فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ١۵ روز مانده تا عید سعید #غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
32.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_های_آموزشی
#کارگاه_انسان_سازی
#مهرطلبی
♦️عاشقی یا وابسته ؟!!
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
🌐 @saritanhamasir 📚
☑️برای اولین بار بعد از ۹ سال رشد نقدینگی منفی شد
🔻با توقف استقراض دولت از بانک مرکزی و کاهش خلق پول نظام بانکی، برای اولین بار پس از ۹ سال رشد ماهانه نقدینگی در فروردین امسال منفی شد.
🔻پیش از این در فروردین ۱۳۹۲ در دولت دهم رشد ماهانه نقدینگی منفی شده بود
✍اصلاح طلبان و همتی حرفی واسه گفتن دارید
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐 @saritanhamasir
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️کیفرخواست «فائزه هاشمی» صادر شد
پس از هنجارشکنی اخیر او در لایو زیبا کلام
🔹دادستان تهران: در رابطه با این پرونده، قرار مجرمیت صادر شده است. پس از طی روال قانونی، کیفرخواست پرونده این فرد به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و توهین به مقدسات صادر و به دادگاه ارجاع شده است.
🔻بیش از ۵۰ هزار نفر در مورد اظهارات اخیر فائزه هاشمی خواستار برخورد قضایی با او شده بودند.
🔻حمایت از بی #حجاب ها و تبلیغات علیه نظام
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐 @saritanhamasir
☑️چرا جلیلی و باقری تحریم نمیشن
🔻چون باقری کنی و جلیلی نه فرزندشون آمریکاست نه خودشون به آمریکا رفت و آمد دارن، تحریم این ها چه سودی برای آمریکا داره؟ اتفاقا باید ببینیم ظریف چه ارتباطی با آمریکا داشت که تحریم شد
✍گفتم شما هم بخندید🤦♂ 😂😂😂
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐 @saritanhamasir
☑️مخترع موبایل: گوشیها را رها کرده و کمی زندگی کنید
🔻مارتین کوپر: من کمتر از ۵ درصد از وقت روزانهی خود را صرف استفاده از تلفنهمراه میکنم. مردم باید تلفنهایشان را کنار بگذارند و کمی زندگی کنند.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 53 با خودم گفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 54
گفتم: «نصف جان شدم. بگو چی شده؟!»
گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود.
بچه ها توی مرز گرسنه اند.
زیر آتش توپ و تانکِ این بعثی های از خدا بی خبر گیر کرده اند.
حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند.
نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن.
بد وضعی دارند طفلی ها.»
دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم:
«خودت می گویی جنگ است دیگر. چاره ای نیست.
با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شوند
یا کار درست می شود؟!
بیا جلو غذایت را بخور.»
خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد.
سعی می کردم چیزهایی برایش تعریف کنم
تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود.
از شیرین کاری های خدیجه می گفتم.
از دندان درآوردن معصومه.
از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود.
کم کم اشتهایش سر جایش آمد.
هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره.
به خنده گفتم:
«واقعاً که از جنگ برگشته ای.»
از ته دل خندید.
گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت می شود؟!
به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم.»
خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید.
سرم را پایین انداختم
گفت: «خیلی خوشمزه بود.
دست و پنجه ات درد نکند.»
خندیدم و گفتم: «نوش جانت.
خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.»
وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش.
خیلی لاغر شده بود.
از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده.
زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است.
این صمد است.
جنگ چه به سرش آورده...»
آرزو کردم:
«خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.»
کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید.
چراغ آشپزخانه را خاموش کردم.
با اینکه نصف شب بود.
به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛
روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید.
فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند.
وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: «چقدر گوشت!!
مهمان داریم؟! چه خبر است؟!»
گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم.
شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#سلام_علی_آل_یاسین
#ايمان_دارم_كه_جوابم_را_ميدهيد
🌺 @saritanhamasir 🌺
نمیدونم
دنیا زود زود میگذره
یا ما تند تند بزرگ میشیم!
یه دفعه به خودمون میایم و می بینیم
انقدر غرق زندگیمون شدیم
که یادمون رفته
شما
هزار و صد و خورده ای ساله نیستید...
کجا گمت کردیم نمیدونیم؟!!!
#هر_روز_با_شما_درد_دل_ميكنم_پدر