13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه حل مرحوم آیت الله مصباح برای خطورات نفسانی...
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه⚠️ |•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_78🌹 #محراب_آرزوهایم💫 زمانی رو آزاد میزارن تا هر جا دوست داریم
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_79🌹
#محراب_آرزوهایم💫
روی تخت سفت و سخت پادگان میشینم، پتوی سربازی روش رو دورم میکشم و به فکر امروز فرو میرم، به فکر دهلاویه و طلائیه.
هر وقت یاد دهلاویه و مناجات شهید چمران میافتم قند توی دلم آب میشه، یعنی منم میتونم اینطور عاشق و شیدای خدا بشم و باهاش عشق بازی کنم؟
حتی یاد بودشون مثل خودشون باشکوه و عظمته و از همه مهم تر نمایشگاهش که با دیدن هر عکس و نقاشیِ پشت شیشههای تابلو میتونی زمان جنگ رو کمی توی ذهنت تصور کنی و با مردمان اون زمان همزاد پنداری کنی. و اما طلائیه! وقتی که از بین اون سیم خاردارها و خاکریزهای شنی رد میشی و به تابلوی سه راه شهادت میرسی...
هیچ وقت حس و حال اون لحظه رو از یاد نمیبرم، سه راهی که زیر آب رفته، داخلش یک تانک قدیمی مدفون شده و از زنگارهاش رنگ آب به قرمزی میزنه.
«اون لحظه وقتی به خودم اومدم کنار اون برکه نشسته بودم و از اشک چشمهام صورتم خیس شده بود. قشنگ ترین حس، اون لحظهی برخورد نگاهم با قایقی بود که کنار سیم خاردارها قرار گرفته بود و داخلش هفت سین کوچیکی چیده شده بود.»
میتونم به جرات بگم قشنگ ترین جاییه که تابحال رفتهم. حال و حس اون موقع به قدری وصف ناپذیره که هر وقت به یادش میافتم بغض گلوم رو به اسارت میگیره فقط در یک جمله میتونم بگم:«طلائیه عجب طلاییه!»
کمکم همه به خواب میرن اما حس و حال عجیبی تا مغز استخونم نفوذ میکنه که انگار خواب به چشمهام حرام میشه و لحظهای نمیتونم پلک روی پلک بزارم.
از جام بلند میشم و تصمیم میگیرم تا دوری بیرون سوله بزنم و از آسمون پر ستارهی شب آرامش خاطر بگیرم.
چند قدمی که از در سوله دور میشم خوف و ترس عجیبی به وجودم چنگ میزنه که بیاختیار چشمهام رو میبندم و با خودم میگم:
- اینجایی که من امشب ایستادم خون هزاران شهید بابتش ریخته شده، هزار شهید بدون هیچ ترس و واهمهای برای دفاع از کشور و ناموسشون جونشون رو فدای این خاک و سرزمین کردن تا من و بقیه با امینت و آرامش زندگی کنیم تا هیچ کسی نگاه چپ به این مرز و بوم نندازه. درسته، شهدا هیچ وقت از بین نمیرن و همیشه زنده هستن، یاد و خاطرشون توی ذره ذرهی خاک اینجا جاودانه شده. پس بدون شک مواظبم هستن و جای هیچ ترسی توی دلم وجود نداره!
چشمهام رو باز میکنم و نفس عمیقی میکشم که ریههام با اکسیژن خالص هوا تازه میشن.
شروع میکنم به راه رفتن روی شن ریزههای زیر پام و همینطور باهاشون نجوا میکنم.
نگاهی به ساعت دور دستم میندازم که عقربههاش ساعت دو رو نشون میدن.
به محل سنگر مانند وسط پایگاه میرسم، داخلش میشم و نفس عمیقی میکشم. با اینکه بوی نم و گرد و غبار فضاش رو گرفته اما بازهم احساس خوبی بهم میده، روی حصیر خاکی زیر پام قدم میزارم، دیگه نگرانی برای کثیف شدن لباسهام ندارم و با این فضا حسابی خو گرفتم.
نگاهم به فلش روبهروم میافته که جهت قبله رو نشون میده، به سمتش روی زمین میشینم و زیارت نامهی بین دستهام رو باز میکنم، از داخل فهرستش زیارت عاشورا رو پیدا میکنم، همینطور ورق میزنم تا به صفحهی مورد نظرم میرسم و زیر لب شروع میکنم به خوندنش...
🏴@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_80🌹
#محراب_آرزوهایم💫
انقدر حس خوب معنوی کل وجودم رو پر میکنه که از ذوق زیاد دوست دارم تا میتونم از خدا تشکر کنم بابت این سفر قشنگی که نصیبم کرده.
در همین بین یاد حرف حاج آقا سامعی میافتم که همیشه میگه:
« سعی کنید همیشه با وضو باشید، چون ذره ذرهی هواش، حتی تک تک این شن ریزهها از وجود شهداست.»
لبخندی روی لبهام مهمون میشه و با گفتن "یا علی" از جام بلند میشم و دو رکعت نماز شکر بجا میارم، انگار تمام وجودم از عشق خدا و شهداش لبریز شده!
بعد از نمازم سجدهی شکری به جا میارم. کم کم چشمهام سنگین میشن و کنار سنگر پلک روی پلک میزارم.
از صدای همهمهی عجیبی از خواب میپرم و ته دلم خالی میشه که مبادا اتفاقی افتاده باشه. از جام بلند میشم و چادرم رو مرتب میکنم، با احتیاط به سمت در سنگر میرم، نوری که از بیرون به چشمم میاد نظرم رو جلب میکنه و به بیرون قدم برمیدارم.
به جیپی چشم میدوزم که چند قدمیم میایسته و مردی قوی هیکل از داخلش پیاده میشه، به سمت جمعی میره که کمی دور تر از من دور آتیش روی خاکها نشستن و نقشهی روبهروشون رو برانداز میکنن. به صدای خندهی بلندی سرم میچرخه و جمعی رو میبینیم که دور هم گرد اومدن، باهم چایی مینوشن و حسابی گرم صحبت شدن.
لباسهای نظامی که به تن دارن خیلی برام آشناست اما هرچی فکر میکنم به یاد نمیارم که کجا و کی اونها رو دیدم.
کمی اون ور تر چند نفری توی دل شب به مناجات با خدا نشستهن و انگار از هفت دولت آزادِ آزادن؛ از حال خوب و سرزندگیشون لبخندی رو لبهام میشینه.
با صدای قرائت و لحن دلنشین کسی سرم رو میچرخونم، شخصی رو میبینم که چند قدم ازم فاصله داره و درحال زیارت عاشورا خوندنه، سرم رو به کیسههای خاکی سنگر میزارم و به صدای روح نوازش گوش میسپارم، چنان در اعماق وجودم غرق میشم که متوجه نمیشم کی تموم میشه و سجدهی نهاییم بجا میاره.
سجادهی کوچیک جیبیش رو جمع میکنه و از جاش بلند میشه، بدون اینکه بهم نگاه کنه مخاطب قرارم میده و میگه:
- تا وقتی که به وصیت ما عمل کنین ما در هر مکان و هر زمان مواظب شما هستیم، یادتون نره که شهدا زنده اند، خوشحالم که به جمع ما پیوستی!
لحظهای یاد عکسهای دهلاویه میافتم، لباسشون شبیه لباس شهدای توی عکسه. تا متوجه این امر میشم، میخوام لب باز کنم و چیزی بگم اما با تکونهای دست هانیه از خواب میپرم، با ترس از جام بلند میشم که هانیه محکم بغلم میکنه و همینطور که گریه میکنم با لحن توبیخی میگه:
- چرا توی خواب گریه میکردی؟ چرا اینجا خوابیدی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتیم؟
☞☞☞
به هر طرفی که میچرخم خوابم نمیبره بهناچار از پادگاه خارج میشم و کم کم به سمت کوههای نزدیکمون قدم برمیدارم.
برای هزارمین به یاد سوریه میافتم و فکر اینکه نتونم برم آزارم میده. سرم رو به زیر میندازم، نگاهم رو به کفشهای خاک گرفتهم میدم و با بغض زیر لب از شهدا کمک میخوام.
- راه راست رو بهم نشون بدین و کمکم کنین تا منم مثل شما در راه خدا قدم بردارم و شهید بشم.
نگاهی به آسمون بالای سرم میندازم، چیزی نمونده تا اذان.
دوباره راه پادگان رو پیش میگیرم تا نماز شب بخونم.
- توفیق اجباری هم مزیتهای خودش رو داره.
لبخندی میزنم و به سمت سنگر وسط پادگان میرم، انگار قطعه قطعهی این زمین نجوای عاشقی کنار گوشم میخونه و اغواگرانه عطش شهادت رو به جونم میزاره، تنها در یک جمله میتونم بگم:«عاشقی درد است و درمانش شهادت!»
نمازم رو که میخونم چشمهام کمی سنگین میشه و به سمت خوابگاهم راه کج میکنم.
زمان زیادی نمیگذره که با صدای مهدیار به سختی لای چشمهام رو باز میکنم، اولین کاری که میکنم به ساعت دور دستم نگاه میکنم، سه ساعت بیشتر خوابیدم و الآن هم به لطف آقا مهدیار بدخواب شدم.
از شدت عصبانیت تا میام چیزی بهش بگم کلافه میگه:
- بیا بیرون، خانمم کارت داره...
🏴@TARKGONAH1
°•| ترک گناه⚠️ |•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیــه۱٠۳] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜
02.Baqara.104.mp3
1.61M
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیــه۱٠۴]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
19.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نحوه درخواست و صدور گذرنامه زیارتی ازطریق اپلیکیشن "پلیسِ من"
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س ✋🏻❤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
مداحی_آنلاین_اربعین_حسینی،_حسینی_بودن،_حسینی_ماندن_استاد_پناهیان.mp3
10.24M
🏴ویژه #اربعین حسینی
♨️اربعین حسینی؛ حسینی بودن، حسینی ماندن
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه⚠️ |•°
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹*
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍
*امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀*
*❤️#هادی_شجاع❤️*
💚💚💚💚💚💚💚
💞💞ان شاءالله #شهید_هادی_شجاع*
دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️
*اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️*
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
*مشمولدعایشهداءباشید*
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1