فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 وام های بلا عوضی که محمدرضا پهلوی به کشورها میداد...
ایتالیا 1 میلیارد دلار
انگلستان 1.2 میلیارد دلار
فرانسه 2 میلیارد دلار
مصر 1 میلیارد دلار
حالا به چه دلیلی این پول ها را میداده؟ دلیل آن را ببینید
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایرانه و
یه شاه خراسانه و
یه قلبی که دلتنگ سلطانه و....
یه دلداده و
همین حرفای ساده و...
غریبی که یاد تو افتاده و...
🖤 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_نوزدهم عمه فاطمه برایم
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیستم
تسلیمشده بودم...
سخت بود برایم ...
میان آن چرخشها یک آن تصویر مرتضی از جلوی چشمهایم رد شد آنجا که نمازش را تمام کرد و برگشت و پیشانیام را میبوسید ...
سرم را محکم تکانی دادم ...
در آغوش امیر میچرخیدم و لبخند میزدم...
خدایا به من توان بده تا شرمندهی تو نباشم ...
آن شب میان آن چرخشها و رقص با امیر ، یک آن تصویر مرتضی از جلوی چشمهایم رد شد آنجاکه نمازش را تمام کرده و برگشت پیشانیام را بوسید...
سرم را محکم تکان دادم ...
در آغوش امیر میچرخیدم و لبخند میزدم.... خدایا به من توان بده تا شرمنده تو نشوم...
آن شب شروع تغییرات من در مقابل امیر بود باید خودم را میساختم در مقابل مردی که بنده خوبی برای خدا نبود اما برای من که همسرش بودم و خانوادهام کم نمیگذاشت.
چندباری از بچه اسم برده بود ، امیر عاشق بچه ها بود، تا اینکه از همین حربه استفاده کردم و با سیاست و دلبری گفتم:
+ اگر بچه میخوای باید مشروب رو ترک کنی
چند لحظه مثل بچهها نگاهم کرد و بعد با مظلومیت گفت:
_ قول...
قول میدم...
دوران ترک الکل برایش سخت بود اما با انگیزه آن را پیش برد.
زمستان بود و تا از دانشگاه به خانه بیایم هوا تاریک میشد موقع رانندگی حس کردم سرم گیج میرود ، با هر زحمتی بود خود را به خانه رساندم امیر که آمد زیر لحاف کز کرده بودم .
روی تخت نشست و از روی لحاف بغلم کرد:
_ سلام چی شدی عشقم شبیه مریضایی چرا ؟!
با صدای کمتوان گفتم:
+ امیر ولم کن حالم خوب نیست با نگرانی لحاف را کنار زد
_ پاشو ببینمت ...
خاک بر سرم شد که ...
چته تو ...
از این همه نگرانی خندم گرفت.
+ نه بابا هول نکن فقط نمیدونم چرا ضعف دارم.
_ ترسیدم خب الان برات یه چیز شیرین میآرم از بسکه هیچی نمیخوری اینجوری شدی...
رفت و با یک سری سینی خوراکی برگشت بهزور به خوردم میداد.
+ واقعاً نمیتونم بخورم حالم خوب نیست چرا؟!!!
دستم را گرفت :
_یخ کردی...
پاشو...
پاشو بریم درمانگاه ...
با دلهره به امیر خیره شدم :
+فک کنم حامله ام ...
چند لحظه سکوت کرد ...
بعد انگار تازه فهمیده باشد تکرار کرد :
_حامله!!!؟؟؟؟
+ نمیدونم ولی فکر کنم حامله ام ...
نمیدانم چرا اشکهایم میریخت...
حالم را نمیدانستم ....
هنوز دانشجو بودم...
هنوز زندگیام گرم نشده بود...
هنوز مرتضی...
امیر با هیجان بلند شد ، سریع راه میرفت و حرف میزد :
_طیبه به خدا اگه حامله باشی دوتا ...
نه ...
سه تا سرویس طلا برات میخرم اصلا سرتا پاتو طلا میگیرم...
دستهایش را بههم میمالید و از نقشههایش میگفت و من مات و مبهوت و گیج از احساساتم بودم .
حدسم درست بود بارداریام آغاز شد.
دو ماه اول بدویار بودم اما بعدش بهتر شدم در این مدت امیر مثل پروانه دورم میچرخید .
به او اجازه میدادم تا تمام مهر خود را نثارم کند میدانستم که این احوال برای فرزندم خوب است.
خبر بارداریام پیچیده بود همه تبریک میگفتند.
یک روز برای دیدن عمه به دانشگاه رفتم بعد از یکی دو ساعت گپ زدن و گوش دادن به نصایح شیرینش به سمت ماشین حرکت کردم وقتی به ماشین رسیدم هاج و واج نگاهم به لاستیک ماشین بود و پنچری بیموقع آن ...
دستم را روی پیشانیام گذاشتم و در حال فکر کردن بودم که ...
صدایش را شنیدم...
_سلام صندوق عقب رو بزن ...
نمیتوانستم برگردم ضربان قلبم روی هزار رفت ...
مرتضی بود...
چادرم را مرتب کردم و برگشتم.
+ سلام...
به صورتم نگاه نکرد ...
_سلام صندوق رو بزن و برو تو آفتاب وایسا اینجا سرده...
سوئیچ را دادم و کنار ایستادم.
مثل پدرم فرز و زرنگ لاستیک را عوض کرد موقع رفتن هم باز نگاهم نکرد سوئیچ را دراز کرد و گفت:
_ به امیر خان بگو این زاپاس رو درست کنه وگرنه میمونی تو خیابونا ...
کلمه "امیرخان" را با لحن خاصی گفت با خجالت گفتم :
+باشه چشم...
پشت فرمان نشستم و راه افتادم در آینه دیدم که ایستاده و رفتن مرا نگاه میکند ...
تمام راه اشک ریختم و از امامزمان کمک خواستم بدون فکر رانندگی میکردم ، خودم را مقابل امامزاده طاهر (ع)دیدم...
رفتم داخل و زیارت کردم ، از این لرزش دل به خدا پناه بردم دلم سبک شد ...
هوا تاریک شده بود با عجله به خانه برگشتم ماشین امیر داخل پارکینگ تعجبم را برانگیخت در را باز کردم چراغها خاموش بود ، درون تاریکی تشخیصش دادم که روی مبل نشسته بود کلید برق را زدم ...
چشمهایش را فشار داد ...
دستش ...
دستش شیشهی الکل بود ...
نمیدانم چرا ترسیدم ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🖤 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ماشاالله به پژمان درستکار
خدا قوت به تیم قهرمان و پهلوانان کشتی ایران
🔸صحبت های حماسی آقای درستکار رو بشنوید، لذت ببرید و به یادبیاریم که یک مومن برابر با ۲۰۰ کافر است؛ البته عیار این حرفها بیشتر از ۲۰۰ نفر هست.
🖤 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده #جلسه_پنجم ✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✾•┈•✦ 💐 ✦•┈•✾ ✅🔹تا الان اهم
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده
#جلسه_ششم
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
⇇ما همه آرزو داریم بچه هامون
جزو سپاه حضرت باشن✨😇
🔹برای تحقق این آرزو؛
همونطوری که فهمیدید باید خانواده هامون رو اصلاح کنيم.
🔰مالک اشتر استاندار شده بود
و زمانی که میخواست اطرافیانش رو انتخاب کنه؛
👈حضرت علی (ع) بهش نامه نوشت
و فرمود اطرافیانت رو از کسانی انتخاب کن که اهل بیوتات صالحه باشند.
✅👆✨
💠امام زمان هم که بخواد اطرافیانش رو انتخاب کنه ،
ریشه خانوادگی افراد رو بررسی ميکنه👌
❄️شنیدید همیشه میخوان اسم و رسم فردي رو بپرسن،از خانوادش ميپرسن ؟
حالا میخواد هر شغل وجایگاهی داشته باشه😊!
👈تو سیاست هم هر آدمی نباید بیاد،
افرادی باید وارد سیاست بشن که اهل بیوتات صالحه باشن✨✔️
اگه اینطور عمل میشد،
وضعیت جامعه سياسي ما به این شکل که الان هست نبود!
💢♨️💯
⚠️مواظب خانواده ها باشیم.
🔰پدر و مادرها حواستون به بچه هاتون باشه.
👈این بچه اگه استعداد مدیریتی داشت حروم نشه
❌
بچه نمیتونه پدر و مادر خودشو عوض کنه؛
⇜به خاطر آينده بچه هاتون خانوادتون رو درست کنيد.⇝
حساسه مساله 👌
اطرافیان استاندار چه کسانی هستند ؟؟
➖فرماندار و پایین تر هستن دیگه!
حضرت میفرماید اینا باید از خانواده خوب باشن
👆👆👆
⭕️بچه هاتون رو محروم نکنید از پست های مهم و کلیدی مملکت .
ادم تربیت کنید,
وقتی امام زمان نگاه کنه لشگر لشگر ادم ببینه بین ماها👆👆
بعد تشریف ميارن دیگه 😊
مگه منتظر چی هستن آقا؟؟
👆♨️⁉️
⇤درسته ما الان ملت منتظری هستیم
ان شاءالله؛
👈ولی این کافی نیست،
اهل کوفه هم اول منتظر اباعبدالله بودن ولی آخرش چی شد؟؟؟
⚠️امام زمان آدم نمیخواد که فقط کشته بشن تو رکابش!!
افرادی رو میخوان که باهاشون جهان رو مدیریت کنند👌
محروم نکنید بچه هاتونو از این موقعیت❎
♦️خانم ها نقش خودتونو دست کم نگیرید
♦️یه خانم اگه به آقاش بگه ما نون خالی می خوریم شما لقمه حروم نیار تو خونه،
اون مرد نمی ره دنبال هر درآمدی
💯❌💯
➖💢ولی اگه بگه خسته شدم از این وضعیت زندگيمون
➖💢چرا فلان خونه و ماشین و درآمد رو نداریم؟
⭕️اون مرد برای اینکه خانمشو راضی کنه به هر کاری دست میزنه
و دنبال هر لقمه ی حرومی ميره
♨️❌
🔰ما میخوایم تو خونمون امام جامعه تربیت کنیم.
از امام جماعت بگیر تا فرماندهی سپاه حضرت؛✨
یا هر نوع ریاستی که باشه✔️
یه مدیر مدرسه اگه پدر مادر خوبی داشته باشه
چقدر خوبه,
گل هست اون مدیر☺️🌹
"آدم" زیر دستش تربیت میشه.
👆✨✅✅✅
🔴یکی از فرماندهان سپاه یزید ملعون؛
بعد از اینکه اسرای کربلا رو آزاد کردند به یزید گفت:
⇟ ⇟ ⇟
➖حالا که همه چی تموم شده اجازه میدی یه تعریفی بکنم از این اسرا؟
⇤یزید ملعون اجازه داد.
♦️گفت:
➖ ما این همه شهر به شهر این بچه ها رو
↫تازیانه زدیم و
↫ فحش دادیم و
↫بهشون اهانت کردیم؛
ولی یکی از این بچه ها برای یکبار هم کوچکترین بی ادبی و توهینی نکرد.😭👆✨
تازیانه ميخوردند مودبانه نگاه میکردند✔️
این خانواده اینطور بودند⇈
👆🍃✅
⇐در آخرین شب این بچه ها به امام حسین نگاه ميکنند؛
✨ و باید بگن بابا ما قرار بود تو شهر جدمون امیرالمومنين باشیم
✨اونجا حکومت کنیم ولی الان چرا آواره صحرا شدیم؟
🔰ولی هیچ کس حرف و اعتراضی نداره
همه آرام و راضی و ساکت نشستن.
🔹یه غمی تو دلشون هست ، گاهی با احترام به پدر نگاهی میکنند😭
➖ما یه مسافرت ببریم بچه هامون رو تو اتوبوس یا هواپیما ،
یه مقدار که بگذره کلافه میشن!
شروع میکنن به بهانه گیری و گریه !
هی میگن چرا نمی رسیم ؟
چرا برنميگرديم خونه خسته شدیم؟؟😢
تازه نه بهشون آفتابی میخوره نه تشنه ميشن!
😭👆✨😭✨
⇦خانواده امام حسین یه خانواده شهر نشین بودند
⇦این خانواده شاه نشین بودند
⇦این خانواده؛ خانواده پیغمبر بودند
صحرا نشین نبودن؛ براشون سخت بود تو صحرا 😭😭😭
🔺شب های محرم تو خونه نشینید؛
به امام حسین بگید :
یا ابا عبدالله تو و خانوادت آواره باشید من و خانوادم تو خونه بشينيم؟؟
😭😭😭😭😭
بگو با بچم اومدم،
این صدای یا حسین بخوره به بچه ما کافیه✔️
بچه تو بغل مادرش باشه و
مادرش های های گریه کنه
اين بچه میگه حسین کيه😭😭😭😭؟؟؟
👈از بچگی باید این سوال براش ایجاد بشه👌
🔸یکی گفت من بچه کوچیک دارم نمیتونم هیئت برم!😞
⇜گفتم اتفاقا چون بچه کوچیک داری برو!!!☺️
➖میگفت بچه گریه میکنه مردم رو اذیت میکنه!!
🔸گفتم مردم وقتی صدای بچه تو رو بشنون؛
گریشون میگیره به یاد علی اصغر حسين😭
🔰شب اولی که کاروان رسید به کربلا
وقتی زینب میخواد پیاده بشه یک طرف عباس ایستاده؛
یک طرف علی اکبر ناقه رو گرفته؛
اینقدر با احترام عمه سادات رو پیاده میکنن✅
⭕️امان از شب عاشورا و فرداش...
زینب یه نگاه به کشته ها میکنه....
عباسم ،
علی اکبرم منو به کدوم نامحرمی سپردین...😭😭😭😭
...الا لعنت الله علی القوم الظالمین ...
🖤 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh