eitaa logo
طرز طنز
63 دنبال‌کننده
131 عکس
6 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش ششم✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۳) و باز رستم، در همین داستان رستم و اسفندیار، ببر بیان می‌پوشد و به آوردگاهی روی می‌آورد که حریفش سهراب، فرزند اوست، فردوسی با تعریضی اندرزگونه که بوی طنز از آن ادراک می‌شود، احساس خود را چنین بیان می‌کند: همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود ۴) پس از دست و پنجه نرم کردن دو سوار(رستم و سهراب) و به سیری رسیدن آنها از پیکار، سهراب که هنوز خود را در جولان با حریف آماده و مقاوم می‌بیند، با تمسخر چنین می‌گوید: بخندید سهراب و گفت ای سوار به زخم دلیران نه‌ای پایدار به رزم اندرون رخش گویی خرست دو دست سوار از همه بترست اگرچه گوی سرو بالا بود جوانی کند پیر کانا بود ۵) در داستان رستم و اسفندیار، آنگاه که رستم به مناسبت ورود بهمن خوان می‌آراید، خود با اشتهای هرچه بیشتر دست به طعام می‌آورد اما میل بهمن را اندک می‌بیند و با خنده می‌گوید: خورش چون بدین‌گونه داری به خوان چرا رفتی اندر دم هفت‌خوان چگونه زدی نیزه در کارزار چو خوردن چنین داری ای شهریار @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش هفتم✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۶) رستم آن‌گاه که از خوان اسفندیار برمی‌خیزد و از تهدید او سخت نگران است، از سراپرده‌ی اسفندیار خارج می‌شود: چو رستم به در شد ز پرده‌سرای زمانی همی بود بر در به پای به کریاس گفت ای سرای امید خنک روز کاندر تو بد جمشید همایون بدی گاه کاووس‌ کی همان روز کیخسرو نیک‌پی در فرهی بر تو اکنون ببست که بر تخت تو ناسزایی نشست ج) طنز در توصیف روایت‌های تاریخی گذشته از زمینه‌های حماسی و تراژدی، مواردی از طنز و تعریض‌های شاهنامه را که در نهایت هوشمندی و ذوق پرداخته شده است، در بخش تاریخی این کتاب می‌بینیم، نمونه را به مواردی اشاره می‌کنیم: ۱) اولین موردی که بدان اشاره می‌شود، طنز تمثیلی موجود در آغاز داستان خسروپرویز و بهرام چوبینه است، آنجا که گردیه‌ خوار گردوی و بهرام چوبین که دخت بهرام گشنسب است، خطاب به برادر می‌گوید: مکن رای ویرانی شهر خویش ز گیتی چو برداشتی بهر خویش برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خواهد ز گاوان سروی به یکبار گم کرد گوش و بروی @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش هشتم✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۲) توصیف گردوی نزد خسرو از برادرش بهرام چوبین، هنگامی که بهرام را از دور می‌بیند: همان خوک‌بینی و خوابیده‌چشم دل آگنده دارد تو‌ گویی به خشم بدیده ندیدی مر او را به دست کجا در جهان دشمن ایزدست نبینم همی در سرش کهتری نیابد کس او را به فرمان‌بری ۳) کوت از پهلوانان ایرانی، هنگامی که لشکر بهرام و خسرو در برابر هم صف می‌آرایند، به نزد خسرو می‌آید و درباره‌ی پهلوانی(بهرام چوبین) که خسرو از او گریخته است، چنین آغاز سخن می‌کند: به خسرو چنین گفت ای سرفراز نگه کن بدان بنده‌ی دیوساز که با او به رزم اندر آویختی چو او کامران شد تو بگریختی ببین از چپ لشکر و دست راست که تا از میان دلیران کجاست کنون تا بیاموزمش کارزار ببیند دل و رزم مردان کار چو بشنید خسرو ز کوت این سخن دلش گشت پر درد و کین کهن کجا گفت کز بنده بگریختی سليح سواران فرو ریختی ور از آن سخن هیچ پاسخ نداد دلش گشت پر خون و سر پر ز باد چنین گفت پس کوت را شهریار که رو پیش آن مرد ابلق‌سوار چو بیند ترا پیشت آید به جنگ تو مگریز تا لب نخایی ز ننگ مراد آن که خسرو از تعبیر کرت که گویای گریختن وی از بهرام است در غضب شده و با تعریضی تمسخرآمیز و ظریفانه، می‌گوید، اگر تو حریف اویی، این گوی و این میدان. @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش نهم ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۴) زمانی که بهرام چوبینه، خسرو را تعقیب می‌کند، خسرو به کوه می‌گریزد و کار بر او تنگ می‌شود، به یزدان پناه می‌برد و از او یاری می‌جوید، سروش با جامه‌ی سبز به کمک او می‌آید، دست خسرو را می‌گیرد و او را بلند می‌کند و در جایگاه امنی می‌گذارد. بهرام چوبینه که از دیدن این صحنه دچار شگفتی شده، نام خدا را بر زبان می‌راند و: همی گفت تا جنگ مردم بود مبادا که مردی ز من کم بود چنان شد که جنگم کنون با پری‌ست برین بخت تیره بباید گریست مقصود بهرام آن است که من از جنگ با پهلوانان باکی ندارم اما اکنون پنداری باید با دیوان و پریان بجنگم. ۵) هنگامی‌که خسرو برای یاری خواستن، به روم رهسپار می‌شود، از راهبی درباره‌ی آینده و حال و کار خود پرسش می‌کند: بپرسید خسرو کزین انجمن که کوشد به رنج و به آزار تن چنین داد پاسخ که بستام نام گوی برمنش باشد و شادکام دگر آنک خوانی و را خال خویش بدو تازه دانی مه و سال خویش بپرهیز زان مرد ناسودمند که باشدت زو درد و رنج و گزند برآشفت خسرو به بستام گفت که با من سخن برگشا از نهفت ترا مادرت نام گستهم کرد تو گویی که بستامم اندر نبرد در اینجا نکته‌ی ظریف ظاهراً مبتنی بر ضبط مناسب‌تر این بیت است که در نسخه بدل‌های معتبر چاپ مسکو مشاهده می‌شود ولی در متن نیامده است، ضبط مناسب‌تر آن است که: ترا مادرت نام بستام کرد تو گویی که گستهمم اندر نبرد یعنی آن که مادرت نام بستام را بر تو گذاشت و تو خود را از سر خویشتن‌پرستی و نخوت، چون گستهم می‌پنداری. روشن است که سخن خسرو تعریض و تمسخری بر ضعف و ناتوانی بستام است. توضیح آن‌که تو خود را همانند گستهم پهلوان کهن و یاور کیخسرو می‌پنداری. 📎📎📎 منبع: (پژوهشنامه علوم انسانی.جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه. دکتر عباس سلیمی. صفحات۲۱۷-۲۲۶) @tarzetanz
📖نظر ژان‌پل‌سارتر درباره‌ی گروتسک🧐 فردریش شلگل با لحنی تاییدآمیز، ژان‌پل‌سارتر (فردریش ریشتر)، رمان‌نویس آلمانی را گروتسک‌نویس می‌نامد. جالب اینکه ژان‌پل، در اثر نظری خودش به نام مقدمات زیبایی‌شناسی(۱۸۰۴)، بخشی دارد درباره‌ی آنچه خود «ایده‌ی فکاهه‌ی نابودگر» نامیده و مقصودش آن نوع فکاهه‌ای است که دردناک و با ابهت باشد و شر و مغاک(گودال عمیق) را بشناسد. می‌بینیم که ژان‌پل عامل دیگری را به تحلیلِ شلگل از گروتسک می‌افزاید و شرارت‌باری وحشت‌انگیزی برخی از انواع فکاهه را برجسته می‌کند. هم رمان‌ها و هم نوشته‌های نظریِ ژان‌پل او را کاملاً در سنتِ فکاهی شیطانی و سیاه قرار می‌دهد. سنتی که -هنوز که هنوز است- برخی از بهترین نمونه‌های گروتسک از دل آن خلق می‌شود. @tarzetanz
📖نظر ویکتورهوگو درباره‌ی گروتسک🧐 ویکتور هوگو، در مقدمه‌ای بر نمایشنامه‌اش به نام کرامول (۱۸۲۷)، که هدف از آن ارائه‌ی برنامه‌ای‌ست برای نوع جدیدی از ادبیات (یعنی ادبیات رمانتیک)، عمدتاً به بحث درباره‌ی گروتسک به منزله‌ی وجه مشخصه‌ی هنر مدرن -در برابر هنر پیشارمانتیک- اختصاص داده است. پیشتر، در بحث از نویسندگانی که درباره گروتسک نوشته‌اند، به بخش اعظم حرف‌های هوگو اشاره کردیم، اما باید پافشاری او را بر این نکته گوشزد کنیم که گروتسک، که با رسانه‌ی نمایش کمیک منتقل می‌شود، بایست صفت بارز ادبیاتی شود که از آن پس خلق می‌شود. به این ترتیب، هوگو گروتسک را از حواشیِ خلق هنری به جایگاه مرکزی انتقال می‌دهد و بر تنوع بی‌پایانِ امور کمیک، وحشتناک و زشت -که این آخری برای او اهمیتی خاص دارد- در قیاس با محدوده‌ی تنگ امور زیبا و والا انگشت می‌گذارد. جالب است بدانیم که هوگو گروتسک را نه با فانتزی که با امر واقع‌گرایانه پیوند می‌زند و به صراحت می‌گوید که گروتسک صرفاً یک شیوه و مقوله‌ی هنری نیست بلکه در طبیعت و در جهان پیرامون ما وجود دارد. @tarzetanz
📖نظر چسترتن درباره‌ی گروتسک🧐 جی.کی چسترتن نیز در کتابش به نام رابرت براونینگ (۱۹۰۳)، این نکته‌ را مطرح کرده است که نکته‌ی بسیار مهمی است، زیرا گروتسک را از قلمرو هنر فانتزی به قلمرو هنر واقع‌گرایانه منتقل می‌کند. چسترتن چنان‌که کلِیبرا نقل کرده، مدعی است که «به کمک گروتسک می‌توان جهان را بی‌هیچ دخل و تصرفی در پرتوی جدید عرضه داشت»، و با گروتسک از جمله می‌شود کاری کرد که جهان (واقعی) را از نو ببینیم، از منظری تازه، هرچند منظری عجیب و آزاردهنده، اما در هر حال معتبر و واقع‌بینانه. این تصویری است که در سده‌ی بیستم اهمیت بیشتری می‌یابد و وقتی به مفهوم بیگانگی برسیم از محک آزمون‌مان پیروز بیرون می‌آید. چسترتن از سه زاویه به گروتسک می‌نگرد: اینکه بازتاب جهان واقعی است، یکی از شیوه‌های هنری است و محصول خلق و خویی است خاص. 🖇🖇🖇 منبع: (گروتسک. فیلیپ تامسن. ترجمه‌ی فرزانه طاهری. صفحه ۲۰-۲۱) @tarzetanz
📖رباعی‌های دودی✍ روی خر اگر نشینی و هین بکنی به زان‌که به شهر قصد ماشین بکنی! از بس که رود دود در اینجا به دماغ ریزد به زمین زغال اگر فین بکنی! 🔸🔸🔸 ای باد خزان از تو مکدر شده‌ایم مانند گل از جور تو پرپر شده‌ایم از بس که تو گرد و خاک بر پا کردی از دست تو سخت، خاک بر سر شده‌ایم 🔸🔸🔸 آنان که پی جدال با دود شدند در پای درخت دودها کود شدند در خطه‌ی ما کارشناسان همگی در دود فرو رفته و مفقود شدند...! 📎📎📎 منبع: (ابوطیاره. گزیده طنز منظوم عمران صلاحی. صفحات۳۸-۵۵) @tarzetanz
📝زیبایی یا دانش🤥 پشت کلاس مدرسه‌ی دخترانه‌ای یک لحظه گوش کردم و دادم به پای، ایست دیدم نشسته دختر مه‌رویی آن کنار ساکت، چو یک ستاره‌ی خوش‌تیپِ آرتیست در این میانه آن بتِ گل‌چهره را ز جای احضار کرد، پیر معلم ز روی لیست گفت: آن مهندسی که خشایارشا ببست با او پلی به مرمره، نامش بگوی چیست؟ دختر خموش مانده چنان پیکرِ ونوس استاده در برابر استاد و می‌گریست بدشکل دختر دگری لاغر و ضعیف از جای خود بجست، چو رقاصه روی پیست! گفتا: جواب پرسش استاد را تمام از نام و از نشانی و از جایگاهِ زیست آقا دبیر جانب آن دختر نخست با دیده‌ی عتاب، دگرباره بنگریست گفت: ای دریغ، زان‌که نیابد مراد خویش در زندگی کسی که ز فضل و ادب بری‌ست این دختری که داد سؤال مرا جواب اکنون ز علم و فضل، ورا نمره هست بیست دیری نپاید این‌که ورا روبه‌رو شود افواج خواستار، فزون از صد و دویست اما چنان تو دختر بی‌علم و فضل را پر واضح است هیچ‌کسی خواستار نیست من پشت شیشه کوفتم آهسته، کای دبیر! پامال حق مکن، که نه این رسم داوری‌ست فردا که این دو را نگرد چشم خواستار «آنگه شود پدید، که نامرد و مرد کیست؟» 📎📎📎 منابع: (قهوه قندپهلو. امید مهدی‌نژاد. صفحه۱۱۶-۱۱۷) (طنز سرایان ایران از مشروطه تا انقلاب. مرتضی فرجیان. محمدباقر نجف‌زاده بارفروش. صفحه ۱۰۷-۱۰۸) @tarzetanz