفی و...
🌷@saritanhamasir
عرض سلام و ادب محضر شما عزیزان
ان شاءالله که حالتون خوبه 🌺
امیدوارم شروع هفتهتون با بهترین لحظهها و موفقیتها گره بخوره، و تا انتهای هفته حال دلتون خوب، خوب، خوب باشه☺️🌺
همراهان گرامی دوستان مخاطبینتون و به کانال دعوت کنید
تا از مباحث و برنامه های کانال استفاده ببرند و شما در ثواب اخرویش شریک باشید👏🏻
با افتخار با یک درس دیگه از مبحث #کنترل_ذهن_برای_تقرب در خدمتتون هستیم. 🌷