✅ کنترل ذهن یعنی فقط در مورد کارایی فکر کن که انقدر ارزش دارن که وقت جان دادن به خاطر انجامشون اجساس رضایت کنی...
الان ما این حرفا رو زدیم
👈 ولی انصافا تا وقت نذاری یک ساعت و روش فکر نکنی فایده ای نداره
بعدش نیای بگی آقا من این تمرین رو کردم ولی اثر نداشت!!!
😒
اونوقت بهت میگم که برو دوباره عمیقا روش فکر کن!
یه نکته رو بازم تذکر بدم👇
خیلیا میگن ... اگه ما به خیلی از چیزا فکر نکنیم پس به چی فکر کنیم؟
صبح تا شب به نماز فکر کنیم؟🙄😐
🔵 ببینید ما نمیگیم صبح تا شب به نماز و قرآن فکر کنید. هر چیزی سر جای خودش.
ما میگیم برای چیزای الکی ذهنت رو درگیر نکن.❌
✔️ بله اگه جایی هست که ذهنت رو درگیر کنی بعدش میتونی #پول در بیاری خب خیلی خوبه. آفرین. ذهنت رو درگیر کن تا پول در بیاری و راحت باشی.
✔️ اگه جایی درس میخونی خب ذهنت رو درگیر درس کن تا بهترین نمره ها رو بگیری و لذتش رو ببری.💕
یا داری چیزی اختراع میکنی یا دنبال معامله پر سودی هستی و...
حتی اگه تفریح هم میکنی، فکرت رو کاااملا بذار برای تفریح و خوش گذرونی. از تفریح کردنت خییییلی لذت ببر🌺💥
💢 ولی اگه چیزایی باشه که فقط الکی ذهنت رو درگیر میکنه کلا بریزشون دور!
❌ مثلا جدول حل کردن و تلویزیون دیدن و چک کردن لحظه ای گوشی و جلسات غیبت و حرفای خاله زنک بازی و ....
✅ ضمن اینکه اگه دقت کرده باشید ما نگفتیم به چه کارایی بپرداز
گفتیم "خودت" بشین فکر کن
اگه قرار شد سه روز دیگه از دنیا بری چه کارایی میکردی،
👌الان همون کارا رو بکن که حسرت نخوری
اصلا نمیگیم چه کارایی انجام بدی.
بعد نگید که ما میگیم صبح تا شب نماز بخونید!!!😊
خودت فکر کن و به نتیجه برس...
ممنونم از همراهی شما بزرگواران.
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔹 اینجا شهر لاهور پاکستان است.
مدرسه عروة الوثقی تحت نظر سید جواد نقوی از رهبران شیعه در پاکستان
🔹@saritanhamasir
🔴 قیام زنان برای جهاد تبیین، مؤثرتر از قیام مردان است.
🔴 اگر جهاد تبیین واجب فوری و عینی است بر زنان هم مثل مردان واجب است.
🔘 در سه مقطع حساس که دست سه امام بسته بود، سه زن برای دفاع از دین قیام کردند
🔘 در جهاد تبیین ممکن است زنان بتوانند در جامعه کارهایی انجام بدهند که از دست مردان برنمیآید
🔘 قیام زنان علیه باطل یقیناً مؤثرتر از قیام مردان است و اثر اجتماعی آن هم بالاتر است
🔘 آفرین به مادرانی که در رژۀ فرهنگی «سلام فرمانده» بهخاطر امام زمان عجاللهتعالیفرجهالشریف فرزندان خود را به میدان آوردند.
🔘 جهاد تبیین مقدمۀ قیامهای بعدی است که انشاءالله در پیش خواهیم داشت
✍🏻علیرضا پناهیان- ۱۴۰۱/۳/۱۰
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
#سوژه_سخن_طنز😂
آیا می دانستید تعداد مژه های هر شخص اندازه طول عمر اوست؟😳😳
منم نمی دونستم از خودم در آوردم 😂😂😂💪
آخه اینجوری راحت فکر می کنید منم دانشمندم😂😂😂
به نام خدای خالق یوسف
سلام
خداوند حکیم در قرآن کریم فرمودند
قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ
گفتند پدر ما چتون شده که ما را در مورد یوسف امین نمی دانی، در حالی که قطعاً ما خیرخواه او هستیم؟
سوره یوسف آیه 11
به قصد قتل، یوسف را از پدر می خواستند ولی به گونه ای صحبت می کردند که انگار بهترین دلسوزان او هستند. معمولا شیطان صفتان و منافقین چنینند.
با توجه به این آیه می توان نکات زیر را برداشت نمود
کسانی که پوچ ترند، ادّعا و تبلیغات بیشتری می کنند.
گاهی حتّی به برادر هم نمی توان اطمینان کرد. (گویا یعقوب بارها از اینکه یوسف همراه برادرانش برود جلوگیری کرده است که برادران با گفتن «ما لَکَ لا تَأْمَنّا» انتقاد می کنند.)
فریب هر شعاری را نخورید و از اسم های بی مسمّی بپرهیزید. (خائن نام خود را ناصح می گذارد) این مسئله هنگام رای و انتخاب و احزاب مختلف بیشتر محسوس است.
دشمن برای برطرف کردن سوء ظن، هر گونه اطمینانی را به شما ارائه می دهد.
خائن، تقصیر را به عهده ی دیگران می اندازد. (گفتند پدر ما چتون شده چرا)
از روز اوّل، بشر به اسم خیرخواهی فریب خورده است. شیطان نیز برای اغفال آدم و حوا گفت: من خیرخواه شما هستم. (معمولا دشمنان خود را خیر خواه ترین نشان می دهند)
حسد، آدمی را به گناهانی همانند دروغ و نیرنگ، حتّی به محبوب ترین نزدیکانش وادار می سازد.
@saritanhamasir
——————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک ویدئوی تلخ و عبرتبرانگیز!
🔺 در این ویدئو نشان داده شده که کدامیک از مسئولان دولت روحانی، مردم را به سرمایهگذاری بیمحابا در بورس دعوت کردند!
🔸آن هم در روزهایی که شاخصها وجود حبابی بزرگ در بورس را نشان میداد و تعداد زیادی از مردم خانه و ماشین خود را فروختند و در بورس سرمایهگذاری کردن و تمام سرمایه شان از بین رفت...
🌹 @saritanhamasir
🔥کشف ایدهاولیهساخت سنگپا
🔻آقای رمضانزاده؛ مگه شما #برجام را امضا کردید و بخاطر آن دلار را ده برابر کردید و قدرت خرید مردم را نسبت به سال۹۲ یک دهم نمودید، نظر مردم را پرسیدید؟
🔻برجام به جز تامین نفت ارزان برای غرب چه فایدهای داشت؟
🔻سنگ پا را از روی غربگراهایی مثل شما ساختند!!
#وطن_فروش
✍حمیدرضا ابراهیمی
🌹 @saritanhamasir
آخرین سفر زندگی.mp3
23.53M
#لایو_رایگان
#دوره_آخرین_سفر_زندگی
📅دوشنبه مورخ ۲۳ خرداد
🕕رأس ساعت ۱۷
🖥لایو رایگان
📚موضوع لایو👇👇
📌آخرین سفر زندگی ...
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 35 تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 36
با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد ،
اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد.
می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!»
می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد،
اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت.
هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
می گفتم: « فعلاً نه.»
خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید
و آماده رفتن شد.
بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود.
گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت.
بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.»
موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید.
با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم،
دیدم بدجوری کمرم درد می کند.
کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم.
مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد.
خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم.
حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه.
بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان.
آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم.
حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.
دلم می خواست کسی صمد را خبر کند.
به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود.
دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم.
تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت.
صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!
پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود.
ادامه دارد...✒️
💞 @saritanhamasir 💞
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 36 با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد ، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 37
کسی در زد. می دانستم صمد است.
خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود.
در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود.
حوری توی اتاق بود.
از پشت پنجره صمد را دید.
رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»
و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم.
صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست.
با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم.
خم شد و پیشانی بچه را بوسید
و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی.
قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده.
ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم.
حیف که نگفت بچه دختر است.
فکر کرد من ناراحت می شوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»
صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت:
«می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.»
خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد.
بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند.
هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت:
«قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی.
بدون تو آشپزی صفایی ندارد.»
هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود.
پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه.
برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.
ادامه دارد...✒️
💞 @saritanhamasir 💞
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
درسته که آخرای ماه خرداده
و
فصل بهار داره تموم میشه ؛
اما امید ما به اومدن
بهار دائمی عالم
هیچ وقت تمومی نداره...
♥️ @saritanhamasir ♥️
#سلام_علی_آل_یاسین
#همه_چیز_با_شما_عوض_خواهد_شد
#بی_حضورت_هرچه_کردم_زندگی_زیبا_نشد