تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌱 #نهال_ولایت 92 🌷 آیت الله بهجت رحمت الله علیه، بعد از عقد میخواستن به عروس و داماد نصیحت کنند؛ به
🌱 #نهال_ولایت 93
🌹 روایت هست که مرد باید سه تا کار انجام بده؛👇
🔶اول اینکه برای اینکه "رضایت خانومش" رو جلب کنه ؛ گاهی با هوای نفس خانومش همراهی کنه.
مرد بزرگواری که گاهی بگه چشم، برا خانومش شیرینه 😊
🚫نه اینکه کلا بگه چشم! اصلاً "طبع خانوما" چنین مردی رو نمیپسنده😖
🔶دوم اینکه مرد، خودشو برای خانومش #آراسته بکنه.البته در حدی که #عرف قبول میکنه.👌
🖇 هرچند این #وظیفه بیشتر به عهده خانوم هست نسبت به مرد .اینو همه ما میدونیم،خانوما هم میدونن.
ولی آقایون نباید به این قضیه بی توجه باشن.
🔶سوم اینکه وضع اقتصادی خانواده رو توسعه بده .سعی بکنه که خانواده ش راحتتر زندگی بکنن.👌
⭕️خوب نیست خانوم به آقا بگه، به فلان چیز تو خونه نیاز داریم.... چرا نمیگیری.
✔️" اگه آقا توانش رو داره" خودش بیاد بگه مثلاً : خانوم میخوای لباسشویی رو عوض کنم بهتر بشه شما اذیت نشی👏😊
💞بذارید این "محبت پدر به مادر" رو بچه ها تو خونه ببینن. " اصل کلیدی در تربیت فرزند ولایی محبت کردن پدر به مادره."
✅ این کلمه رو یادتون باشه،همه این سفارشات برای این بود که { مرد با محبت با خانوم خودش } برخورد بکنه👌
🔹حالا جلسات بعد درمورد وظایف خانوما صحبت میکنیم که خانوما چه رفتاری داشته باشن تا آقایونی مثل ابوالفضل العباس تربیت کنن....
مثل ابوالفضل العباس که نگو... یه کمی رنگ و بوی ابوالفضل العباس داشته باشن... ✔️
بقیه سفارشات بماند☺️
🌹 @saritanhamasir
🌱 #نهال_ولایت 94
🔷برای اینکه در جریان قرار بگیرین چقدر "محبت پدر به مادر " موضوع مهمیه ، یه نکته خدمتتون عرض میکنم👇🏼
💍اگه کسی خواست داماد بگیره بررسی بکنه ببینه، پدرش با مادرش مهربون بوده یا نه؟
🔹اگه مهربون بوده که ان شاءالله میتونه با دختر شما هم مهربون باشه. 😊
اما اگه مهربون نبوده باید خیلی #با_تقوا باشه که مهربون برخورد کنه.
پس افراط و تفریط ها رو خودتون مراعات کنید. ما شاءالله همه عاقلید✔️
🔰اینکه میگیم آقا حرف خانومش رو گوش کنه و موافقت کنه با خواسته های خانومش، نه اینکه خانم بگه از هرجایی باید پول جور کنی، من آبرو دارم❌
🚫 نه دیگه اینجور نیست...
✅ مهم اینه مردها مهربونی به خانومشون داشته باشن👌🏼
🔹میگن مرد بزرگتره ، بزرگتر یعنی چی؟یعنی ببخشه خطاهای کوچکتره رو✔️
📜🌹 یه روایت داریم مرد خانومش رو نفرین کنه، نفرینش نمیگیره.خدا میگه چرا نفرین میکنی طلاقش بده....چرا...چون بزرگتر نفرین نمیکنه✅
خب طلاقم که سخته خیلی دردسر داره. پس بهتره ببخشیم و زندگی کنیم 😊✅
🌹 @saritanhamasir
⚜ علامه حسن زاده آملی:
☘ کسی که شب با خدا خلوتی ندارد و اُنس با او ندارد، این در دوستی اش دروغگوست.
☘ این گناه که نمی گذارد با خدا خلوت کنیم و نماز شب بخوانیم چیست؟ برای بنده و جنابعالی که نباید قمار و دزدی باشد، نیّت خلاف نمی گذارد ما نماز شب بخوانیم، و هرکس باید مطابق مقام و موقعیت و تحصیل و غیره ببیند آن چیست که از او توفیق شب زنده داری و نماز شب خواندن را گرفته است؟
☘ خواندن و تلاوت قرآن نیز همین طور است. روزی چقدر تلاوت قرآن داریم؟ اگر این توفیق را نداریم باید علت آن را بدست آوریم.
@saritanhamasir
.
ུྃ჻ᭂ࿐✰
حضرت نجات ♡
تکتک اعمالم را نذر ظهورت میکنم...
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا در توییتر نوشت:
بارها گفتهام که بعضی حرفها و قضاوتها خطرناک است.مثلا میگوید: «خدا تو را خیلی دوست داشته که زن خوبی برایت رسانده!» یا «معلوم نیست چه کرده بود که سه روز جان کند!» آخر تو از کجا میدانی؟ نماینده خدایی روی زمین؟ آژانس خبری خدا هستی؟ مگر آن طرف را تشخیص میدهی؟ اینها همش عوامانه است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مدرس
استاد رحیم پورازغدی:
⬅️به شهید مدرس گفتند در خانهی راحتتر باشی، بهتر میتوانی به مردم خدمت کنی؛ مدرس جواب میدهد هر چه وضع من بهتر شود، کمتر خدمت میکنم، بیشتر خیانت میکنم!
🔸 فرزند شهید مدرس میگفت وقتی پدرم همه کاره تهران و مجلس بود ما تقریبا هر شب گرسنه میخوابیدیم....
💠@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🎥طبيعت بكر جنگلهای قرهداغ (ارسباران) و قلعهی بابك، شهرستان كليبر، آذربايجان شرقی
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌸@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽قسمتی از #نمونه_اجرا مرحوم حجت الاسلام و المسلمین #استاد_راستگو در جشن تکلیف دختران
موضوع:
✅چگونه با شیطان مبارزه کنیم؟👹👹
👌👌
👨
💠➖➖➖➖➖➖➖
@saritanhamasir
➖➖➖➖➖➖➖💠
▫️تاریخ ننگت باد اگر فراموش کنی رذالت این موجودات رو...
#سرطان_اصلاحات
#دروغگویانوقیح
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
✅ پدر بهترین الگوی فرزند
💕 به شریک زندگی تان عشق بورزید و احترام بگذارید
🎀 فرزندتان نوع رفتار صحیح یک مرد را از شما یاد می گیرد.
❤️با همسرتان با بیشترین احترام و ناب ترین حس ها برخورد کنید.
❣نمی شود انتظار داشت که عشق ورزی شما نسبت به همسرتان بی نقص باشد، اما همین قدر کافی است که فرزندتان بدون تردید بداند که همه عشق شما نثار همسرتان می شود. 👌✔️
♦️ اگر بچه های تان در یک زندگی محبت آمیز رشد کنند، الگوی کاملی برای روابط خانوادگی آینده شان در اختیار خواهند داشت.
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_پانزدهم ۲ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_شانزدهم ۱
...مسعود راست می گفت ، این معامله ی پرسود حسابی مرا #وسوسه کرده بود.
درضمن چون خودم مجری آن بودم و به هلند می رفتم نگرانی های همیشگی را نداشتم .
با اشتیاق فراوان به همه ی حرف های مسعود گوش دادم.
سوالاتم را پرسیدم و توجیه شدم .
فقط بحث دوری از مسعود و ریحانه آزارم می داد اما در نهایت پذیرفتم.
دو ماهی طول کشید تا همه ی کارها انجام شود.
مسعود و عاطفه هرروز چندین بار باهم صحبت می کردند ، و من هم در جریان کامل قرار داشتم.
دو نفر از دوستان مسعود از گروه دورهمی ، یک ماه زودتر از من به هلند رفتند تا کارهای مقدماتی انجام شود.
شب قبل از رفتن مهمانی دادم ...
با خانواده ها خداحافظی کردم ...
مسعود کل مهمانی را #مدیریت کرد تا من به کارهای اداری و خرید های شخصی ام برسم .
وقتی که آخر شب با هم تنها شدیم حسابی برایش #دلبری کردم و از این که مثل اوایل ازدواجمان اینهمه بهم توجه می کرد لذت می بردم .
مسعود هم کلی #نصیحت می کرد ، هم از نظر کاری و هم از نظر شخصیتی ، موضوعی که چندبار توصیه کرد بحث #حجابم بود.
+خانومم خیلی مراقب باش...
نکنه همین حجاب نصفه و نیمه رو هم از دست بدی ها...
بدون که من راضی نیستم...
چندوقتی بود که می دیدم نسبت به سر و وضعم #حساس شده اما توجهی نمی کردم.
خودش باعث شده بود که من به این شیرین تبدیل شوم...
سلیقه مسعود از اول این بود حالا برایم سخت بود که هر آن چه ریسیده بودم پنبه کنم.
دلکندن از مسعود و ریحانه ، پدر و مادرم و خانواده مسعود ، حتی کارمندانم برایم سخت بود.
می دانستم حداقل ۵ یا ۶ ماه آن جا خواهم ماند و همین دلتنگیم را بیشتر می کرد.
ریحانه کلاس اولی بود و به من #نیاز داشت.
برای همیشه مدیون مسعود و مادرم هستم که برایش چیزی کم نگذاشتند اما حرف های ریحانه که "اگه هر روز بهم زنگ نزنی دیگه دوستت ندارم" نشانه ی بغضی بود که بچه ام در سینه داشت.
وقتی از گیت رد شدم و برگشتم و مسعود را نگاه کردم با همه ی وجودم پشیمان شدم اما...
نمی دانم چرا هروقت به حرف دلم گوش ندادم بعدها چوبش را خوردم.
بعد از یک سفر طولانی و خسته کننده بالاخره به فرودگاه رسیدم...
عاطفه آمده بود دنبالم ...
دیدن او در آن کشور غریب حال خوبی داشت
محکم در آغوشش گرفتم ...
یک بلوز و دامن بلند پوشیده بود با ساق دست و روسری که شبیه لبنانی ها بسته بود.
دو سه روز اول حسابی دلتنگی می کردم و روزی چندبار تماس می گرفتم اما کم کم شرایط برایم بهتر شد و درگیری های کاریم هم سرم را گرم کرد...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
دوستان مسعود به همراه عاطفه بیشتر #مقدمات را فراهم کرده بودند.
جلساتی برای عقد قراردادها گذاشته شد .
برای شرکت در جلسات سنگ تمام می گذاشتم و حسابی به ظاهرم می رسیدم
.
می دانستم هر چه بیشتر #شبیه آنها شوم #اعتماد بیشتری را جلب خواهم کرد.
بودن عاطفه با آن #حجاب در کنارم به #صلاح شرکت نبود ، خیلی سربسته بهش گفتم ، فهمیدم ناراحت شد ، اما چیزی نگفت .
رابطه دوستان مسعود با عاطفه گرمتر و صمیمی تر از من بود ، معلوم بود آنها چندان از #وضعیت من خوششان نمی آمد .
یکی از دو دوست مسعود آقای هدایتی مرد موجهی بود که همسرش را از دست داده بود ، از حرکاتش مشخص بود که از عاطفه #خوشش آمده اما عاطفه مثل همیشه در مقابل مردان #سرد و رسمی برخورد می کرد .
نزدیک دو ماه با موفقیت سپری شد ، همه چیز ظاهرا خوب پیش می رفت ، به جز مکالمات عاطفه و مسعود که #آزارم می داد .
خنده های عاطفه را حین صحبت با مسعود می دیدم و مواردی پیش آمد که عاطفه زودتر از من از احوالات ایران با خبر شد ، مثل مریض شدن ریحانه یا دنیا آمدن فرزند برادرم ، اعصابم خورد می شد وقتی می دیدم مسعود قبل از من حرفهایش را به عاطفه می گوید .
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_شانزدهم ۲
در یکی از همین مکالمات بود که آنچه که نباید را شنیدم ...
چند روزی بود که حال جسمی خوبی نداشتم ...
عاطفه دنبالم آمده بود تا با هم به شرکت برویم .
رفتم اتاق تا سریع دوشی بگیرم و آماده شوم .
عجله داشتیم ...
از حمام در آمدم و لباس پوشیدم ... جلوی میز توالت ایستادم و مشغول آرایش بودم که شنیدم ...
صدای عاطفه را شنیدم ...
که ...
خیلی آرام به مسعود من می گفت :
+ "مسعود جان" من کی روی حرف تو حرف زدم که این بار دومم باشه ... چشم ...
هرچی تو بگی ...
کلمه " مسعود جان " مثل پتک توی سرم کوبیده می شد .
با خودم گفتم #عمق رابطه ی اینها بیشتر از چیزی است که من می دانم .
دنیا دور سرم می چرخید ...
یاد حرفهای دیشبم افتادم که به مسعود می گفتم :
_من اولین مامانی هستم که دلم برای شوهرم بیشتر از بچم تنگ میشه ...
و مسعود گفته بود :
+ آخه تو شیرین خودمی ...
برای همین اخلاقاته که عاشقتم ...
واااای مسعود ...
چطور می توانست ...
اینهمه دورویی ....
باورم نمیشد ...
حالا با حرفی که از عاطفه شنیده بودم هر آنچه که این سالها #شک داشتم به یکباره تبدیل به #یقین شد .
به آینه ی رو به رو خیره بودم ...
داشتم می افتادم ...
دستم را روی میز گذاشتم و دیگر چیزی نفهمیدم ...
وقتی به هوش آمدم عاطفه نگران بالای سرم حرکت می کرد .
مرا سوار آمبولانس کردند.
اشکهای داغم سرازیر می شد و صدای ناله ام بلند بود ...
احساس می کردم در آن کشور غریب فقط "مرگ " می توانست درد قلب شکسته ام را درمان کند .
تا شب در بیمارستان بودم ، چند آزمایش گرفتند.
نمی دانم اثر داروها بود یا توان بیداری نداشتم ، گذشت زمان را حس نمی کردم .
هوا تاریک شده بود که چشمهایم را باز کردم ...
عاطفه خوشحال و خندان بالای سرم بود ...
ازش متنفر بودم و باااید این را بهش می گفتم ...
+ مبارکه شیرین خانوم ...
از حرفش سر در نیاوردم
+ مبارک باشه عزیزم ...
تو #حامله هستی ...
...ازحرف عاطفه شوکه شده بودم حاملگی دوم در #بدترین شرایط روحی من اتفاق افتاده بود.
آن شب عاطفه پیش من ماند و مراقبم بود...
وای بر حال کسی که مراقبش #دشمنش باشد.
بعد از ترخیص از بیمارستان هنوز حال ضعف داشتم.
چند ساعتی روی تختم خوابیدم ، هروقت که چشم هایم را باز می کردم به بدبختی خودم اشک می ریختم.
در ذهن من مسعود با همه ی جذابیت و کششی که در من ایجاد کرده بود مانند مجسمه ی زیبایی به یکباره فرو ریخت.
حتی فکرش را هم نمی کردم که چطور این همه سال گول رفتار موجه مسعود و عاطفه را خوردم.
باید از ازدواج نکردن عاطفه می فهمیدم که رابطه ای این وسط وجود دارد ،اما افسوس که اینهمه سال #پای مسعود نشستم ...
به همه ی کارهایی که برای حفظ زندگیم کرده بودم فکر می کردم و افسوس می خوردم...
دلم به حال خودم و تمام زنان مثل خودم می سوخت که چطور به دست یک مرد، جوانی و زندگی شان را از دست داده بودند.
نزدیک ظهر تلفن همراهم را روشن کردم،۲۵تماس ناموفق داشتم،مسعود ۱۹مرتبه زنگ زده بود هنوز در حال چک کردم گوشی بودم که دوباره زنگ خورد.
مسعود بود...
نمی توانستم جوابش را بدهم
عصبانی تر از آنی بودم که توان حفظ خونسردی خودم را داشته باشم
گوشیم چند باری پشت سر هم زنگ خورد ، بعد وقفه افتاد...
عاطفه در زد و وارد اتاقم شد.
+شیرین خانوم مسعود نگرانتونه ، اگر بیدارید جوابش رو بدید لطفا.
حالم از حرف زدنش بهم می خورد
فقط گفتم :
_برو بیرون عاطفه دیگه هم اینجا پیدات نشه.
گوشیم باز زنگ خورد...
عصبانی بودم اما ضعف بدنی شدیدی داشتم ، صدایم از ته چاه در می آمد...
_بله
مسعود بود .
+وای سلام شیرین کشتی منو تو ...
چرا جواب نمی دی ...
خوبی؟
سرد گفتم : بهترم...
بله کارم داری؟
مسعود از شدت خوشحالی هیجان زده و بلند حرف می زد :
+شیرین عاطفه چیمیگه؟!
راسته؟
تو حامله ای؟؟؟
با تمام قدرت فقط فریاد کشیدم ، طوری که عاطفه هم بشنود :
+عاطفه غلط کرده با تو ، به عاطفه چه ربطی داره که خبر حاملگی منو به شوهرم بگه؟
مسعود نه تو رو می خوام نه این بچه رو
مطمئن باش همین جا سقطش می کنم و برمی گردم ، شنیدی؟
+شیرین...
شیرین...
چی میگی؟...
قطع کردم.
یک بار برای همیشه باید این قضیه تمام می شد
صدای در ورودی سوئیت را شنیدم ، عاطفه بی صدا رفته بود.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
#ممنونم_خدا 🙏
❄️ وقتی هوا سرد میشه؛
- عضلاتم رو منقبض میکنی که رگها تنگ بشن و حرارت کمتری به سطح بدنم بیاد تا دمای مرکزیِ بدنم حفظ بشه...
- فعالیت غدههای تولیدکنندهٔ عرق رو متوقف میکنی تا پوستم یخ نکنه..
- عضلههایی که به موهای ریز پوستم چسبیدن رو منقبض میکنی تا موهام راست بشن و دور بدنم یه لایه هوای ساکن و گرم رو به دام بندازن..
- بیشتر که سردم بشه، بدنم رو میلرزونی تا با اصطکاک و سوخت و ساز گرما تولید کنن..
✦ همهٔ این کارها رو، بدون اینکه من حواسم باشه، انجام میدی تا کمتر احساس سرما کنم، تا گرم بمونم..
ممنونم ازت خدا... 🙏
@Ostad_Shojae
•﷽•
سلام بر مولایے ڪه
تنها نشان باقیمانده از دین
و حجّت هاے خداست.
سلام بر او ڪه
گنجینه علم الهـے است...
به امید دیدن روز ظهور
روزے ݥه دین و ایمان
جانے تازه میگیرد…
#سلام_علی_آل_یاسین
@saritanhamasir
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ🤲🏻🌺
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#ثروت_در_اسلام 19 🔵 در شب های گذشته در مورد نقش ثروت در گسترش اسلام مطالبی رو عرض کردیم. امشب یه م
#ثروت_در_اسلام 20
امشب دو تا نکته رو میخوام خدمتتون عرض کنم.
اولیش رو میگم اگه طولانی نشد، میرم سراغ دومیش🌷
مطلب اول در مورد #بازار هست.
🔵 ببینید قیمت هر محصولی رو خود بازار تعیین میکنه.
در حالت عادی، اگه یه جنسی گرون بشه، مردم کمتر میخرن و اون جنس به طور خودکار ارزون میشه.
و اگه مردم برای خرید یه جنسی حمله کنن، اون جنس گرون خواهد شد.
☢ این یه موضوع ابتدایی در علم اقتصاد هست.
🔴 این که شما میبینید اجناس بیش از حد گرون میشن، یکی از دلایلش اینه که مردم ما وقتی ببینن یه چیزی داره گرون میشه، میرن و ده برابر میخرن.😒
⭕️ این یه #هوای_نفس قطعی هست و میدونید هر جایی که آدم دنبال هوای نفسش بره، ضرر کردنش قطعیه.
☢ مثلا پوشک گرون میشه، طرف میره 50 تا بسته پوشک میخره!
⭕️ خب طبیعیه وقتی در یه شهری هزار نفر این کار رو بکنن، توی اون شهر دیگه پوشک نایاب میشه و چون #تقاضا زیاد هست و #عرضه کمه، حتما پوشک قیمتش به طور فوق العاده افزایش پیدا میکنه.
🔵 اتفاقا با یه میکانیک در همین مورد صحبت میکردم، بعدش گفت اتفاقا هر کی بره ده برابر بخره زرنگ تره و اون عاقل تره!🤑😏
☢ واقعا وقتی که یه مردمی، این جور کارا رو زرنگی ببینن، خیلی طبیعیه که دشمن بیاد و بر اون ها مسلط بشه و زندگیشون رو به تاراج ببره!
🔴 آخه عزیز من، آدم باید یه مقدار جلوترش رو هم ببینه
🌷 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: اعقل الناس انظرهم فی العواقب
#عاقل ترین مردم کسی هست که به #عاقبت کارهاش نگاه کنه.
❌ این که آدم مثل یه #گرگ، فقط دنبال این باشه که خودش یه چند روزی راحت تر زندگی کنه و در این مسیر بقیه رو هم له کنه واقعا #حماقت محض هست. این کجاش عقله؟
🔴 اگه تو به دیگران رحم نکنی، حتما کسی به تو رحم نخواهد کرد...
✅ یکی از دوستان امروز میگفت که رفتم فروشگاه ، خانمم گفت دو تا بسته پوشک بخریم برای بچه مون.
گفتم نه! همون یه دونه ای که نیاز داریم کافیه. بذار اون یکی که شما میخوای اضافه ببری رو یه آدم بیچاره دیگه ببره. فعلا همین برای ما کافیه....☺️