eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
79.5هزار عکس
84.4هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5965056966748275266.mp3
4.06M
رفیق بازی #شلمچه روایت گری؛#حاج_حسین_یکتا اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله» امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش می‌گفتند حاج آقا روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در شهدا رو منتقل می‌کرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم‌ می‌لرزه وقتی‌ یادم‌ میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله» راوی :جواد علی گلی- همرزم شهید فرازی از وصیت نامه شهید: "خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمی‌دانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا بعد از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد...
4_5965056966748275266.mp3
4.06M
رفیق بازی روایت گری؛ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
🌷گاهی اینجا چــــــــادر بوی خاڪ نمی دهد ... 💐گاهی اینجا چــــــــادر بوی دود می دهـد ... 🎋بوی دودی ڪـہ بر روی چـادر مـادر نشسته است ...!
... ⁉️ 🌷✨ هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات خیبر بر نگشته... خبر دارید که غلامحسین توسلی آن خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... 🌷✨ از هادی خبری دارید.. بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید.. از که خوراک کوسه های اروند شدند، خبری دارید.. 🌷✨ هنوز از صدای اذان بچه ها می آید... هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد... هنوز خون روی وصیت نامه📝 شهدا خشک نشده؛ 🌸خواهرم حجاب... 🍃برادرم غیرت ... 🌷✨ هنوز که هنوز است می ترسنداز اینکه رهبرمان را تنها بگذاریم... و هنوز که هنوز است بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند... 🌷✨ و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جگر گوشه هایشان هستند... ای کاش، بیاییم و به راه بیاییم .... را با ذکر صلوات یاد کنیم...🌷 ➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄
[] [ آلبوم ] 💢 ✍️ فرازی زیبا از وصیتنامه سردار غواص : 🖌... آی برادران و خواهران بالاخره دنیا میگذرد و زندگی به پایان میرسد و سرانجام مرگ همه ما را در خواهد یافت و چه مرگی بهتر از شهادت که خدا نصیب انسان کند و این مرگ پرافتخار آغوش خود را بروی انسان بگشاید . ... راهی که من آنرا برگزیده ام بدون شک راه اباعبدالله الحسین (ع) است و این راه تنها راهی است که انسان را به سعادت میرساند. مواظب باشید از این راه خارج نشوید.... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، فرمانده خاکی و بی ادعا جبهه ها ، سردار غواص از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز ( شهرستان سلطانیه) در دوران دفاع مقدس بود که دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی ، منطقه عملیاتی در کسوت فرمانده گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌺 روحش شاد و یادش گرامی
💢 ✍️ فرازی زیبا از وصیتنامه بسیجی غواص : 🖌... بدانید که‌ من‌ با آگاهی‌ از شهادت‌ و برای‌ دفاع‌ از اسلام‌ و به‌ گفته‌ رهبر عزیزمان‌ به‌ جبهه‌های‌ حق‌ علیه‌ باطل‌ آمده‌ام‌ و امیدوارم‌ که‌ خون‌ من‌ نهال‌ نوپای‌ انقلاب‌ را بارور کند و شهادت‌ ما باعث‌ آگاهی‌ و رشد فکری‌ جامعه‌ اسلامی‌ شود... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان سلحشور و بسیجیان حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات ، منطقه عملیاتی در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . 🌺 روحش شاد و یادش گرامی
💥این روزها ایام است و کربلای پنج یعنی چه؟! 👈 از رزمنده های جنگ و شرکت کننده در کربلای ۵ که بپرسید یک جمله شنیدنی دارند که خیلی عجیب است... می‌گویند : ستارگان آسمان بالای سر ، صحنه هایی را دیدند که خورشید تا قیام قیامت از دیدن آن محروم است! 🍀خدایا اینان چه دارند می گویند؟ مگر آنجا کجا بوده؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ و....
بسم رب العشق پنجاه وشش- 😍علمدارعشق😍# به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی - اوهوم تقریباهیچی نمیدونم + شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی با دوبنده ی ... . محمود.ک با دوبنده ی ... . از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم. همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت. با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند. حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با اعصبانیت گفتم : فرمایش . گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن. حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... . سرم رو پائین انداختم  و رفتم . یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت. عجب آدمیه ابراهیم... . این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر تنها کسانی شهید می شوند! که باشند... . باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! را را را را را دراز را را را را را را را... . باید از گذشت! باید کشت را... . شهادت دارد! دردش کشتن هاست... . به یاد کربلا... به یاد قتلگاه و و ... الهی،... باید شویم،تا شویم!! بايد اقتدا كرد به # نویسنده بانو...ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌴📚💎🌼💎📚🌴
کمیل...کمیل...حمید...📟 📡 حمیدجان به گوشم 📞 اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟ 🌤 هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟ 🌍 هوا صاف صافه☹️ به صافی تمامی موهای بیرون ریخته 💆🏻‍♀️ به صافی نگاه‌های دوخته 🕵️‍♂️ به صافی مانتوهای چسبیده👚 به صافی مارک های از پشت دیده🔚🔛🔜 حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟🙄 سید_مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک بسازد از ما بنام روایت 😓 🌸حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن👰🏻 محاصرمون کرده رو پشت بومها بمبهای بشقابی گذاشتن 📡 و فکرمون رو گرفته🔫 خیلی تلفات دادیم 😣 حاجی اینجا مانتوها دیگه دکمه نداره👗 اونم با آستین های کوتاه👘 جدیدشون ساپورته👖چشم اکثر جونارو آلوده کردن 🕶 حاجی صدامو میشنوی؟ 🔊 حاجی (صدای بیسیم قطع و وصل میشه 🔕 ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟ 📢 ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ 📞 ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ. 📞 👂 ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر 🏻 🏃‍♂️ 🙇‍♂️ ﺣﺎﺟی ﺩﺭ ﺟﻨﮓ_ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ 👁 ‍ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ.💂🏻‍♂️ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا 🕷🍀ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نمیده ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ🔥میده ﺣﺎﺟﯽ 🌍 ☔️☹️ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ 😣 ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ؟ 👂 ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ# ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ 💣 لقمه های هم که دمار از همه بریده💘 ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ 👑 👦 تازگی ها شیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته 😹 👻 💀دارن سر بچه های رو بیخ تا بیخ میبرن 🏻 🤕 😴 😒 حاجی صِدامو داری ؟⁉️ به حسن_باقری بگو در این نابرابر تاکتیک نداریم؟ 🏻 🖐 🏻 فقط علی_اکبر_شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست😭😭 میمرد برای خمینی😍 شاهرخ_ضرغام را حتما خبر کن💛 بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی ، میخندند🤣🤣 راستی حاج_احمد ، اصلا میدانی موبایل چیست؟📱📲 تا حالا با و واتساپ کار کرده ای ؟⁉️⁉️ بیخیال برادر😏 همان بیسیمت را بیاور من آخرین نسخه ی اندروید را رویش میکنم؟😢 ❌❌فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و و و خرمشهر و کردند. در فضای_مجازی نکنند.😱😨😦 😒☹️اینجا خودش را دارد. باید همه چیز را با حل کنیم😣😖 حاج احمد ، تلفات زیاد داده ایم؟⁉️ مسامحه و امانمان را بریده عده ای به اسم حداکثری، حداقل اعتقاداتشان را به گذاشته اند.😞😔😫😩 🌺تو را بخدا برگرد خدا را چه دیده ای شاید در این ای که گیر کرده ایم تو و رفقایت به دادمان رسیدید.😓😥😢 نقطه سر خط. ✨اللّهم اَکْشِف هذه الغُمة عَن هٰذه الاُمة بحُضوره و عجل لنا ظهوره✨ 💐لطفا بخاطر مبارزه با بدحجابی تا میتوانید پخش کنید. اللهم عجل الولیک الفرج🌺 جزاکم الله خیرا
🌹🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌴🌹 به روایت ✍️✍️✍️✍️✍️ روز 20 دیماه بود که به گردان ما (گردان زهیر)ماموریت دادند و ما تا رسیدیم به خط هوا تاریک شده بود . ساعت نزدیک 8 شب بود که رسیدیم چند متری تانک های دشمن. تانک ها روشن بود و صدای موتورهاشون به گوش میرسید. تانک ها همه روی جاده بودند و ما هم پشت یکی از خاکریزها که به موازات جاده بود جانپناه گرفتیم. مشورت شد که با تانک ها درگیر شویم یانه ؟ من نظرم این بود که نباید به اونها امان بدیم چون الان که روی جاده هستند و در یک جا جمع شدند بهتر میتونیم اونها رو منهدم کنیم تا اینکه داخل دشت پخش شوند. قرار شد به حمله کنیم . من با بچه های دسته خودم به تانک ها حمله کردیم. تانک ها که از حضور ما مطلع شدند با سرعت زیاد از روی جاده فرار کردند و ما هم به دنبال اونها ... بعضی از تانک ها رو بچه های زدند. آنقدر این کار سریع صورت گرفت که ما به این ستون تانک هم رسیدیم . آن شب داشتیم جلو میرفتیم که دستور رسید به جای اولتون برگردید. نیمه شب بود که یکی از بچه های دسته اومد و گفت: حاج علی دارند طرف ما تیراندازی میکنند. گفتم شلیک نکنید بچه های خودمون هستند. چون قرار بود کنار ما (ع) هم عملیات کنه. حدسم درس نبود ، دشمن جلو اومده بود. به هر طریقی بود دشمن رو عقب زدیم تا اینکه هوا روشن شد. هوا که روشن شد دشمن روی منطقه دید داشت و آتش تیربارهاش ما رو پشت دژ زمین گیر کرده بود. دشمن هم از روی و هم از داخل و روی ما آتش میریخت و تیربارهای گیرنوف هم روی بچه های ما قفل شده بود.کاری نمیتونستیم بکنیم . اینجا بود یاد حکایتی افتادم که از عملیات بدر برایم تعریف کرد . او میگفت هرچی از تیر فرار کنی بدتر گرفتارش میشی اما اگر از تیر نترسیدی تیر بهت نمیخوره . من از جا بلند شدم و چند تا گلوله آرپی جی برداشتم و زیر آتش تیر بارها رفتم سمت سنگر تیربار دشمن و با یک گلوله آرپی جی دخلش رو آوردم و گلوله دیگری رو توی لوله آرپی جی جا دادم و رفتم سراغ سنگر بعدی....بچه ها هم به کمک اومدند و یکی یکی تیر بارها رو از کار انداختیم. توی این معرکه بود که من احساس کردم شد و به زمین خوردم دیدم تیری به پایم اصابت کرده.با بند پوتین بالای زخمم رو بستم که جلوی خون ریزی رو بگیره. خواستم دوباره به درگیری با دشمن ادامه بدهم اما دیدم که روی پا نمیتونم بایستم. بچه های دسته ما اومدند و گفتند حاجی شما رو عقب ببریم . گفتم کارتون رو بکنید خودم عقب میرم... چند قدمی عقب اومده بودم که یکی از بچه ها رسید و با اصرار گفت که من شما رو عقب میبرم. من رو از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که تکان شدیدی خوردم و در کمرم سوزشی احساس کردم . آتش تیربارهای دشمن نمیگذاشت کسی راست راست راه بره. من رو روی زمین گذاشتند . کنار دژ افتاده بودم که کسی فریاد زد اومده ..مجروحین رو سوار آمبولانس کنید. من تعجب کردم . میون این همه تانک که مثل مور و ملخ توی دشت ریخته و زیراین همه آتش چه جوری آمبولانس خودش رو رسونده. مرا بلند کردند و داخل آمبولانس گذاشتند و آمبولانس ما رو تا پای اسکله آورد و توی قایق گذاشتند و به عقب انتقال دادند. توی فهمیدم که گلوله دشمن خورده و گیر کرده و بعدا دکترها تیر رو در آوردند. من روز 21 دیماه 65 مقابل و در سه_راهی_شهادت به افتخار نائل اومدم