فرمانده سازمان اطلاعات سپاه استان سیستان بلوچستان بود. آزادیخواهی و عدم ظلم به دیگران از بچگی در وجود وی بود.از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، تصریح کرد: در منطقه سیستان و بلوچستان زمان بسیار زیادی باید طی کرد که به مسائل امنیتی و خیلی از مسائل منطقه شناخت پیدا کرد، ولی سید در مدتزمان کوتاهی نسبت به همه موضوعات امنیتی استان شناخت پیدا کرد
سرانجام وقتی متوجه میشود حمله مسلحانه اغتشاشگران به یک مرکز درمانی در زاهدان و آتش زدن آن مرکز میشود، سریع خودش را به آنجا میرساند و بعد از فراری دادن اشرار، چند خانم که در مرکز بودند را با ماشین شخصی خودش به منزلشان میرساند و به محل آشوب برمیگردد. سید مشغول امدادرسانی به مجروحان حادثه بود که توسط تروریستی که با تک تیرانداز در ساختمان مخروبهای مستقر بوده بصورت هدفمند از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و به شهادت میرسد.
🔹مهمترین ویژگی دوره فرماندهیش ایجاد تحرک ویژه در موضوع عملیات های موفق علیه گروه های تروریستی در منطقه بود. طی دوران فرماندهی او جمعی از اشرار و سرکردگان و عوامل گروهک های تروریستی دستگیر یا به هلاکت رسیدند.
🌷دسته گلی از جنس فاتحه و صلوات تقدیم کنیم به روح آسمانی او
#رفیق_شهید
#شهید_حمید_رضا_هاشمی
@tobe94
سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد در خانوادهای کشاورز، زاده شد. وی ۶ ساله بود که پدرش درگذشت و اندکی پس از مرگ پدر، به همراه خانواده به تهران نقل مکان نمود و به همراه خانواده در خیابان مولوی ساکن گردید. چند سالی به کار کردن در خیاطی و درس خواندن در کلاسهای شبانه مشغول شد، اما موفق به تکمیل تحصیلات دبیرستان نشد. وی در سن ۱۷ سالگی ازدواج کرد و یک سال بعد به سربازی فراخوانده شد، ولی از خدمت سربازی فرار کرد و به قصد دیدن حضرت امام ره، به مرز ایران و عراق گریخت که در مرز هویزه دستگیر و ۶ ماه زندانی شد. پس از گذراندن محکومیت زندان، به تهران بازگشت و خدمت سربازی خود را به پایان رساند. وی یکی از ۱۲ نفر عضو هیئت مؤسس سپاه بود و در پایهگذاری این نهاد شرکت داشت. با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر سرکوب ناآرامیهای کردستان، وی در مرداد ۱۳۵۸ به عنوان یکی از فرماندهان ارشد سپاه، به پاوه رفت. در کردستان سازمانی تحت عنوان پیشمرگان کرد مسلمان، توسط ایشان تشکیل گردید. سرانجام در تاریخ ۱ خرداد ۱۳۶۲ به دلیل کمبود وسیله نقلیه، بروجردی به سمت روستای دارلک رفت.در ۲۵ کیلومتری جاده مهاباد به نقده، به طرفش تیراندازی کردند و ماشینش روی مین رفته و با همراهانش به شهادت رسیدند.
#رفیق_شهید
#شهید_محمد_بروجردی
@tobe94
🔻 شهید جوانمرد قصاب
✍متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب؛ این جوانمرد بامرام را می شناسید؟ او همیشه با وضو بود. وقتی از او می پرسیدند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه...!
🔸هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست». وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
🔸گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت». این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس به شهادت رسید.
#رفیق_شهید
#عبدالحسین_کیانی
در هفدهم خردادماه 1349، در روستای «چای گرمی» و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و بسیج، در سال 1359 هنگام تشکیل نخستین هستههای مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عدهای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج ((امام موسی صدر))را در روستا، راه اندازی کردند, شهید به همراه جمعی دیگر از جوانان پرشور و فعال انقلابی، در این پایگاه عضویت یافته و با وجود سن و سال کم شروع به فعالیت میکند. با شروع جنگ تحمیلی، برگ دیگری از زندگی وی ورق میخورد حضورش در کنار مسئولین سپاه و بسیج حال و هوای دیگری به برنامهها میبخشد، بگونهای که بر تعداد نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق جنگی افزوده میشود. سال 1360، او یازده سال دارد و به مناطق عملیاتی و پشت خاکریزها فکر میکند, مراجعات او برای اعزام به جبهه به نتیجه نمیرسد، وی بارها و بارها از اردبیل و تبریز برگردانده میشود. در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنهای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج میشدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده میشد. محافظ حضرت آقا گفتند، «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و میگوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, حضرتآقا میفرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست». لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرتآقا میرساند. شهید به حضرت آقا میگوید، آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟ شهید گفت خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
شهید به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟
حضرتآقا شهید را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
سه سال در جبهه ها، جنگ كرده بود تا اینكه 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت كه كمتر از آن حق او نبود نایل می آید.
در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در آن به آسمان پرگشود.
#رفیق_شهید
#شهید_مرحمت_بالا_زاده
نهم تیر ۱۳۲۹، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش بابالله و مادرش خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
🌷 بیست و هفتم خرداد ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید
🌷با توجه به این که ولى امر مؤمنین در زمان غیبت امام زمان(عج) بنیانگذار این حکومت هستند و هم چنین احادیث و روایات زیادى در این خصوص وارد گردیده و خون صدها جوان متعهد به پاى نهال نوپایش ریخته شده است که اکثریت و نزدیک به تمام آنان از مستضعفین بودند و تمامى قشرها در این انقلاب تشریک مساعى داشتند، سزاوار نیستْ حتى یک کلمه علیه این نظام سخن گفته شود و درست نیستْ حتى یک ساعت بى تفاوت ماند. باید در همه حال در یارى نظام جمهورى اسلامى -تا سر حد امکان- کوشا باشیم.
#رفیق_شهید
#محمد_رضا_صباغ_زیارانی
@tobe94
حسین امیرعبداللهیان در اردیبهشت ۱۳۴۳ در دامغان واقع در استان سمنان زادهٔ شد. او در ۶–۷ سالگی پدر خود را از دست داد و مسئولیت اداره زندگی آنها بر دوش مادر و برادر بزرگترش افتاد. او در سال ۱۳۷۳ ازدواج کرد و دارای یک دختر و پسر است
امیرعبداللهیان دانشآموختهٔ کارشناسی روابط دیپلماتیک از دانشکده وزارت امور خارجه، کارشناسی ارشد روابط بینالملل از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۵ و دکترای روابط بینالملل از دانشگاه تهران است.
در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، حسین امیرعبداللهیان همراه با سید ابراهیم رئیسی رئیسجمهور وقت، برای گشایش سد قیز قلعهسی به آذربایجان شرقی سفر کردند. در مسیر تبریز، در منطقه حفاظتشده دیزمار در محدوده عمومی میان ورزقان و جلفا، بالگرد حامل او و رئیسی، سید محمدعلی آلهاشم امامجمعه تبریز، مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و چند تن دیگر از همراهانش دچار سانحه شد و همهٔ سرنشینان آن کشته شدند.
شهید حسین امیرعبداللهیان
#رفیق_شهید
@tobe94
یکی از شهدای ۱۷ شهریور خونین سال ۱۳۵۷ است او در سال 1340 در تهران متولد شد وی در یک خانواده روحانی و مسلمان متولد شد. همیشه در مسائل درسی ممتاز بود و با آنکه 17سال بیشتر نداشت، معارف اسلامی را خوب میشناخت. قرآن،نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه را بسیار مطالعه می کرد و با تفاسیر هم آشنا بود.نظم،مهربانی،صداقت،راستگویی، وفای به عهد، وقتشناسی، استقلال فکری و پیگیری مستمر کارهاو ذهن بسیار خلاق از جمله ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی او بود.او در سنین نوجوانی، به عنوان یک دختر مبارز و مسلمان به صفوف فشرده مردم مسلمان ایران پیوست و در تظاهرات پر شکوه علیه رژیم شاه شرکت میکرد. او همچنین به کارهای فرهنگی نیز می پرداخت او پایین تر از خیابان سیروس، کتابخانه ای را اداره می کرد و برای بچه های محروم جنوب شهر کتاب می برد. برای آنها یک برنامه مطالعاتی دقیق را قرار داده بود، برایشان داستان های اسلامی را تعریف می کرد و به این ترتیب، یک حرکت اجتماعی عمیق و به دور از جنجال گروه ها را در میان کودکان و نوجوانان آغاز کرده بود. در نهایت سال دوم دبیرستان بود که با حضور در جمع مردم تظاهرکننده در میدان ژاله (شهدا) به شهادت رسید. چند سال بعد نیز نامزد او (شهید حسن اجارهدار) و پدر بزرگوارش (شهید غلام رضا دانش) در حادثه هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند و با خون خود انقلاب اسلامی را بیمه کردند.
#رفیق_شهید
#شهیده_محبوبه_دانش_آشتیانی
اوّل خرداد سال 1346 در روستای شهیدآباد (شهربانو محلّه) شهرستان آمل، در خانوادهای متدیّن و انقلابی به دنیا آمد و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوارش که هر دو از سادات بودند، رشد و پرورش یافت. عشق به مطالعه در کتب اسلامی و اندیشه های متفکّران بزرگ انقلاب، از او دختری با شعور و با درکی بالاتر از سنّش ساخته بود.او بینش و بصیرت سیاسی بسیار قوییی داشت؛ به طوری که در محیط مدرسه علاوه بر کسب علم، به انجام فعالیّتهای سیاسی و تربیتی نیز میپرداخت.سیّده طاهره و خواهرش، همیشه در صف مقدّم راهپیماییهای ضدّ رژیم حضور داشتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اعضای مؤثّر انجمن اسلامی و عضو فعّال پایگاه بسیج محلّه بود. روز ششم بهمن سال 1360 گروهک های معاند انقلاب اسلامی با اشغال شهر آمل با نیروهای بسیجی و مردمی درگیر شده بودند. این روز درست مصادف با عقد خواهرش بود. سرانجام درغروب روز ششم بهمنسال1360 درسنّ چهارده سالگی،درحال کمک به نیروهای مدافع شهر؛ در درگیریهای خونین گروهکهای معاند با نیروهای بسیجی و مردمی با اصابت دو گلوله به گردن و قلبش به فیض شهادت نایل آمد.
#رفیق_شهید
#شهیده_سیده_طاهره_هاشمی
در ميان خانواده اي مذهبي و اهل تسنن به دنيا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمري بود و مادرش سيده زينب، زني شيعه، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بيت (ع) بزرگ می كرد. با شروع حركت هاي انقلابي مردم ايران، ناهيد هم به سيل خروشان انقلابيون پيوست و با شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز كردستان قرارگرفت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع درگيري هاي ضد انقلاب در مناطق كردستان، همكاري اش را با نيروهاي ارتش و بسيج و سپاه آغازكرد. شروع اين همكاري، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهك كومله را كه زخم خورده فعاليت هاي انقلابي اين نوجوان و ساير دوستانش بود، برانگيخت. اوايل زمستان سال 1360 به شدت بيمار شد و به درمانگاهي در ميدان مركزي شهر سنندج مراجعه كرد. اما از ساعت مراجعتش خيلي گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش مي رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پيدايش نمي كند. خبري از ناهيد نبود! انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهيد در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهايي همه جا دنبال او مي گشت. تا اينكه بالاخره از چند نفر كه ناهيد را مي شناختند و او را آن روز ديده بودند شنيد كه: چهار نفر، ناهيد را دوره كرده، به زور سوار ميني بوس كردند و بردند.
چند وقتي از ربوده شدن ناهيد گذشته بود كه خبر گرداندن دختري در روستاهاي كردستان با دستاني بسته و سري تراشيده به جرم اينكه «اين جاسوس خميني است!» همه جا پخش شد. يك روستايي گفته بود: آنها سر دختري را تراشيده بودند و او را در روستا مي گرداندند . گفته بودند آزادت نمي كنيم مگر اينكه به خميني توهين كني. بعد از ۱۱ ماه پيكر بي جان و مجروح و كبود او را با سري شكسته و تراشيده در سنگلاخ هاي اطراف روستاي هشميز پيدا كردند. روايت ديگر حاکيست که اشرار براي وادار کردن ناهيد به توهين نسبت به حضرت امام(ره) اورا زنده بگور کرده بودند. به علت شرایط سخت و خفگان اون زمان، پیکر مطهر شهيد مظلوم سنندجي را در قطعه شهداي انقلاب بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
#رفیق_شهید
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
نهم تیر ۱۳۲۹، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش بابالله و مادرش خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
🌷 بیست و هفتم خرداد ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید
🌷با توجه به این که ولى امر مؤمنین در زمان غیبت امام زمان(عج) بنیانگذار این حکومت هستند و هم چنین احادیث و روایات زیادى در این خصوص وارد گردیده و خون صدها جوان متعهد به پاى نهال نوپایش ریخته شده است که اکثریت و نزدیک به تمام آنان از مستضعفین بودند و تمامى قشرها در این انقلاب تشریک مساعى داشتند، سزاوار نیستْ حتى یک کلمه علیه این نظام سخن گفته شود و درست نیستْ حتى یک ساعت بى تفاوت ماند. باید در همه حال در یارى نظام جمهورى اسلامى -تا سر حد امکان- کوشا باشیم.
#رفیق_شهید
#محمد_رضا_صباغ_زیارانی
نهم تیر ۱۳۲۹، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش بابالله و مادرش خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
🌷 بیست و هفتم خرداد ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید
🌷با توجه به این که ولى امر مؤمنین در زمان غیبت امام زمان(عج) بنیانگذار این حکومت هستند و هم چنین احادیث و روایات زیادى در این خصوص وارد گردیده و خون صدها جوان متعهد به پاى نهال نوپایش ریخته شده است که اکثریت و نزدیک به تمام آنان از مستضعفین بودند و تمامى قشرها در این انقلاب تشریک مساعى داشتند، سزاوار نیستْ حتى یک کلمه علیه این نظام سخن گفته شود و درست نیستْ حتى یک ساعت بى تفاوت ماند. باید در همه حال در یارى نظام جمهورى اسلامى -تا سر حد امکان- کوشا باشیم.
#رفیق_شهید
#محمد_رضا_صباغ_زیارانی
فعالیت سیاسی بر علیه حکومت شاهنشاهی را پیش از وقوع انقلاب با عضویت در گروه منصورون آغاز کرد، در سال ۱۳۵۳ دو بار به زندان رژیم پهلوی افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. و در سال ۱۳۵۸ پس از شکلگیری سپاه پاسداران، به این نهاد پیوست. طول جنگ ایران و عراق از فرماندهان ارشد سپاه بود و در عملیاتهای بیت المقدس، فتح المبین، خیبر، بدر، عاشورا، قدس، کربلای ۲ و ۴ و فرماندهی تیم ۹ بدر را به عهده داشت و نهایتا در ۲۸ دی ماه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
#رفیق_شهید
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@tobe94