فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ می گفت: مگه امام حسین الان تو بهشت نیست؟! پس چرا اینقد براش گریه می کنین و تو سر خودتون می زنین❓
#شبهه
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری چهارشنبه های زیارتی تقدیم شما
———————-
منو ببر پیش خودت
بزار همونجا دور و برت بمونم
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀ای تمام آرزوی شهیدان
دوره ای در تاریخ زیارتت هزینه داشت، زندانی داشت، تبعید و اعدام داشت، خدمت به زائرانت شکنجه داشت دست و پا را می بریدند!💔
روزگاری زیارتت آرزو بود. حسرت بود. آسانی نداشت. شیعه بدون قدرت و حکومت بود.
#مدیون_شهیدانیم
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میپرسند: اربعین عازمی ؟
اما آنان که پاسخشان منفی است و توفیق حضور ندارند حسرت می خورند😭
حسرت مقدس....💔
این حسرت نه تنها مذموم نیست که ثواب هم دارد. با ارزش است.💔
فردی در نزد امیرالمومنین(ع) گفت: کاش در جنگ احد و بدر بودم! حضرت فرمود همین که چنین نیتی داشتی با اینکه در جهاد نبوده ای با ثواب آنان شریک هستی.
حال ثواب حسرت خوردن و تمنای بودن در این اجتماع عظیم یک طرف، نفس این همراهی با قلب و تمام وجود، انسان ساز است.💔
جنس محبت امام حسین(ع) همین است
تفاوت دارد
آنانی که در مسیر پیاده روی قدم برمی دارند #اشک میریزند😭
آنانی که موفق به زیارت و حضور در پیاده روی نمی شوند باز #اشک می ریزند😭
در هر صورت #اشک فصل مشترک محبت به حسین(ع) است.
عجب معجزه ایست این اشک، عجب برکتی دارد این اشک...
حق برادر دینی بر برادر دینی است
که جاماندگان را دعا کنند
#آه_مقدس
#اربعین
🏴🌹@tanhamasirearamesh
🏆مقام سومی جهانی مچ اندازی مرضیه مهدی زاده با سربند یا زینب کبری 🇮🇷
به به تلفیقی از قدرت و ایمان در یک بانوی قهرمان 👌💪
تو این زمونه که بعضی از خواص به خاطر ملاحظاتی ! از اظهار بدیهیات ترس دارند و محتاط عمل میکنن پرچمت شما بالاست مرضیه خانم مهدی زاده
#ایران_بانو
🏴🌹@tanhamasirearamesh
مقاممعظمرهبری(حفظهالله) :
«متاسفانه زبان دولت در بیان آنچه که انجام گرفته، زبان رسایی نیست!»
۱۴٠۲/٠۶/٠۸
متاسفانه عدم آگاهی مردم و حتی انقلابیون از فعالیت های دولت، موجب ناامیدی و یأس بین مردم میشود و این مسئله، از جمله دغدغه های رهبری است که کارهای خوبی که دولت انجام میدهد، گفته شود و به مردم امید تزریق بشود.
"کانال زبان دولت، با رویکرد تحلیلی، به تبیین و روشنگری درباره اقدامات مثبت و مفید دولت میپردازد"
🏴🌹@tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_ششم جنگ با همه تلخیها
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هفتم
در فرهنگ آن سالهای قوم ما ازدواج دخترها زیر هجده سال محقق میشد ، پدرم اصرار داشت که طیبه باید وارد دانشگاه شود بعد به خواستگاران اجازه ورود خواهم داد ، از دور و نزدیک میشنیدم که فلانی مرا زیر نظر دارد و همیشه خیلی قاطع و محکم نظر میدادم که قصد ازدواج ندارم...
اما به واقع داشتم ، با همه سلولهای وجودم طالب ازدواج با مرتضی بودم ، این واقعیتی بود که نمیشد از آن چشم پوشید.
از اینکه عشق مرتضی را در کنج قلبم داشتم احساس خوشبختی میکردم اما همیشه این تردید در من بود که آیا به همان میزان که او را میخواهم مرتضی هم مرا دوست دارد ؟
نشانهها ، نگاههای یواشکی ، خندهها همه نشان از واقعیت میداد ، اما هیچگاه مستقیم مطرح نکرده بود و این بر پریشانی من اضافه میکرد.
چند روز از عید نوروز گذشته بود یک روز بنا بر رسم محله خانمهای چند خانواده غذا پختند و وسیله برداشتند و ناهار را به کنار رودخانه و باغات زیتون رفتیم ، بچهها بازی میکردند و زنها و مردها آجیل میخوردند.
بهخوبی به یاد دارم که آن روز از صبح حرکت کردیم مرتضی دستپاچه و مضطرب بود حتی کمی هم عصبی ، نگاهش را از من میدزدید و به بقیه کمک میکرد ، فردای آن روز باید برمیگشت پادگان و برای همین من هم حال و روز خوشی نداشتم.
مردها تاپ بزرگی انداختند و خانمها به نوبت سوار میشدند و شعر میخواندند و از هیجان جیغ میکشیدند ، من هم سوار شدم و بابا چنان تاپم داد که از ترس جیغ کشیدم ، در همان حال جیغ و هیجان چشمم دنبال مرتضی بود که محو تاب خوردن من و نگران ترسیدنم میگفت :
_دایی یواش ...
یواش ...
دلم غنج میرفت برای همه محبتها و دلواپسیهایش.
تاپ ایستاد هنوز صورتم گر گرفته بود و هیجان داشتم ، بقیه با تاپ مشغول بودند ، مرتضی با هیجان نزدیکم شد و گفت :
_پشت سر من بیا کارت دارم ...
با تعجب نگاهش کردم و بیاختیار پشت سرش راه افتادم ، لابهلای درختان زیتون پیش رفت و من همپشت سرش بهجایی رسیدم که از دیدهها پنهان بودیم ایستاد و با خجالت و هیجان و دستپاچه گفت :
_طیبه میدونی که فردا باید برم پادگان
سرم پایین بود و با خجالت گفتم :
+بله ، خیرپیش ، برو بهسلامت ...
_میخواستم قبلاز رفتن یه چیزهایی بهت بگم اما فرصتش نمیشد برای همین همه رو توی این دفترچه نوشتم ...
دفترچه کوچکی رو به طرفم گرفت .
نگاهم به دستها و دفترچه خیره بود ، تصویر پدرم از جلوی چشمهایم رد شد ...
با همه عشقی که بهش داشتم اما میدانستم که این کارم بدون اجازه پدر صورت خوشی ندارد.
با تمنا نگاهش کردم :
+مرتضی نمیتونم اینو بپذیرم عذر خواهی میکنم ...
شوک شده بود ...
با چشمهای گرد شده نگاهم میکرد :
_طیبه من فکر میکردم که ما هر دو ...
تمام وجودم تمنای خواستنش را فریاد میزد
+میدونم چی میخواهی بگی اما منو درک کن بگذار همهچیز درست پیش بره...
با پررویی هرچه تمامتر ادامه دادم:
حس منو نسبت به خودت میدونی اما...
سرم رو با تاسف پایین انداختم.
دستهاش را آرام پایین آورد ...
چند قدم عقب رفت ...
همینطور که داشت دور میشد گفت: _طیبه بدون که خیلی دوستت دارم و برای تمام شدن سربازی و رسیدن ب تو لحظه شماری میکنم.
نگاهش کردم و از عمق وجودم لبخند رضایت زدم ، او سریع رفت و من خیره به راهش مانده بودم...
ناگهان صدایی به گوشم خورد :
+چه صحنهای دییییدم ....
خدایش خیلی باحالید شما ....
برگشتم با دیدن امیر حسی از خجالت و خشم بر من هجوم آورد فقط تونستم با غیض بگم :
+خیلی بیشعوری که نگفتی اینجا هستی...
خندید و به سمتم آمد و فقط یک جمله گفت:
_بعداً معلوم میشه کی بیشعوره ...
با عصبانیت به سمت خانوادهها حرکت کردم ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان حاج حسین یکتا خطاب به
مخاطبین پویش رسانهای خدمت اربعینی:
معلوم نیست سال بعد تو رو برای این ماموریت انتخاب کنند؛ فکر کن سال آخر اربعینته! به این خاطر بترکونین! مسابقه الی الله بگذارید.
#حسین_یکتا
🏴🌹@tanhamasirearamesh
اینجا سامراست ......🤍
محل دیدار امام زمانمان با خانواده عزیزان
و چه صفایی داشت صحن و سرای خانه پدری حضرت بقیه الله(عج)
نیمه های شب گذشته اینجا بودیم به نیت شما و به یادتان برای غربت فرزند عزیز امام عسگری(عج) و دردانه حضرت نرجس خاتون(س) اشک ریختیم و دعا کردیم💔🤲
🏴🌹@tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن قسمت هفتاد و چهارم 😊💐 🔵 گفتیم که شیطان مدام انسان رو متوجه فقر میکنه. مدام میگه که
#کنترل_ذهن
قسمت هفتاد و پنجم 😊💐
✅ در جلسات قبل گفتیم که ما باید تلاش کنیم که افکار منفی رو از ذهن خودمون دور کنیم. در روایات هم به فراوانی توصیه شده که افکار بد رو از ذهنمون پاک کنیم.
🔹 مثلا در روایتی میفرماید: «فأبعدوا عن نفوسكم أفكار الدنيا، وهواجس السوء، وأفعال الشر، واعتقاد المكر، ومآكل السحت، والعدوان والأحقاد، واطرحوا بينكم ذلك كله»
از خودتون افکار دنیا و خطورات ذهنی بد رو دور کنید و...
✅✔️ وقتی خداوند متعال از ما چیزی رو میخواد یعنی حتما ما میتونیم اون کار رو انجام بدیم وگرنه این عاقلانه نیست که خدا از ما کاری رو بخواد که ما نتونیم انجام بدیم!☺️
💪 بنابراین حتما میتونیم این موارد رو از خودمون دور کنیم ولی خب نیاز به #تمرین داره.
خب حالا یه نکته بسیار مهم رو باید بگیم!
✅ ببینید وقتی که یه مدت برای کنار زدن افکار منفی اقدام میکنیم کم کم هر سطحی از افکار منفی رو که کنار زدیم به سطح جدیدتری میرسیم.
💢💥 سطح جدیدتر از سطح قبلی سخت تر هست و اجر و رشدش هم بیشتر خواهد بود.👌
✅ اولیاء الهی هم در درجات مختلف امتحان میشدن. به این قصه قرآنی خیلی دقت کنید:
✔️ خداوند متعال به حضرت ابراهیم خلیل الله فرمود پسرت رو در راه من ذبح کن.
💢 طبیعتا ما اگه باشیم سریع توی ذهنمون می اومد که بله این پسر منه و چرا باید ذبحش کنم؟!😕
ولی خب حضرت ابراهیم علیه السلام پیامبر بزرگ خداست. حتی این فکر هم به ذهنش نیومد.👌
🔹 یکی از محققین در این موضوع میگه که علت اینکه حضرت ابراهیم یه مقدار بیتاب بود و موضوع رو با خود اسماعیل در میون گذاشت این بود که
حضرت میدونست که آخرین پیامبر از نسل اسماعیل متولد خواهد شد
برای همین بیتاب و نگران این موضوع بود.
✅ ولی خداوند متعال حتی از همین موضوع هم میخواست توجه حضرت ابراهیم رو به سمت خودش جلب کنه...
💕ابراهیم من... تو فقط باید به من توجه کنی نه به هیچ چیز دیگه...
بعد از آزمایش هم خداوند متعال فرمود: قبول شدی ابراهیم...
اما دل حضرت گرفت....💔
😭گریه کنان به خدا عرضه داشت: خدایا من برای تو قربانی ندادم... مگه میشه که عاشق در راه معشوقش قربانی نده؟
🌺 خداوند فرمود: تو به خاطر اینکه پسر عزیزت رو قربانی نکردی انقدر ناراحتی؟
عرضه داشت: بله...
خداوند پرسید: تو خودت برای خودت عزیز تری یا آخرین پیامبر؟
- خدایا معلومه آخرین پیامبر.
- پسر تو عزیز تره یا پسر آخرین پیامبر؟
- معلومه خدایا! پسر آخرین پیامبر برام عزیز تره...
🌷 بعدش خدا پرده رو از جلوی چشم حضرت برداشت و تمام وقایع کربلا رو نشون داد... اشک های حضرت برای امام حسین علیه السلام شروع به باریدن کرد...😭
خداوند فرمود: ابراهیم... به خاظر این اشکا قربانی رو از تو پذیرفتیم...
اون موقع بود که توجه حضرت ابراهیم به خدا محو شد...
🌷 خدایا توجه ما رو بدون اینکه چیزی از ما بگیری به خودت جلب کن
مثل کاری که با حضرت ابراهیم کردی....
🌺🍃
با ما همراه باشید👇👇👇
🏴🌹@tanhamasirearamesh