eitaa logo
گردش توحیدی در تار و پود زندگی
275 دنبال‌کننده
182 عکس
358 ویدیو
72 فایل
جایی برای گردش توحیدی در تار و پود زندگی و پاسخ به سوالات اعتقادی و اخلاقی و مسائل زندگی و مشاوره مذهبی. لطفا سوالات مربوط به مسائل شرعی از گروه مربوط به احکام پیگیری شود. ارتباط با ادمین ( انتقاد و پیشنهاد، تبادل ) @Admenn313
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ وقتی بچه داره و تو نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. به نقل از کانال؛ http://eitaa.com/tarbiatenaamahsoos لینک کانال تار و پود👇👇 @tar_va_pod
👈 مهمترین و اساسی‌ترین نیاز بچه‌‌های زیر ۶ سال و به خصوص زیر دو سال، نیاز به امنیت و احساس امنیته. چرا؟ چون داره باورهاش نسبت به دنیا و آدمهاش شکل می‌گیره. و برای اینکه شجاعت و اعتماد به نفس کافی برای قدم برداشتن و مواجهه با زندگی داشته باشه، لازمه باور داشته باشه که «دنیا یه جای امنه که آدمهاش هم خوبن🤗 و من می‌تونم متناسب با نیازم باهاشون ارتباط برقرار کنم و ازشون حمایت بگیرم» ♦️واسه اینکه همچین تصویری از دنیا و آدمهاش تو ذهن بچه‌تون ساخته بشه، لازمه تو سالهای اولیه‌ی زندگیش، به خصوص دو سال اول، دنیا کاملاً بر وفق مرادش باشه. 👈 اما وقتی اطرافیان شما بدون توجه به نیاز بچه به آرامش و احساس امنیت و بدون توجه به آمادگی و پذیرش فرزندتون، اون رو از بغل‌تون می‌کشن، هم در لحظه براش اضطراب😰 ایجاد می‌کنن که تبعاتش دامن شما رو می‌گیره (وابستگی و چسبندگیش به شما) و هم دارن روی باورش نسبت به دنیا و آدمهاش اثر می‌ذارن که تبعاتش در آینده دامن فرزندتون رو می‌گیره (ترس و بدبینی مفرط🤨 نسبت به دنیا و آدمهاش و در نتیجه وابستگی افراطی به آدمهای امن نزدیک، نداشتن جرات و جسارت برای برقراری ارتباط با آدمهای جدید، ترس😢 از توسعه‌ی دایره‌ی امن و تجربه‌های جدید و رضایت به یه زندگی حداقلی در امنیت نسبی و....) 👈 حالا سختی تصور این حال و آینده واسه دخترتون رو بذارین تو یه کفه‌ی ترازو و سختی برخورد همدلانه، محترمانه و قاطعانه با کسانی که به هر نحوی نیاز فرزندتون به امنیت رو نادیده می‌گیرن، بذارین تو کفه‌ی دیگه. حتی اگه احتمال متهم شدن به حساسیت زیاد😬، دریافت برچسب عروس افاده‌ای😤 و از دست دادن تأیید خانواده‌ی همسرتون 😕 رو هم بذارین روش، باز هم به نظر میاد کفه‌ی اول وزنش بیشتره! 👈 البته این نظر منه و ممکنه شما باهام موافق نباشین. اما اگه باهام موافق بودین و تصمیم گرفتین از دخترتون مراقبت کنین، این گفتگو رو امتحان کنین: «آقاجون و داداش عزیز، اینکه اینقدر حسنا رو دوست دارین و بهش توجه می‌کنین، واقعاً دلگرمم می‌کنه🥰 و من قدردان محبت‌هاتون نسبت بهش هستم. در عین حال یه کم نگران اضطراب😰 حسنا و وابستگی زیادش نسبت به خودمم. اخیراً با مشورت با مشاور فهمیدم که کشیدن بچه با گریه از بغل مادرش، حتی اگه زود آروم بشه، اضطرابش رو بیشتر می‌کنه. ممنون می‌شم🙏 از این به بعد، فرصت بدین که با گفتگو آماده‌ش کنم که با میل خودش بیاد بغل‌تون. من دارم تلاش می‌کنم که ذهنیتش نسبت به شما مثبت بشه و باهاتون انس بگیره و مطمئنم با همکاری شما از دوره‌ی اضطراب جدایی زودتر و راحت‌تر عبور می‌کنه» 👈 و البته قسمت سخت‌تر ماجرا اینجاست که لازمه در عمل هم هشیار و حساس باشین و از حریم فرزندتون مراقبت کنین و اجازه ندین کسی بدون میل و رضایتش اون رو بغل کنه یا ببوسه😘 و اگه گهگاهی از دستتون در رفت و این اتفاق افتاد، مصرانه خودتون هم کنار فرزندتون بمونین و با کلام‌ و عمل بهش اطمینان خاطر بدین: «جانم، چی شد دخترم؟ دوست نداشتی الان بری بغل عمو جون؟ عمو جون دوستت داره، نمی‌دونست ناراحت می‌شی. حالا می‌خوای بمونی تو بغل عمو یا دوست داری بیای پیش خودم؟ می‌خوای من و تو و عمو باهم توپ‌بازی کنیم؟» 👈 و حتماً تو خونه‌ی خودتون با کمک بازی و قصه، ماجراهایی رو که باعث ترس و گریه‌ی شدید😭 دخترتون می‌شه، بازسازی کنین و هم کمک کنین که احساساتش رو برون‌ریزی کنه و هم با پررنگ کردن قسمتهای خوب ماجرا و کمرنگ کردن قسمتهای بدش، کمک کنین اون ماجرا رو پردازش و هضم و ازش عبور کنه. خوبه که تو بازی‌هاتون مهربونی عمو و باباجون رو براش پررنگ‌تر کنین تا زودتر باهاشون انس https://eitaa.com/tar_va_pod
هفت نکته برای تنها بازی کردن بچه‌ها 1️⃣ به غیر از وقت بازی مشترک‌تون که با جون و دل باهاش بازی می‌کنی، تو بقیه‌ی اوقات، از همون ابتدا سعی کن بیشتر همراه و تماشاچی باشی، نه همبازی. یعنی فرمون دست بچه‌ت باشه و هر وقت اون ازت می‌خواد، باهاش همراهی کن. 2️⃣ مدام تو بازی، بچه رو اصلاح نکن و نگو اینطوری نیست، نگو بذار یادت بدم. نگو این قانون بازی نیست. این کار به بچه‌ت این پیام رو می‌ده که تو حتی توی بازی کردن، نیازمند حضور منی. پس عجیب نیست که برای بازی به شما وابسته بشه‌. بهتره بذاری آزاد و رها باشه و به شیوه‌ی خودش بازی کنه. . 3️⃣ هر از گاهی وسط بازی، واسه خوردن آب، سر زدن به غذا، آوردن یه خوراکی خوشمزه یا... از فرزندت فاصله‌های کوتاه بگیر و به مرور، مدت زمانش رو بیشتر کن. 4️⃣ اگه طاقت همین فاصله‌های کوتاه رو هم نداره، وقتی ازش فاصله می‌گیری، رابطه‌ت رو باهاش قطع نکن. مثلاً موقع آشپزی، از تو آشپزخونه باهاش حرف بزن، باهاش شعر بخون. . 5️⃣ وقتی داره تنهایی بازی می‌کنه، هر از گاهی بهش توجه کن، مثلاً یه جمله‌ی محبت‌آمیز بگو، براش خوراکی ببر، در مورد بازیش ازش سوال بپرس و ارتباطت رو باهاش حفظ کن که احساس امنیت کنه. البته یادت باشه تو قلق فرزندت رو بهتر می‌دونی، بعضی از بچه‌ها وقتی دارن تنها بازی می‌کنن، به هیچ عنوان نباید خلوتشون رو به هم زد،چون ممکنه فیلش یاد هندستون کنه😉 . 6️⃣ وقتی ازت می‌خواد کنارش بشینی یا باهاش بازی کنی، بدحالی نشون نده. نگو آخه چقدر باهات بازی کنم؟ نگو بچه‌ها باید یاد بگیرن خودشون تنهایی بازی کنن، نگو باز منو صدا کردی؟ نگو دو دقیقه هم نمی‌تونی تنها بازی کنی؟ برعکس با روی خوش بهش بگو اوه البته😍 من کیف می‌کنم با دخترم بازی کنم. فقط قبلش بذار ببینم چقدر وقت دارم؟ اومممم تا وقتی عقربه بزرگه برسه اینجا، وقت دارم. خوب چه بازی‌ای کنیم؟ وقتت هم که تموم شد، بگو چه حیف، وقتمون تموم شد... من می‌رم که به فلان کار برسم. کاشکی مامانها هیچ کاری نداشتن و می‌تونستن فقط با بچه‌هاشون بازی کنن. خیلی خوش گذشت. 7️⃣ گاهی هم کار و بازی رو باهم تلفیق کن. مثلاً موقع آشپزی باهاش همسایه بازی کن. شما به کارت می‌رسی و اون هم می‌شه همسایه‌ت و برات آش میاره و میاد تو آشپزخونه کنارت می‌شینه و برات سبزی پاک می‌کنه و باهات حرف می‌زنه و... یه نکته رو همیشه به خاطر داشته باش. هر چقدر آغوشت به روی بچه‌ت بازتر باشه و خیالش راحت باشه که نمی‌خوای از دستش خلاص بشی، با آرامش و اطمینان خاطر بیشتری ازت فاصله می‌گیره و تنهایی بازی می‌کنه و برعکس هر چقدر نسبت بهش کلافگی نشون بدی و حس مزاحم بودن بهش بدی، مضطرب می‌شه و بیشتر بهت می‌چسبه. https://eitaa.com/tar_va_pod
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. https://eitaa.com/tar_va_pod
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. @tar_va_pod
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. به نقل از دکتر. مرضیه رضاییان
کارگاه آموزشي اضطراب جدايي.mp3
18.64M
🎧فايل صوتي«وبینار آسان کردن جدایی روزهای اول مدرسه ویژه والدین دانش‌آموزان‌ پایه اول ابتدایی» مدرس: سرکار خانم ريحانه حيدري مشاور خانواده و روان‌درمانگر و نوجوان