شهیدی_که_پرچم_آقارا_باخون_خودرنگ_کرد
✍ #محمـدجـواد توی تبلیغـات بود و نقـاشی می ڪشید قـرار شد بـارگاه ملڪوتی امـام حسيـن(ع) رو روی دیــوار نقــاشی ڪنه....
نزدیڪای غـروب ڪارمون تقریبا تمـوم شد محمدجواد در حال رنــگ ڪردن پــرچــم حــرم امام حسين(ع) گفت: "حیفه این پرچم باید با #قـرمـز_خـونی رنـگ بشـه...
هنــوز جمله اش تمـوم نشده بود ڪه صـدای سوت خمپـاره پیچید...
بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خـورده و خــون ســرش دقیقا به پــرچـم حــرم امام حسین (ع) پــاشیــده....
#طلبه_شهید
#شهید_محمدجواد_روزی_طلب...🌷🕊
صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ، حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَنَبِيِّكَ، وَأُمِّ أَحِبَّائِكَ وَأَصْفِيائِكَ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلَىٰ نِساءِ الْعالَمِينَ . اللّٰهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها، وَكُنِ الثَّائِرَ اللّٰهُمَّ بِدَمِ أَوْلادِها . اللّٰهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدىٰ، وَحَلِيلَةَ صاحِبِ اللَِّواءِ، وَالْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإِ الْأَعْلىٰ، فَصَلِّ عَلَيْها و عَلَىٰ أُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ أَبِيها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها، وَأَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هٰذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ
https://EitaaBot.ir/counter/vx0
ختم صلوات هدیه به چهارده معصوم. خانم حضرت زهرا.س سلامتی وتعجیل درفرج آقا ومولامون. .سلامتی حضرت آقا...شهدا.. اموات..🌸🌸🌸
وآزاد سازی قدس شریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره مادر شهید خلیلی
از بوی پیراهن خونی شهید
🌹#شهید_رسول_خلیلی
1🌷🌷🌷
نماز سکوی پرواز 07.mp3
3.48M
#نماز 7
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣اغلب انسان ها،
به این حسرت،در قیامت دچار خواهند شد؛
🔻 کاش پرواز با نماز را می آموختم🔻
تا دیر نشده...
از این حسرت کشنده، خلاص بشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اطلاعیه به شهادت رسیدن مادری جوان و سیلی خورده...😭🥀🍂
@tashahadat313
🌹شهید محمدرضا لاري نجفي
متولد 1338/09/01کرمان
شهادت : 1358/09/18تهران
💢نگاهی به زندگی شهید
اول آذر سال ۱۳۳۸در شهر کرمان متولد شد. وی بسیار مهربان بودوعشق به قرآن و تفاسیر و تحلیل در او موج میزد.
او که جزو دانشجویان پیرو خط امام بود و در رشته کامپیوتر تحصیل می کرد، از بدو ورود به دانشگاه همواره در اعتراض های دانشجویی شرکت می کرد و شجاع و بیباک در مقابل گارد دانشگاه میایستاد.
🔹او در دورهای که کمتر کسی جرأت میکرد عکس یا اعلامیه امام(ره) را همراه داشته باشد، در تهران و کرمان به تکثیر و پخش اعلامیه و عکس امام(ره) اقدام میکرد. شهید محمد رضا لاری نجفی بعد از پیروزی انقلاب به کرمان آمد و در حوزه های متعدد کمیته انقلاب اسلامی برای حفاظت از امنیت شهر خدمت کرد و شبهای بسیاری بدون داشتن هیچگونه سلاحی پاسداری داد.
🔹وی بسیار پایبند به اخلاق اسلامی بود و با همه افراد در هر پایه و مقامی که بودند با مهربانی رفتار میکرد و همین ویژگی بارز او سبب شد تا دانشجویان پیرو خط امام او را به عنوان مسئول واحد رزمی دانشگاه برگزینند. محمد رضا تا پیش از شروع جنگ تحمیلی همواره تمامی فعالیت های گروهی سیاسی را زیر نظر داشت و از هرگونه حرکت مخالف شئونات اسلامی و مخالف موازین انقلاب جلوگیری می کرد. علاوه بر این در جهاد سازندگی و انجمن اسلامی دانشجویان فعالیت داشت ولی به دلیل آنکه کمیته دانشگاه بدون محافظ می ماند ایثارگرانه بیشترین زمان خود را به محافظت از کمیته دانشگاه اختصاص میداد تا این که همراه دیگر دوستانش برای تسخیر سفارت آمریکا رفت و به وظیفه خود عمل کرد.
مداحی آنلاین - پرستوی زخمی حیدر کجا میری - جواد مقدم.mp3
7.66M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴پرستوی زخمی حیدر!
🌴کجا میری؟
🎙 #جواد_مقدم
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت6 موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... حالت موها و چ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مردی_در_آینه💗
قسمت 7
به صحنه جرم وارد نشوید..
قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ...
پیداش نکردید، مگه ...
با تعجب زل زد بهم ...
از کجا فهمیدی ...
- این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ...
با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلاً انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ...
واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود.
چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ...
نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ...
دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ...
چی کار می کنی توماس...
و دستم رو محکم گرفت ...
- نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلاً روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعاً کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ...
طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ...
فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته...
قطعاً مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مؤدبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود...
و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ...
اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ...
توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ...
پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ...
چرا خشکت زده...
صدای اوبران، من رو به خودم آورد ...
هنوز گیجی از سرت نرفته
یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی
نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ...
اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت8
اوبران اومد سمتم ...
- چی شده توم ... به چی خیره شدی...
اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ...
با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ...
اما اون که رژ بنفش نزده ...
حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر
تا متوجهم شد ... نأیستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ...نمی خوای بشنوی یا واقعاً کری.
توی این فاصله لوید هم رسید ...
من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم...
کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ...
🥺من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلاً نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ...
دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ...
دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده...
پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ...
چی چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید ... یا نگران بود... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ...
گفتم که من اصلاً اون رو نمی شناختم ...
پس چرا به خاطرش گریه کردی ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ...
جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریباً نزدیک گوشش به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ،حالا جواب سؤال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اگر یک نفر مامانتو اذیت کنه چیکار می کنی؟❗️...
💔امان از دل زینب... و فرزندان مولا
التماس دعای فرج و شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● شهیدمحمد استحکامی فرزند مهدی در تاریخ ۱۴ تیرماه، سال ۱۳۶۲ در جهرم دیده به جهان گشود.
● شهید محمد استحکامی بسیار ساده زیست، به دیگران کمک می کرد ، نسبت به غیبت و خمس دادن از ویژگیهای بارز شهید_استحکامی بود. به گفته همسر بزرگوار شهید؛ « هرزمان که سال خمسی می رسید من به محمد می گفتم ما که چیزی نداریم که خمس بدهیم، اما محمد ختی حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب می کرد و خمس مالش را می داد.
● شهید_استحکامی هیچگاه از مأموریت هایش به همسر خود چیزی نمیگفت ، چند روز قبل از رفتن به مأموریت آخر #شهادت به همسرش می گوید باید صبورتر از دیگر دفعات باشی .همسرش می گوید همیشه محمد را لایق شهادت می دانستم و برایش آرزو می کردم شهید بشود ولی هرگز گمان نمی کردم که به این زودی شهید شود.
● سرانجام #شهید_محمد_استحکامی در تاریخ ۲۷ مهرماه، سال ۱۳۹۴ در مبارزه با تکفیری های ت روری س ت در دفاع از حرم حضرت عقیله بنی هاشم (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
این شهید بزرگوار در عصر روز تاسوعا در جوار گلزار شهدای رضوان جهرم به خاک سپرده شد.
#فرازی_از_وصیت_نامہ
● همانطور که امام خمینی (ره) فرمودند:« پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد.
اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه کسانی که به خدا و اهل بیت (ع) اعتقاد دارند باید توجه ویژه به آن داشته باشند.
#شهید_محمد_استحکامی🌷
عکاسی که عکس شهادت میگرفت!!
اعزام سپاه محمد ﷺ بود
و طبق معمول داشتم عکس میگرفتم
گفت: «اخوی! یک عکس هم از ما بگیر»
گفتم: اگه عکست را بگیرم شهید میشویها!
خندید و آماده شد ، عکسش را گرفتم
اسمش «محمدحسن برجعلی» بود
و در همان اعزام هم شهید شد
این همان عکس است ...
عکاس : حسن شکیبزاده
#شهید_محمدحسن_برجعلی🌷
#شهادت_شلمچه1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهادت هنر مردان خداست
🔹شهید والا مقام در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا امد . او فردی مومن و صادق و راستگو بود . بسیار خانواده دوست بود به واسطه علاقه زیاد به دین مبین اسلام و انقلاب به صف همرزمان خویش در عرصه امنیت پیوست و در امر پذیرش مسوولیت فداکاری و رشادت خویش را به نمایش گذاشت .
🔹تنها فرزند خانواده بود شهید گرانقدر توسط منافقین و اشرار مورد ضرب و شتم قرار گرفت و در بیمارستان ناجا بستری شد و اعلام کردند که وقتی خوب بشوم از انها شکایتی نمیکنم که این نشان از گذشت و بزرگواری ایشان را داشت . در آخرین لحظات زندگی پربارشان سفارش فرزندانش را بسیا ر کرد . همسرشان میگوید هر وقت مشکلی داریم و ناراحت هستیم شهید به خوابمان می آید و من را به آرامش و توکل به خدا دعوت میکند .
🔹شهید گرانقدر در عرصه مبارزه با ضد انقلاب جهت مبارزه با مخالفین نظام وارد کاروزار گردید که توسط منافقین کوردل به شدت مورد ضرب وشتم قرار گرفت و به علت شدت جراحات وارده در بیمارستان ناجا به شهادت رسید.
Reza Narimani - Rezghe Ashk.mp3
4.22M
•.{🍂🖤}.•
آخه تو این زمونه
کی مثل تو داره هوامو 🥀
مادر مادر مادر یا زهرا ....💔
#امام_زمان
#فاطمیه
#رضا_نریمانی
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۷ آذر ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 18 December 2023
قمری: الإثنين، 4 جماد ثاني 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مرگ هارون الرشید لعنة الله علیه، 193ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️25 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️26 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️28 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
#حدیث
پیامبر اکرم (ص) : برترين اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مومن است، البته از طريقي که گناه در آن نباشد.
🍃المناقب، ج 4، ص 75🍃
ﻣﻴﮕﻔــﺖ :
دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکی به دستـــم!
روز شهــادت #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها ) در عملیات کربلای ۵ با نام مادر ســادات شهید شد.
پیکرش که امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود.
گــفت :
مــادر شیرم حلالــت...
امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازی شکافته اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنار تابوتــش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ همانطور که می خواســت ﻣﺜﻞ ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ علیهالسلام ﺷﻬﻴـﺪ ﺷـﺪ...
🏷راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
#شهــید_هاشم_اعتمادی...🌷🕊
نماز سکوی پرواز 08.mp3
4.13M
#نماز 8
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز، اصلی ترین پایه از پایه های دینداریه!
👌مراقب این ستون باش؛
که اگر تخریب شه...
بقیه ستون ها هم، تخریب میشن.
💢بهترین یادداشت
🔹دو ماه بعد شهادت شهید قسمت شد بریم دیدار حضرت آقا ،نماز به امامت حضرت آقا قابل وصف نیست ،بعد نماز نشستند و با تک تک ما صحبت کردن.
🔹حس عجیبی بود تا حالا همچین حسی را تجربه نکرده بودم بعد اینکه آقا با من صحبت کردند من عکس شهیدمو به ایشون دادم تا یک خطی کنار عکس یادداشت کنند .
🔹شهید هادی کاردیده در مورخه ۱۳۹۶/۰۹/۱۷در درگیری با اشرار مسلح به فیض رفیع شهادت نائل گردید .
#همسرانه
#همسر_شهید
42.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید مدافع حرم مهدی ذاکر حسینی که بعد از ۷ سال مفقودی ، در ۱۶/۹/۱۴۰۲ تشییع و تدفین شد ، کنار قبر پسرش در امامزاده صالح:
میگفتم مادر چرا تو داوطلب میشی و میری؟
گفت مادر اسلام دستور داده اگر آه مظلومی رو شنیدی در هر جای دنیا باید از او دفاع کنید
نباید بذاریم به ذهن دشمن برسه که بخواد بیاد داخل مرز با ما بجنگه و قبلش باید بریم دفاع کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بری بگو چه خالی به سرم بریزم💔
جون به لب شدم گریه نکن عزیزم😭
چی میشه دوباره لبخند تورو ببینم...
🥀العجل، یا منتقم فاطمه🥀
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "❣
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت8 اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم ... به چی خیره شدی... اون دختر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مردی_در_آینه💗
قسمت9
🥺صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ...
یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ...
اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ...
نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است... هیچ کس توی این دبیرستان، اون رو نمی شناسه ... هیچ کسی اون رو ندیده ... هیچ کسی ازش خاطره نداره ... واسه هیچ کسی مهم نبوده ... یه چیزی رو می دونی
انگار خیلی وقته واسه همه مرده ... یا شاید واسش آرزوی مرگ می کردن ... لابد اشک هایی هم که تو امروز واسش ریختی ... همه از سر شادی بوده ...
اوبران، من رو کشید عقب ...
می فهمی چی کار می کنی نمی تونی مجبورش کنی حرف بزنه ... اینجا پایین شهر نیست ... هر غلطی می خوای بکنی ...
هلش دادم کنار ...
دیگه نه تنها لبش ... که صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم می لرزید ... فقط یه قدم تا موفقیت و پیروزی مونده بود ... یه قدم که بالاخره یه نفر در مورد کریس تادئو حرف بزنه ...
خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو کردم توی جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عکس گرفته بودم ... از اون سمت که رژ بنفش توی صورتش کشیده شده بود... از اون طرف صورتش که سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پیش رفته بودبدون اینکه چیزی بگم ... عکس رو باز کردم و یهو گوشی رو بردم جلوی صورتش ...
کسی رو می شناسی که چنین رژی به لبش بزنه تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محکم افتاد روی زمین ... اشک مثل سیل از چشم هاش می جوشید....
هیچ وقت نگاه کردن به چهره غرق خون ... و چشم های بی روح و نیمه باز کسی که دوستش داشته باشی ... کار راحتی نبوده ...
رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ...
این اشک ها مال کسی نیست که کریس رو نشناسه ... مال کسیه که داره با سکوتش ... به یه قاتل اجازه میده راحت و آزاد برای خودش بگرده ... و اون عشق ... به زودی با یه تابوت چوبی ... میره زیر خروارها خاک ... در حالی که هیچ کس واسش مهم نیست... هیچ کس...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت 10
اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده بود ... حتی نمی تونست از روی زمین بلند بشه ...
اوبران با عصبانیت، من رو کنار کشید ...
می فهمی چی کار کردی
می فهمی الان کجای شهر ایستادیم یا اینکه هنوز مستی فکر کردی پدر و مادرش خبر دار بشن باهاش چی کار کردی راحت ولت می کنن اول زنده زنده پوستت رو می کنن ... بعد هم استخوان هات رو می اندازن جلوی سگ هاشون
اونقدر سرش رو جلو آورده بود و با غیض حرف می زد ... که حس می کردم هر لحظه است که آب دهنش پرت بشه روی سر و صورتم
فکر کردی مادر و پدر فوقِ های کلاس این بچه ... اگه یه سر سوزن تخیل کنن ممکنه اسم بچه شون وسط بیاد ... اصلاً میزارن بیاد اداره پلیس تا حتی دوستانه بخوایم بهش نگاه کنیم ... چه برسه به سؤال و بازجویی ...
پس خفه شو و بزار کارم رو بکنم ...
کمک کردم از جاش بلند شه و بشینه لب جدول ... چند دقیقه بعد، گریه اش فقط اشک بود ... اشک هایی که آرام و یکی در میون شده بود ... و من سکوت کرده بودم ... می دونستم هر لحظه که بتونه دیگه خودش حرف می زنه ... آماده حرف زدن شده بود ... که سر و کله معاون مدرسه پیدا شد
تا چشمش به اون افتاد ... رنگش پرید و چشم هاش شروع به دو دو زدن کرد ... واقعاً صحنه جالبی برای دیدن بود... صحنه ای که لبخند پوزخند گونه من رو به خنده عمیق و بلندی تبدیل کرد ... حالتی که با ملحق شدن معاون به ما، حتی یه لحظه هم برای حمله به اون صبر نکرد ...
واو (wow) ... چه جالب ... توی این دبیرستان به این بزرگی ... چقدر زود ما رو پیدا کردید آقای بولتر ... انگار به قلاده سگ، مکان یاب بسته باشی ... توی یه چشم بهم زدن ... درست زمانی که می خواستم با دانش آموز شما صحبت کنم ... زیادی جالب نیست
به زحمت سعی کرد لبخند بزنه ...
ازم خواسته بودید افرادی رو که با کریس تادئو ارتباط داشتن رو لیست کنم ... اطلاعات تماس شون رو هم به ترتیب اولویت نوشتم ...
لیست رو داد دست اوبران ... به من نزدیک شد ... خیلی محکم توی چشم هام زل زد و صداش رو آورد پایین تر ...
بهتره خدا رو شکر کنید که من زودتر خبردار شدم ... و به جای آقای پرویاس «مدیر دبیرستان» من اینجام ... و الا ... نه تنها شانس حرف زدن با این دانش آموز رو از دست می دادی ... که باید تاوان حرف زدن باهاش رو هم، بدون حضور وکیل دبیرستان پس می دادی.
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع جانسوز مادر شهید مفقودالاثر با شهدای گمنام در گلستان
اینو جاسوسان لانه جاسوسی شرق که به شهدا گمنام توهین میکنن ببینن بلکه یه کم شرم کنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه لاتی که از همه جلو زد
☑️خاطره زیبا از شهید سید مسعود رشیدی بچه لاتی که از همه مدعیان شهادت جلو زد...
🌴💎🥀💎🌴