eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو جبهه اگه چیزی به شهدا دادن از حواس جمعی دادن. خیلی حواستونو جمع کنید رفقا. ما به سیره شهدا توی این مسیر اومدیم. این مسیر، مسیر مراقبه‌س. 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_هشتم تمام تنم رعشه داشت
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 زمین از لرزیدن ایستاد ... صدای جیغ بچه‌ها و ذکر یا حسین یا ابوالفضل در کوچه می‌پیچید... معصومه خانم حسابی ترسیده بود اما سعی می‌کرد به خودش مسلط باشد و بچه‌ها را آرام کند . آن روزها فضای مجازی و رسانه نبود ، باید تا فردا صبر می‌کردیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. فردا حوالی ظهر بود که از طریق یکی از اقوام مطلع شدیم کانون زلزله رودبار بوده و روستای ما هم ویران‌شده است. با شنیدن این خبر عمه و معصومه خانم به سرزنان و ضجه کنان آماده رفتن به روستا شدند همگی نگران بابا و بقیه اقوام بودیم. اوضاع از کنترل خارج‌شده بود با هر سختی بود معصومه خانم را راضی کردیم تا کرج پیش بچه‌ها بماند ، من و عمه با اولین اتوبوس به سمت منجیل حرکت کردیم ، هوا نیمه‌تاریک بود که به منجیل رسیدیم چشم‌هایم آنچه را که می‌دید باور نمی‌کرد ، شهر تبدیل به تلی از خاک شده بود . عمه فاطمه به سر می‌زد و عموی بزرگم که ساکن منجیل بود را صدا می‌کرد. دل در دلم نبود خدایا پدرم ... روستا ... به‌سختی کوچه‌ای که خانه‌ی عمو در آن‌جا بود را پیدا کردیم همه‌جا تاریک بود صدای گریه‌های کم جان از گوشه‌وکنار به صدا می‌رسید ، تا به حالم عمه را آن‌گونه پریشان ندیده بودم با تمام توان فریاد می‌زد و برادرش را ترکی صدا می‌زد: قارداش... قارداشیم... اکبر جانم ... من اشک می‌ریختم و درحالی‌که مراقب بودم عمه به زمین نیوفتد در تاریکی به‌دنبال راه خانه‌ی عمو می گشتم ، در همین حین صدای زنی را شنیدیم که عمه را صدا می‌زد : فاطمه جان خوش اومدی به ویرانه داداشت به سمت صدا و کورسوی نور حرکت کردیم ، به ویرانه رسیدیم که چراغ لاله شکسته‌ای روی خاک‌ها روشن بود کنار چراغ هیبت مردی خاکی مسخ شده و مات برده را دیدم به‌سختی پسِ پشتِ آن صورت و موهای خاکی عمو را شناختم عمه را رها کردم و با تمام سرعت خودم را به عمو رساندم بغلش کردم بوسیدمش صورت خاک آلودش را پاک کردم _عمو جانم !!! عمو اکبرم !!! اصلاً صدایم را نمی‌شنید ، ماتش برده بود ، بعد از صدایی که حالا تبدیل به فریاد شده بود کند و آرام نگاهم کرد ، انگار مرا نمی‌شناخت ، چند ثانیه فقط نگاهم کرد بعد با بغض گفت : +طیبه جان ... _جانم... عمو اکبرم ... جان دلم ... خوبی ؟ بچه‌ها کجا هستند ؟ زن‌عمو کجاست ؟ اشک راه خودش را از بین صورت خاک آلودش پیدا کرد و سُر خورد ، به کنارم نگاه کردم عمه خشک‌شده بود... فقط به برادرش خیره بود. آن لحظه دلم می‌خواست واقعیت را نشنوم... دلم می‌خواست هیچ حقیقت تلخی را ندانم... کاش زمان همان‌جا متوقف می‌شد ... عمو با دست بیجانش به خانه ویرانه اش اشاره کرد و با صدایی نحیف گفت : + بچه‌ها اون‌جا خوابیدن ... گلی اون‌جا خوابیده ... با گفتن این جمله انگار از خواب بیدار شده باشد صدایش جان گرفت فریاد شد خودش را میزد عمه با صلابت برادرش را دربرگرفت . جنازه چهار فرزند عمویم به‌همراه گلی خانم را فردای آن روز از زیر خاک بیرون آوردند ، اما من آن‌جا نبودم که ویرانی عمویم را به چشم ببینم. بعد از نماز صبح تکاپو در ویرانه ی منجیل شروع شد آواربرداری و رفت‌وآمد و تلاش برای یافتن زنده‌ها شدت گرفت ، پریشان پدر بودم به عمه گفتم که می‌روم تا راهی برای رفتن به روستا پیدا کنم. به هر کس که می‌رسیدم جویای حالش می‌شدم و دنبال راهی که مرا به روستا ببرد به هر دری می‌زدم عصبی و خسته از بی‌خوابی شب با رنگ‌پریده بین مردم می‌گشتم ... که صدایش را شنیدم ، خودش بود : +طیبه... طیبه... مرتضی بود از پادگان مستقیم آمده بود کمک ، نگاهش کردم یک لحظه در چهره ی نگران او بابایم را دیدم ، مرتضی روز به روز بیشتر شبیه پدرم میشد ، دلم می‌خواست مثل بچگی‌ها بغلش می‌کردم با چشم‌های پر از التماس گفتم: مرتضی بابام ... مرتضی تو رو خدا بابام ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠@yazeynb💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 حضور‌ پدر شهید آرمان علی وردی در موکب شباب المقاومة و خدمت رسانی به زوار اباعبدالله حسين(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
49.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫بسم رب الحسین علیه السلام 🎥کاروان پسران نوجوان طرح به وقت حسین ( ع) استان البرز محله ملک آباد به مرز مهران 🌱ماموریت : خدمت رسانی به زوار اباعبدالله الحسین علیه السلام 🗓اربعین ۱۴۰۲ 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن قسمت هفتاد و پنجم 😊💐 ✅ در جلسات قبل گفتیم که ما باید تلاش کنیم که افکار منفی رو از
قسمت هفتاد و ششم 😊💐 🔵 یه اتفاقی باید در عرف جامعه ما بیفته. چه اتفاقی؟ اینکه تصور مردم باید نسبت به دین عوض بشه. چطور؟ ✅ باید در عرف جامعه ما، این یه مساله خیلی واضح باشه که دین به انسان قدرت میده، اما واقعا اینطور نیست. . قبول دارید؟ 💢 یعنی مردم تصورشون از دین این نیست که مهم ترین اثر دین در انسان رو "قدرتمند شدن انسان" بدونن! ⭕️ در طول قرن ها تعلیمات و تبلیغات دینی اصلا به این موضوع پرداخته نشده مثلا شما از هر کسی نظر سنجی کنید که به نظر شما اولین اثر دین در انسان چیه حتما این جواب ها رو میشنوید: 🌷 مهربان شدن، نورانی شدن، معرفت، سخاوت، ادب و... معمولا از این دست جواب ها رو میشنوید. درسته؟ ⭕️ اما باید دونست که همه این ویژگی ها بدون قدرت روحی تقریبا ارزشی ندارن میشه خوبی هایی از سر ضعف... خوبی از سر ضعف که فایده نداره. شما اگه به برخی معتادا هم نگاه کنی میبنی به خاطر این که جنسش جور بشه کلی چاپلوسی میکنه و التماس و خودشیرینی و ...!😕 اما آیا این خوب بودنه ارزش داره؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ حتی خوبی از سر ضعف ممکنه علامت یه سری بیماری های روحی دیگه باشه. باید توی جامعه این موضوع جا بیفته که دینداری باعث قدرتمند شدن انسان میشه.👌💪 خب یه سوال؟! 💢 در طول هزار سال گذشته چرا به اینجور بحثا پرداخته نشده؟ - چون همیشه دینداران غریب بودن. دشمنان اسلام همیشه سعی در نابودی شیعیان داشتن. 🔹 مثلا فرض کنید در دوران رضاشاه و سایر طاغوت ها توی یه مسجدی، جوانان جمع بشن و هی بگن دین اومده ما رو قوی و شجاع کنه! این ذکر شب و روزشون باشه! خب معلومه رضا خان فوری می اومد و در اون مسجد رو میبست! میگفت چیه؟ دارید چریک تربیت میکنید علیه دربار؟!👿 ✅ چقدر خوب میشد که الان در جامعه ما توی مساجد می اومدن هدف دائمی بندگی رو مدام مرور میکردن😌 مثلا بگن: ای مردم! شما اگه نماز میخونی ببین آیا نمازت تو رو قوی تر کرده یا نه! اگه نمازات باعث قدرت روحیت نشده خودتو معطل نکن! نماز خوندنت فایده ای نداره! 👌 آقا روزه میگیری باید قوی تر شده باشی! آخرای ماه رمضان باید قدرت بیشتری در انتخاب تمایلات برتر پیدا کرده باشی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ ملاک اینکه یه عملی از آدم قبول شده یا نه اینه که چقدر قدرت روحی آدم رو بالا برده 🌺 از کجا میشه فهمید که تونستیم توی یه عمل اخلاص داشته باشیم؟ از اینجا که ببینیم چقدر قدرت روحیمون بالا رفته. انسان مخلص کسی هست که در اوج قدرت قرار گرفته.... و نکته تاسف بار اینه که ما الان بعد از 40 سال از انقلاب گذشته ⭕️ هنوز داریم مثل 200 سال قبل دین رو به جوانان و مردممون توضیح میدیم...😒 ✅ در حالی که الان دیگه امکانات و فضا تغییر کرده . الان داریم میبینیم که دین چه قدرت هایی رو در دل جوان ها ایجاد کرده... رو داریم با چشم خودمون میبینیم... های گسترده رو میبینیم... مدافع حرم رو داریم میبینیم... تلاش های مومنین در انجام کارهای تشکیلاتی و هیات ها و خودسازی ها رو داریم میبینیم.🌷 ✔️ فقط کافیه نگاه مردم رو به دین اصلاح کنیم.... دین تلاش میکنه که از ما انسان های قدرتمندی بسازه... انسان هایی که از سر قدرت خطا نمیکنند نه از سر ترس... انسان های قدرتمندی که پا روی هوای نفسشون میذارن و عالم رو پر از زیبایی ها و لذت ها میکنند.... باماهمراه باشید😊👇 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" ثوابش رو هدیه میڪنیــم به روح پاک و مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ❤️🌹 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منِ‌گـداوتمنّـاےوصـلِ‌او،هیـهـات.. مگربہ‌خواب‌ببینم،خیالِ‌منظرِدوست دلِ‌صنوبریَم،همچوبید،لرزان‌است.. زحسرتِ‌قدوبالاےچون‌صنوبرِدوست "حافظ شیرازے" سلام مهربان پدر 🤚 چه خوشبختند آنان که در بیکران محبت شما بال می‌گشایند و در آفتاب امیدبخش حضورتان جوانه می‌زنند و سبز می‌شوند... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام و درود خداوند بر شما همراهان خوب تنها مسیری 🤚 صبح زیباتون به خیر روزتون پر از شادکامی 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2563284622.mp3
3.68M
بند ۱۱ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۱۱ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۱۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَهَيْتَنِي عَنْهُ فَخَالَفْتُكَ إِلَيْهِ أَوْ حَذَّرْتَنِي إِيَّاهُ فَأَقَمْتُ عَلَيْهِ أَوْ قَبَّحْتَهُ لِي فَزَيَّنْتُهُ لِنَفْسِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۱۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که مرا از آن نهی کردی و من مخالفت تو نمودم؛ یا مرا از آن بر حذر داشتی و من بر ارتکاب آن ایستادگی کردم یا آن را برایم زشت شمردی و من آن را برای خود زینت دادم؛ پس بر محمد آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویر زیبا از حال و هوای موکب های شهدایی عراقی در مسیر پیاده روی🌹 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_نهم زمین از لرزیدن ایست
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 پشت یک وانت که کلی وسیله بار زده بود سوار شدیم. چادرم خاک خالی بود ، با حال نزار یک‌جای تنگ گوشه وانت خودم را جا کردم ، مرتضی بالای سرم روی بار نشسته بود و باد به صورتش می‌خورد ، حال اشک ریختن هم نداشتم فقط خیره بودم و تصویر پدرم از جلوی چشمانم رد نمی‌شد ، چقدر بی خبری سخت بود. یک ساعتی راه پیچ‌درپیچ طی شد ، حالت تهوع داشتم و خداخدا می‌کردم این زمان به پایان برسد پیش‌ازظهر به روستا رسیدیم حجم آوار و ویرانی به‌حدی بود که نه کوچه‌ای مانده بود و نه راهی . دوتا ماشین نیروهای امدادی مستقر بودند و مردم مشغول آواربرداری کنار قبرستان هم عده‌ای مشغول شیون . مرتضی پیش افتاد ... پشت سرش افتان و خیزان می‌رفتم حواسش به من بود که زمین نخورم ... به اولین آشنا که رسیدیم مرتضی سراغ پدرم را گرفت ، از صحبت‌های آن‌ها چیزی متوجه نمی‌شدم فقط دیدم که مرتضی سر تکان می‌داد و متأثر شد... روی زمین پهن شدم هیچ توانی برای ایستادن نداشتم ، با همه توانم فریاد زدم: باباااا مرتضی به سمتم دوید : _آب بیارید ... آب بیارید ... صدایش را گنگ می‌شنیدم : _طیبه طیبه جان!!! به خدا هیچی نشده آب به صورتم می‌پاشید چشم‌هایم را به‌زحمت باز کردم چند نفر دورم جمع‌شده بودند با دست‌هایم یقه‌اش را گرفتم : +مرتضی بابام کجاست ؟؟!!! _ این آبو بخور... خوبه به خدا ... خوبه داره میاد این‌جا ... +دروغ می‌گی... بابام مرده حتماً ... مرتضی دروغ میگی... از دور صدایش را شنیدم ... خودش بود : +مرتضی... آهای مرتضی ... به‌شدت مرتضی را کنار زدم و دیدمش ... پدرم خاک‌آلود به سمتم می‌آمد... خدایا شکرت یکی از زیباترین لحظات عمرم را در آن دم حس کردم ، آغوش پدرم امن‌ترین جای دنیا بود در حین بوسیدن پدرم دیدم که مرتضی سجده شکر می‌کند. بعد از دو روز بالاخره نفسم به ریه‌هایم رسید. نیم ساعتی به گفت‌وگو پرداختیم و بعد با مدیریت بابا ما هم مشغول امدادرسانی شدیم. ساعات و روزهای سختی بود ، در روستای کوچک و تقریباً خالی‌ازسکنه‌ی ما حدود پانزده نفر کشته‌شده بودند ، زخمی هم کم نبود بحث اسکان موقت غذا ، دارو و درمان ، دنیای کار بود و خدا را شکر پدرم مرد روزهای سخت اوضاع را مدیریت می‌کرد. از زرنگی مرتضی کیف می‌کردم مثل پدرم دقیق و کاربلد بود کاری و با غیرت زحمت میکشید و مهربانانه به مردم خدمات می‌رساند. سه روز سخت را پشت سر گذاشتیم تا آن شب که زندگی من و مرتضی وارد فاز جدید خود شد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... 🏴🌹@tanhamasirearamesh