فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️نمایندگان مجلس طغیان نکنند!
🔴 نمایندهای که از مردم رای گرفته، حالا به مردم میگوید گروه فشار!
🔻چرا به مردم توهین میکنید؟
#شفافیت
@Panahian_ir
@saritanhamasir
#ارسالی_تنهامسیریها
سلام شبتون بخیر پسرم محمد باقر با دوستش خودشون دوتا تصمیم گرفتن تکیه بزنن خدارو شکر که نوکر اهل بیت هستن 😭😭🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نعمت گریه بر اباعبدالله
دین بدون گریه معیب میشه!
گریه بر ابی عبدالله در اوج ارزشهاست... ✨
🎙استاد شیخ حسین انصاریان
▫️روز دوم محرم 1401
◾️@saritanhamasir
❇️بازیهای کثیف فضای مجازی در به حاشیه بردن اقدامات #دولتآقایرئیسی
🔹دیروز در محل #جلساتدولت، تفاهم نامه احداث دو #مجتمعپالایشگاهی به ارزش ۱۷.۸ میلیارد دلار امضا شد که بر اساس آن قرار است ساخت #پتروپالایشگاه «شهید قاسم سلیمانی» در بندر عباس و #پالایشگاه «مروارید مکران» در جاسک، هر کدام با ظرفیت پالایش ۳۰۰ هزار بشکه نفت در روز تامین مالی شود.
♦️این تفاهمنامه بین "بانکهای ملی، تجارت و رفاه کارگران، گروه توسعه تدبیر انرژی، شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس، شرکت سرمایهگذاری اهداف و شرکت ملی پالایش و پخش فرآوردههای نفتی ایران"، و همچنین بین "گروه اقتصاد مفید و بانکهای ملت، ملی، تجارت و پارسیان" امضا شد.
🔹 اما جریان حاشیه ساز، عکس بالا را که تصویر جلسات دولت روحانی است، کنار تصویر جدید (پایین) گذاشت و نتیجه گرفت که دولت رئیسی با انداختن گلیم به جای فرش در زیر پا، ریاکاری می کند! فضای مجازی ساعت ها پر بود از بحث در این باره که تغییر دکور، ریاکاری و ظاهر سازی هست یا نیست!
♦️اصلا فراموش شد که دولت دست روی دست نگذاشته و مصمم به تاسیس مجتمع های #پتروپالایشگاهی با استفاده از #ظرفیتهایفنی و #سرمایهگذاریداخلی است.
صفیر انقلاب
🚩 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 *چه خوب توضیح داد✅*
🔆 حتما تا پایان ببینید 👌
🔰 در سالهای گذشته برخی #غربگرایان مرتب گفتهاند که ایران #مستعمره روسیه شدهاست.
این غربگرایان میگویند #روسیه تعهدات خودش را مقابل #ایران انجام نداده؛ و با گفتن این حرف نتیجه گرفتهاند که ایران باید باز هم بیشتر به سمت #غرب بچرخد و برای #آشتی_با_غرب امتیازات حتی بیشتری بدهد.
این ادعاها چقدر درست است؟
آیا روسیه هم مثل #امریکا علیه ایران دشمنی و دسیسه کرده؟
💢برشی از برنامه " منافع و فرصتهای رابطه اقتصادی با روسیه در نظم جدید جهانی"
در گفتگو با #احمد_صالحی
👤علی علیزاده
🚩 @saritanhamasir
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 87
پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!»
گفت: «خط.»
گفتم: «خطرناک نیست؟!»
گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد.
مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.»
همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛
اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم.
سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم.
همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود.
سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت.
اورکتی به من داد و گفت:
«این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.»
بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!»
صمد بچه ها را کف ماشین خواباند.
پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید.
اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.»
همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود.
صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت.
صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید.
یک بار ایستادیم.
صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد
و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.»
نزدیک ظهر بود که به جاده فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم.
خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد.
از دبه کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت.
اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری.
من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم.
صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود.
رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند،
با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند.
از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند.
موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم.
صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت.
بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند.
بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد.
ادامه دارد...✒️
💞 @saritanhamasir 💞
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 87 پرسیدم: «ح
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 88
طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد
و درباره عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند.
موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.»
گفت: «می ترسی؟!»
گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.»
پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد.
دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است.
این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!»
محکم جوابم را داد: «می جنگند.»
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.»
حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.»
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!»
گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.»
گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع.
شما زن ها هم وظیفه دیگری دارید.
تربیت درست و حسابی این جوان ها.
اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.»
گفتم: «از جنگ بدم می آید.
دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.»
گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.»
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره ها و توپ ها بیشتر شد.
سوار شدیم تا حرکت کنیم.
صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: «این ها بچه های من هستند.
همه فکرم پیش این هاست. غصه من این هاست.
دلم می خواهد هر کاری از دستم برمی آید، برایشان انجام بدهم.»
تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می گفتم:
«حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چطور نگهبانی می دهد و چطور شب را به صبح می رساند.»
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم.
همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد.
بیشتر اوقات آن قدر توی رختخواب می ماندم تا صمد نمازش را می خواند و می رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم،
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
recording-20220802-203338.mp3
3.13M
🌷 کمی نزدیک تر شدن به مولا...
🔹 جلسه پنجم: آغاز دینداری از یک نقطه صحیح
🎙حاج آقا حسینی
🚩 هیات مجازی تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
4_474420481198391402.mp3
1.19M
◾️روضه شب پنجم
🎙#استاد_پناهیان
🔹 به خدا از عمو جدا نمیشوم!
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم.... آقا جانم....
دل سوخته ما رو چقدر میخری...؟😭
▪️@saritanhamasir
47.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدر مهربانم سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#سلام_علی_آل_یاسین
#ميخواهم_همرنگتان_شوم
⚫️ @saritanhamasir ⚫️
امام همه را مرخص کرد!
رخصت رفتن به همه داد!
از فرزندان و برادران و نزدیکانش گرفته
تا همراهان دورتر و غلامان و خادمان...
اما زمین کربلا
وفایی را به گوش جان شنید
از قلب و دل و جان اصحاب
که دیگر
که تا دنیا دنیاست
هیچ زمانی
هیچ کجای عالم
شنیده نخواهد شد:
حسین جان!
ما پس از تو نفس نتوانیم کشید
زندگی که جای خود را دارد....
و امامی که هزار و اندی سال
بدون یاور مانده....
#بخوان_دعای_فرج_را_دعا_اثر_دارد
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
#اصحاب