💢شهیدی ک فقط یک شب نماز شب نخواند🌱
✍محمد رضا به نماز اول وقت اهمیت فراوانی میداد و قرآن کریم را بسیار تلاوت میکرد؛ همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداخت. صدای گریههایش بعضا موجب بیدار شدن دیگران میشد. 🌱این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت...
فقط یک شب نماز شب او ترک شد و آن زمانی بود که شیمیایی شده بود و تب بالای ۴۰ درجه داشت و ما او را به بیمارستان صدوقی بردیم و این در حالی بود که خودش اصلا متوجه نشده بود که به بیمارستان رفته ایم.
تنها آن شب، نماز شب نخواند وگرنه در همه حال، حتی زمانی که دستش و پایش در گچ بود؛ نماز شب را می خواند و اشک می ریخت و از خواندن این نماز ها لذت می برد.
🎙راوی :مادر شهید
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده...🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم تو میبارد از نفس باران
سلام فاطمیه...🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری...🌷🕊
شادی روح پاک شهیدان صلوات
نماز سکوی پرواز 05.mp3
3.33M
#نماز 5
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣دنبال چی می گردی؟
قدرت، آرامش، یقین، شادی....
يه نماز حقیقی، همه اينا رو می تونه بهت بده!
👈فقط باید یاد بگیری؛
يه نماز حقیقی بخونی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢امان از آخرین بار ها
🔹#عاشقانه_های_شهدای شهید امین افشاری پور
🔻شهید مدافع وطن امین افشاری پور متولد سال1368 شهر کرمان، پرسنل یگان تکاوری ۱۱۴ بم حدود ساعت ۲۲:۳۰ ،در حال گشت زنی در محورهای فرعی و مواصلاتی ریگان بود که با یک دستگاه خودرو از قاچاقیان و اشرار مسلح درگیر شده و به شهادت می رسند.
#همسرانه
#همسر_شهید
💢سخت ترین شب زندگی
🔹حدودا ساعت 7شب بود که امین جان تماس گرفت باهم صحبت کردیم حالش یکم گرفته بود گفتم امین چیزی شده از کسی ناراحتی گفت: نه گفتم از من ناراحتی گفت:نه من از تو و زندگیمون راضی ام مراقب خودت و بچه هامون باش من میرم ماموریت هر زمان که کارم تمام شد تماس میگیرم ...
🔻دلشوره عجیبی سراغم آمده بود صد آیه قرآن خواندم تا صبح ذکر گفتم ولی انگار سرنوشت من و فرزندانم از قبل رقم خورده بود تا اینکه ساعت 6صبح خبر شهادت همسرم شنیدم ....
شهید امین افشاری پور
تاریخ شهادت : 1397/09/20
درگیری با اشرار مسلح -ریگان بم
#همسرانه
#همسر_شهید
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت2 قهوه رو برداشتم و رفتم بيرون ..افسرپشت ميز زل زده بود بهم ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان #مردی_در_آینه💗
قسمت3
مشاهدات اولین صحنه جنايت .... نوجوانی با موهای نیمه ژوليده ... قد، حدوداً 188 ... شلوار جین آبی پر رنگ تیشرت ليمويی ... پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون ... و رد خونی كه روی زمین كشيده
شده بود ...
دستكش ها رو دستم كردم و رفتم بالای سر جنازه ... هنوز دل و روده ام بهم می ریخت ... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر میكرد ... چند دقيقه بعد، دوباره حالم بهم خورد ...
دیگه بدتر از این نمی شد ... جلوی همه ... بالای سر جنازه ...
افسر پلیسی كه چند قدمی مون ايستاده بود ... با حالت تمسخرآمیزی بهم تيكه انداخت.
بهت نمی خورد تازه كار باشی ... خوبه توی این سن اميدت به آينده رو از دست ندادی و به پليس
ملحق شدی ...
اوبران با ناراحتی بهم نگاه كرد ... دیگه تحمل تمسخر اونها رو نداشتم ... برگشتم بالای سر جنازه ...
چند تا از ناخن های دستش بر اثر سائیدگی روی زمین شكسته ... از حالتش مشخصه تا آخرین لحظه
برای دفاع از خودش جنگيده 🥺... و توی آخرین لحظات هم برای درخواست كمك، روی زمین خودش رو
كشيده ... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزی نتونسته خودش رو به جايی برسونه ... كسی اون رو
ندیده یا نخواسته ببينه ...
احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبيرستانی باشه بین... گنگ ها زیادی درگیری پیش میاد...
سرم رو آوردم بالا و محكم توی چشمهاش نگاه كردم ... وقت، وقت انتقام بود ...
اینجاست كه تفاوت بین یه كارآگاه تازه كار واحد جنايی با یه پلیس گشت كهنه كار مشخص ميشه ...
حتی پلیس تازه كاری مثل من می دونه وقتی درگیری توی يه دبیرستان پیش میاد... اولین انگشت اتهام میره سمت گنگ های دبیرستانی ... پس یه مواد فروش كه تيپ لباس پوشيدنش عین بچه های عادی
سالم و درس خونه ... روی ساعدش از این مدل خالكوبی ها نمی كنه ... كه از 100 متری مثل آژیر قرمز برای پلیس ها جلب توجه كنه این... خالكوبی هر چی هست ... مال زندگی قبلی این بچه است ...
بدون اینکه به حالتش توجه كنم ... از جا بلند شدم و بین جمعيتی كه جمع شده بودن، چشم چرخوندم ...
اوبران اومد سمتم ...
دنبال كی می گردی ...
اینجا نیست...
كی...
مكث كردم و برگشتم سمتش ...
- همین الان به تمام پليس هايی كه اينجان بگو سریع كل دبيرستان رو ... دنبال یه دختر با رژ بنفش تیره بگردن ... تمام گوشه كنارها رو ... زیر زمین ... انباری یا هر گوشه كناری رو ...
محكم توی چشم هاش نگاه كردم ...
اگه خودش قاتل نباشه ... آخرین كس هست که غیر از قاتل ... مقتول رو زنده ديده ...
به تازگی وارد 31 سالگی شده بودم
نوع طرح خالکوبی روی ساعد مقتول، مخصوص گنگ های دبیرستانی و خيابانی بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت 4
پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ...
با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و روده ام بهم می پیچید ...
یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ...
و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود ... یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود...
یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد...
معاون پشت سرم راه افتاده بود ...
کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ...
محکم توی صورتش نگاه کردم ... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست...
بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل ... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینکه چیزی بگه ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ...
محکم و با حالتی کاملاً تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم...
چه کسی پای تلفنه ... که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره واست مهم نیست... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی...
خشکش زد ... هنوز تلفن توی دستش بود ...
چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقاً جلوی میزش ایستاده بودم ... کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز ... و محکم توی چشم هاش زل زدم ...
ازت پرسیدم کی پشت خطه...
فریاد دومم بی نتیجه بود ... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ...
شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید...
از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ...
یادم نمیاد جواب سؤالم رو گرفته باشم...
چند لحظه صبر کرد ... سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه ... اما چه نیازی به این کار داشت...
تلفن فوری و شخصی بود ...
و اگه قصد دارید این بار سوأل کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سؤال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ... باید دلیلی داشته باشید که این سؤال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره ... که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم ... البته این بار با وکیلم... دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
#حاج_حسین_یکتا:
دنبال این باشید که یه دوست خوب پیدا کنید که شمارو به خدا برسونه...
#شهیدمجیدصنعتی توی وصیت نامش نوشت خدایا تو شاهد باش که من تمامی مظاهر مادی دنیا را بخاطر تو به سویی افکنده ام تو مرا بخر تو مرا ببر...
میدونید لذت های دنیای شهید صنعتی چی بود؟؟؟
باباش مولتی میلیاردر بود...
#شهید_مجید_صنعتی🌷
#مولتی_میلیاردر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت عجیب شهید:هیچ جا نگید شهید شدم...
فرمانده شهید #مسلم_دهقان🕊🌹
بشنوید از زبان "مادر شهید"
مداحی آنلاین - نماهنگ دلتنگ یار - مرتضی باب.mp3
5.16M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴با اینکه دلتنگت میشم عزیزم
🌴ولی خوب شد رفتی بارتو بستی
🎙 #مرتضی_باب
⏯ #استودیویی
👌بسیار دلنشین
شهیدی ڪه صورتش زیبا، سیرتش زیباتر بود...به #قمرفاطمیون شهرت داشت یڪـی از شروط عقدش این بود ڪه #مدافع_حرم باقـی بماند.
#ڪلام_شهیدحسین_هریری🌷من حاضرم مثل علی اڪبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه.
آخرشم این شهید درحال خنثی ڪردن بمب بود ڪه منفجر شد و قسمتی از بدنش تڪه تڪه شد.
"تخریب" قرارگاه فاطمیون
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۸/۲۲
تاریخ خاکسپاری : ۱۳۹۵/۸/۳۰
(همزمان با اربعین حسینی)
نام جهادی : سیدعمار
مدت حضور در سوریه : صدو چهار روز
محل شهادت : منطقه بنیامین
نحوه شهادت : در حال پاکسازی منطقه بنیامین
#شهید_حسین_حریری
#مدافع_حرم_آلالله
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۵ آذر ۱۴۰۲
میلادی: Saturday - 16 December 2023
قمری: السبت، 2 جماد ثاني 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️11 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️18 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️27 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️28 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
#حدیث
امام حسن علیه السلام:
کسی که در دلش هوایی جز خشنودی خدا نگذرد من ضمانت می کنم که خداوند دعایش را مستجاب کند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مــعـرفــی_شـهــدا
از تبار
#رئیس_علی
#شهید_احمد_جولاییان
نام پدر: عبدالله
تاریخ تولد: 9/4/1344
تاریخ شهادت: 21/11/1364
محل شهادت: اروند کنار
محل مزار: بوشهر
✍ نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر سیمهای خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه علیهمالسلام متوسل شدم.
▪️یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام #فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم. دعا کردم.
▫️در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.
🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_احمد_جولاییان_صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
نماز سکوی پرواز 06.mp3
4.15M
#نماز 6
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ الصلاه عمود الدين.
اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه
وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛
کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
و سلام بر او که می گفت:
«رفیق حواست به جوونیت باشه
نکنه پات بلغزه، قراره با این پاها
تو گردان صاحب الزمان(عج) باشی»
• شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊 •