🔴 در فرهنگِ غربی" بعد از اینکه با موسیقی و سر و صدای کازینوها آرامششون رو بهم ریختن
میرن سراغ مشروباتِ الکلی🍷
و بیچاره ها میخوان آرامشِ خودشون رو از این مشروبات به دست بیارن که اتفاقاً اوضاعشون بدتر میشه! ♨️
✅➖🔷🔸🔺
نگاه مهربان خداوند همراه زندگی تان
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
❤️ @saritanhamasir
✅تپه های مریخ در دامغان خودمون😍
که از نظر رنگ، کانالها، شیارها و آبراه ها شباهت زیادی با مریخ دارد.
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌸 @saritanhamasir
تو ایران یه خوبی که داره کارها جمعیه.
یهو همه با هم میرن دلار میخرن
یهو همه با هم میرن سکه میخرن
یهو همه با هم میرن تو صف ثبتنام خودرو
یهو همه با هم میرن تو بورس
یهو همه با هم میریم به فنا🙈😁😂😂
😊 @saritanhamasir
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨
تو انگلیس بزرگ شدم،
و حالا تو آمریکا،
به دنبال آرزوهام بودم...
در پناه حدیث کسا، در پناه حضرت زهرا سلام الله علیها، وارد عالمی شدم که با همه جا فرق می کرد.
#خیلی_زیباست👌😍
@saritanhamasir
📣📣📣📣📣
🎁مژده 🎁مژده
#خاطرات_یک_مشاور
سلام به همه عزیزانم
شبتون بخیر باشه ان شاءالله
بخاطر درخواست های زیاد دوستانتون تصمیم گرفتم که😊👇
📝از فردا شب اولین داستانی که سالها پیش نوشتم براتون ارسال کنم .
اسم این داستانم #خیانت_شیرین هست 😍
خودم خیلی دوسش دارم
و باید بگم خدمتتون که داستانهای بعدی هم تو راهه 😍👌
امیدوارم براتون مفید فایده باشه🌺
صالحه کشاورز معتمدی
@saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوم
#شیرین_دختر_دهه_ی_شصت
اول دهه ی 60 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم ، پدرم ڪارمند بود و مادرم خانه دار ؛ وضعیت اقتصادی #متوسطی داشتیم.
مثل همه بچه های دهه ی شصت با ڪم و ڪاستی های آن دوره بزرگ شدم .
یک برادر بزرگتر هم دارم ، آن زمانها همیشه باهم می جنگیدیم اما طاقت دوری همدیگر را هم نداشتیم.
خیلی درس خوان نبودم البته درسم چندان هم بد نبود.
۱۵ساله بودم که چند صباحی #عاشق یکی از پسر های محل شدم ، ولی هیچ وقت ارتباطی بینمان رخ نداد . در زمان ما اینجور علاقه ها #قبیح بود و اگر کسی رسوا می شد این علاقه مساوی با طرد شدن از جامعه و خانواده بود .
یادم هست در دوران راهنمایی اگر مشخص می شد دختری دوست پسر دارد از او فاصله می گرفتیم و در گوش هم پچ پچ کنان او را نشان می دادیم و به حالش افسوس می خوردیم که از راه به در شده است.
مثل الان نبود ڪه...
چند باری هم پسر های محل نامه جلوی پایم انداختند اما من همیشه وحشت زده از آنها فاصله گرفته و دور می شدم.
مادرم داستانهای زیادی از دخترانی که از راه به در شده بودند و #دوست_پسر داشتند برایم تعریف کرده بود و همیشه ترس این را داشتم که مبادا ڪاری کنم که #آبروی خانواده ام برود.
خلاصه با همین احوالات خفیف عاطفی ، نوجوانی ام به سر رسید و چند صباحی بعد دبیرستانم را هم به پایان رساندم .
می شنیدم فلانی برای پسرش به خواستگاریم آمده اما پدر و مادرم جوابشان یک کلمه بود دختر ما درس دارد .
دانشگاه دولتی قبول نشدم اما دانشگاه آزاد اطراف تهران پذیرفته شده بودم . پدرم با حالی پر از افتخار آمد پیشم و گفت :
"شیرین جانم فکر پولش را نڪن با مامان برید دانشگاه آزاد ثبت نام کنید"
دو روز از خوشحالی گریه می کردم چون پرداخت #شهریه دانشگاه آزاد کار ساده ای نبود و می دانستم پدرم چه زحمتی را متقبل شده است .
دانشگاه اما #فضای دیگری بود ، انگار وارد یک کشور دیگری شده بودم .
#محدودیتهای گذشته به یکباره برداشته شده و من خود را وسط جریانی می دیدم که آمادگی برای رویارویی با آن را #نداشتم .
با وسیله نقلیه مینی بوس مسیر دانشگاه را طی می کردم ، #چادری بودم ، صورتم خیلی پر مو نبود اما دست نخورده و کاملا دخترانه وارد دانشگاه شدم ، در فرهنگ آن زمان دخترها اولین بار فقط برای روز عروسی صورتشان را تمیز می کردند و ابروهایشان را بر می داشتند.
یادم هست ترم های اول #خیلی درس می خواندم ، می خواستم با نمرات خوبم زحمات پدر و مادرم را #جبران ڪنم .
با توجه به روابط عمومی خیلی خوبی که داشتم ، با همه سریع #ارتباط برقرار می کردم ، فعال و سرحال و همیشه بین کلاسها ، کتابخانه و غذاخوری در رفت و آمد بودم .
فرز و سریع و زرنگ ...
گاهی هم نیم نگاهی به پسرهای همکلاسی می انداختم اما هیچ وقت کسی که برایم #جذاب باشد بین آنها نبود.
#اولین_دیدار
ترم چهار بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم به عنوان کار پاره وقت به یک #شرکت خصوصی مراجعه کردم .
شرکت در یک آپارتمان جمع و جور بود و مسیر رفت و آمد خوبی داشت ، اگر #استخدام می شدم حداقل کمک خرجی برای شهریه دانشگاهم بودم .
کلا کار کردن را دوست داشتم ، شاغل بودن برایم حس #استقلال لذت بخشی داشت و میل به کسب در آمد #انگیزه ی خوبی برایم بود.
خانم منشی نسبت به دهه ی 70 آرایش غلیظی داشت ، مانتویی روشن به تن داشت و موهایش از زیر روسری مثل یک توپ دیده می شد .
با دیدن او ناخود آگاه چادرم را جمع تر کردم ، چند دقیقه بعد به اتاق #مصاحبه هدایتم کردند .
مردی حدودا 30 ساله پشت میز نشسته بود .
مصاحبه شروع شد ...
تجربه ای در اینجور کارها نداشتم فقط سعی کردم با اعتماد به نفس پاسخ بدهم اما دستپاچگی در کلامم موج می زد.
همیشه موقع صحبت با نامحرم سرم را پایین می انداختم ، میان مصاحبه چند باری به آقای مدیر نگاه کردم اما از طرز نگاهش خوشم نیامد ...
احساس می کردم با لبخند گوشه لبش در حال #تمسخر به من است ...
ولی صدایش ...
صدای #آرامش_بخشی داشت ...
بعدها "مسعود" هر وقت یاد آن روز می افتاد کلی دستم می انداخت و می خندید ...
و ...
من ...
آن روز نمی دانستم این مصاحبه سرنوشت مرا به کل تغییر خواهد داد...
#ادامه_دارد ...
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
☘️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مرا_ببخش_يوسف_زهرا
فقط
عاشق ها میدانند که
انتظار
نه از عمر
که از جان میکاهد ...
همانند پاییز
که بهاری است به انتظار نشسته ...
#سلام_علی_آل_یاسین
#آقا_بیاييد_و_غصه_مارا_تمام_کنيد
🍃اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
🌹 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌱 #نهال_ولایت 84 { سطح احترام رو ببرید بالا } 🔹از امام صادق علیه السلام پرسیدن : منظور از احسان در
🌱#نهال_ولایت 85
⭕️یکی از شهدا باباش بداخلاق بوده میزده...وقتی باباش عصبی میشده و میخواسته بزنه، از خونه میومده بیرون
🔹بهش میگفتن بمون باهاش صحبت کن و جلوشو بگیر❗️
🌷میگفته بابام بدجوری میزنه میترسم عصبی بشم، یه چیزی بگم خدا پدرمو در بیاره...
دانش آموزی بود بسیار با استعداد👌🏽
کتک میخورد میومد مسجد . درس طلبگی میخوند
🔸روزی که میخواست بیاد جبهه و اجازه پدر شرط نبود به امر حضرت امام ، به دليل کمبود شدید نیرو ...گفت میخوام برم جبهه
بعد گفت : اگر برم بابام مامانمو طلاق میده
چون خیلی درگیری داشتن....
🌷 رفت شهید شد....
چهلمش باباش مامانشو طلاق داد...یعنی این شهید تو خونه پدر و مادر رو کنار هم نگه داشته بود👌🏽✅
☢ قابل توجه اونایی که میگن وقتی پدر و مادرمون به هم احترام نمیذارن و ولایتمدار نیستن..!!! ما که دیگه معلومه چه وضعیتی داریم!😐
✅👈🏼 دوستان ما میتونیم باعث تغییر اونا بشیم. نه اینکه اونا باعث سیاه شدن عاقبت ما بشن....
💢 یه وقت جوونه پس فردا معتاد شد و گفت پدر مادرم با هم تو خونه دعوا داشتن...
کسی گوش نمیده. سر خودشو شیره نماله😊
🔺یا من عقده ای هستم بهم محبت نکردن...!😒
✅ ما داشتیم پسری که هیچ محبتی بهش نکردن ولی شده گل سرسبدِ رزمنده ها...
چه معرفتیییی.... دل میبرد❤️🌺
همه چی رو میشه جبران کرد✅
خدا ان شاءالله به ما توفیق خانواده داری بده
❤️ عاطفه رو در خانواده ها ببرید بالا تا سرریز بشه به فامیل برسه✔️
🔵 خوب شدن و احترام گذاشتن شما تو خانواده، باعث افزایش محبت میشه. این افزایش محبت سرایت میکنه به کل اقوامتون.💓❣
🌹 @saritanhamasir
🌱 #نهال_ولایت 86
✔️ در گوش بچه ها محبتِ اقوام رو زمزمه کنید
به بچه خواهر و برادر خودتون بی نهایت محبت کنید. در آغوش بگیریدشون، اونا رو لبریز از محبت کنید .💞
👈🏼 کاری کنید وقتی دیدنتون از ذوق، بال در بیارن.😊
✅ کسی که اقوامی لبریز از محبت داشته باشه و احساس عشق بکنه👇🏽
نمیره تو خیابون گناه بکنه، چه دختر چه پسر
سنگینه، وزینه، سرشاره. گدای محبت و نگاه دیگران نیست ✅
🔶ابا عبدالله الحسین توی کربلا خیلی ایستادگی کرد... بعضی وقت ها مصیبت اینقدر برای امام حسین علیه السلام سخت میشد، که آقا دیگه زانوهاش نمیکشید... روی زانو می افتاد...
بعضیا میگن ما شنیدیم آقا خیلی مقاوم بودن
🔸بله آقا مقاوم بودن ولی توی میدون جنگ، توی موضوع خانواده "آقا خیلی لطیف بودن..."
🔰وقتی قاسم یتیم امام حسن علیه السلام که خیلی بهش محبت کرده بود و بهتر از بچه های خودش بزرگش کرده بود، گفت: عمو میخوام برم میدون...
🔹ابا عبدالله فداش بشم اینقدر گریه کرد، که به حالت غش روی زمین افتاد...😭
🌴اینجوری به ما خانواده داری یاد دادن...اینجوری به ما عاطفه یاد دادن....
🌷محبت خانوادگی رو میبینید. کربلا همه چیزش برای ما درسه...درس ولایت مداری رو درک میکنید...
🔺ابراز علاقه و عشق عمو به برادرزاده یتیمش رو میبینید❓
⚠️اولش فرمود: قاسمم نه...
بعد از اصرار زیاد و بوسیدن دست ابا عبدالله و گشتن دور ابا عبدالله... آخر قاسم رو بغل گرفت و گفت: برو عمو جان...برو... ولی بیا خداحافظی کنیم😭
🔻اینجا بود که عمو و برادرزاده روی زمین افتادند....
🌹 @saritanhamasir
1_13042994.mp3
2.34M
آدما باهم متفاوتاند ✅
قضاوت ممنوع ❌
#استاد_پناهیان 🌷
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدونید نفوذ اجتماعی چطور شکل میگیره⁉️
🔸این فیلم به خوبی مفهوم "نفوذ اجتماعی اطلاعات" رو توضیح میدهد.
🔺بسیاری از شایعات مجازی و انتشار اخبار کذب که باعث خطا و تخریب افکار ما میشود، اینگونه شکل میگیرد.
🔻متاسفانه این #نفوذ بیشتر در فضای هرج و مرج و فقدان شفافیت شکل میگیرد.
#⃣ #صیانت_از_جهان
🇮🇷 جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
`✊🏻 @saritanhamasir