eitaa logo
- هَم‌قرار'
1.1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
451 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- هَم‌قرار'
دلشکسته‌ے دست به قلم مریدِ خانطومانےهآ محبِ حاج‌محمدآقابلباسے دلداده‌ے در به درِ عاشق بےنشان و اهلِ قلم! آخ! گفتم اهلِ قلم! اےڪاش |اهل شهادت| هم شود.. القابهآ ردیف به ردیف امآ هنـوز لیاقت شهادتش نیست که نیست..🍃💔 ✏️ 💔 🍃 @tasmim_ashqane
- هَم‌قرار'
||تصمیم‌عاشقانه|| آنِ منے، ڪجا روے؟! عزمِ رفتن کرده اے آن هم آنے؟! بهرچه؟! برای چه؟! با ردِ برجاے مانده ات چه کنم؟! من باران را در کنار همان ردبرجاے‌مانده قدم میزنم! قیاسِ رد عشق تو با رد عشقِ من همین بس که برای تو جای پا برای من بارانےشدن کنارِ جاےپآ برای تو زندگے بعد رفتن برای من زندگے با رد رفتنت.. آنے هردم به خیالم میایے چه کنم؟! نمیشود آنے تصمیمے بگیرے و پا بگذاری در حیات دل؟! تصمیمے ڪه تعلل شود ڪه عاشقانه نیست، مگر نه؟! اگـر عاشقے تعلل نکن، بیـا.. بیا ڪه بدون تو میسر نمےشود کامِ من! | ای آنِ من.. | ••نوشته ای به نامِ •• [ به مناسبت نزدیڪ شدن به سالروز تاسیس کانالِ دلنوشته هاےمنـ با تگِ ] @tasmim_ashqane
- هَم‌قرار'
به نام خدای شهیدِ دلم.. . . ایستادم به نماز.. اللہ اڪبر.. . . سلامِ آخر چشمام خورد به قابِ عکسش و بعدشم یه لبخندِ ملیح گوشه‌ی لبم جا خوش کرد.. . رد نگاهشو که میگرفتم میرسیدم به عمق وجودِ خودم:) نگاهش عجب نافذی ست بر جانِ عطشانِ مآ..:) . سرمو پایین انداختم و با انگشتام شروع کردم به بازی کردن:) . نطق که وا شد، تو همون سر به زیری از سر به راهیم گفتم.. سر، به راهی ڪه پُرِ عشق و عشاقِہ.. . نطق که وا شد، از در به دریم تا به هر دری زدن هام گفتم:) دری ڪه پشتش جای گدانشینانه.. . نطق که وا شد، از قدمی که.. از کدوم قدم ها بگم؟ وقتی همش از دم به عِشق و نیتِ برداشته میشن..:) . گفتم دستتو از دستم نکش بیرون گفتم کناره گیری نکن از رفاقت گفتم معرفت بزار بامعرفت گفتم و گفتم و گفتم... . فقط چشای تار شده و گلوی پُرِبغض و دلی شکسته و قطره اشکی.. دوای این ‌"من" شدن.. ورنه بی‌دوا پی درمان چرا؟! . @tasmim_ashqane
- هَم‌قرار'
. نمیدانم قصد چه در سر داشت آن‌هم اولِ خروس خوان . تکه‌ای از خودش بی مهابا صورتِ دل را پوشاند و گویا پلکهای روی هم رفته و چشمانِ خسته دست به یکی کرده بودند تا خیالِ بیدار شدن را هم در سر پنبه کنم .. . . اذیت کردنش برای چه بود آخر؟! بازی‌اش گرفته بود دلِ تار و به‌خواب‌رفته‌ام را در گوشه کناری قایم میکردم تا نتابد و نتابد و نتابد.. که مبادا بیدار شود! هیس! خواب است! برو ردِ کارت ای نور! . آخر این نور به گوشه هاے غم‌گرفته که نمیتابد مگر نه؟ . ولی نه! بازی؟! نازش را ببین! بازی بازیست و نازی ندارد.. داستان نیمه‌ی‌پنهان نور راشنیدی؟ سراسر ناز است و نیاز جانِ آدمے.. و طالب نور هم ، نازکش... دنبالِ رد نور میرد و .. . فقط ناز و کرشمه‌ی نور است که هر خفته‌دلی را بیدار میکند.. . اینچنین خطاب شدن را تو سزایی.. . مثل تاریکی محض و کورسویی از تابشِ عشق میتابد بر عمق جان و هرلحظه عاشقتر میکند این جماعتِ مخلوق رآ.. . و خودش گفت: ایوانِ دلت که تاریکِ تاریک شد بخوان مرا به این نام.. یا نور کل نور.. . . ✏️ ۸ @tasmim_ashqane
[•💓•] دلِ مَن ز درِ درگه دوست به سلوڪ میرسد سَرِ افلاڪ ز عطرش به جنون میرسد.. . . پ.ن: برآمده از دل . همان . 💚🍃 @tasmim_ashqane •[💓]•
- هَم‌قرار'
#جوهرعشق شَهیــــٓــد محمد ابراهیمِ همَتْ❤️|• شهید همت! مزارت در اصفهان است و کیلومترها فاصله دا
و آن نوشتن گرھ خورده به صداۍ الله اکبرِ اذان و چه برکتی کرد آن اولین بذر نوشتن :) و جوانه به جوانه ریشه‌ی دلم را این سمت و سو استـوار کرد :)
- هَم‌قرار'
🍃🦋 برگ طلاکوبِ آخرین خزون قرن فداکاری کرد و ریزون شد تا اولینِ بهارِقَرنِ بَعد معنا گیرد :)) عشق زرین به پاے تو فداڪارے کرد و سوخت تا آخرین پاییزِ انتظار مَنِ هاے مبتدے معنا گیرد و اولین بهارِ وصاݪ جان گیرد :) @Tasmim_ashqane ﴿ 🦋🍃
- هَم‌قرار'
خدا جان؟! جانم بقربانت نمیدانم بابِ دردودل را وا ڪنم یا درِ خانه ای قدیمی ؛ که حکم عطاری دمِ میدان را دارد.. و من هم به هوای سَر به هواییم؛ نقطه ی پرگارِ این میدان باشم... آخر عطرِ خانه ی قدیمی که نمیشود احدالناسی را به گذشته نکشاند .. میکشاند ! یا بوی مطلوبش مجاور جان میشود یا بویِ هرگوشه اش ازپشت ؛ خنجرِ جان ... !! راستش مانده ام عطرِ کُشنده یا کِشنده؟! سَر هرکدامش شاید ساعتها مقابلت بنشینم و پرحرفی کنم و مستمع خوبی برای صاحب سخن باشی .. چنین است که ذوق در زدن به درِ خانه ات مرا به وجدِ تو میکشاند ..! درست مثل همان قدوقامت کودکے که به زنگ ِ خانه نمیخورد و شوقِ یکبار زدنش را دارد و تا نوک پا به آن زنگِ هوای دست درازی میکند . •چه بگویم وقتے خودت مرا سمتِ خودت میکشانے• درست عین دخترکی که چادر مادرش را سمتِ عروسکِ پشت ِ شیشه میکشاند ؛ تو هم دلت کمی پرحرفی مان را میخواهد.. [ باشد قبول ! بگو پس چرا در را باز نمیکنی؟! ] با تو من کارها دارم .. :) . . @Tasmim_ashqane
- هَم‌قرار'
بسم اللھ .. متوسل که شده ای مرتبط که گشته ای ارتباطت که داغ بود و نان دلت را که چسباندی یادی از ما بکن .. ما فقیر فقرای پشتِ درگه .. بیچاره فقیری که سوخت در کوره ی نفسش .. چه چاره؛ مگر به کدام در نکوبیده؟! آری .. فقیر و مضطریم ز بیچارگی .. پیشت بماند که چه کوره سوخته ترمان کرد و ساختیم تو بگو ؛ این عجزِ شعله‌کش به کدام درگه رود که ناروا مطرح عالَم نشود.. اصلا مضطر به چه دوا؛شعله کِشی اش خوابد؟! اضطرار مضطر بخدا که قداست دارد .. به همین قداست ؛ به دوایی جز عشق قانعش نیست .. کاش عاشق شود .. جان گداز تر بسوزد و به دوایش نکشَد .. بسوزد و بمیرد .. [ عاشق کٌشی ست در این محضر؛ ندادن .. ]