eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه حاج‌آبادی امروز که همراه دخترم روی زمین برفی راه رفتیم. چقدر دلم‌ برای حال و هوای دوران مدرسه تنگ شد. کله‌ی صبح بیدار می‌شدم و هول‌هولکی نان پنیر چایی می‌خوردم و به سمت مدرسه حرکت می‌کردم. همیشه اولین نفر بودم که توی کوچه‌ می‌رسید. اسم این کوچه‌ی برفی را به‌خاطر پیرمردی که توی بقالی نقلی‌اش هله‌هوله می‌فروخت، کوچه حاج آبادی گذاشته بودیم. آن پیرمرد به لواشک‌های 10تومانی و قره‌قوروت‌هایش معروف بود. رد پاهایم توی حجم برف فرو می‌رفت و هر چند تا که قدم برمی‌داشتم، برمی‌گشتم و به آن‌ها نگاه می‌کردم. همه‌ی‌ زیبایی‌این کوچه با درختان توتی که با برف‌ مزین شده بودند دیدنی بود. دقیقا مثل توصیفات آن‌شرلی از گرین گِیبلز. با شیب کوچه‌ی بعدی، همه‌ی لحظات خوش کوچه حاج‌آبادی از خاطرم بیرون می‌رفت. با سلام و صلوات از کوچه رد می‌شدم. گاهی یکی دونفر هم گوشه‌ی کاپشنم را می‌گرفتند تا لیز نخورند. یادش بخیر جان حداقل 10نفر را با همین کاپشن نجات دادم. حالا که دوباره گوله‌ی برف را توی دستانم می‌گیرم، دلم‌می‌خواهد به آن روزها برگردم. با خوشحالی چکمه‌ی مشکی‌ام را بپوشم، هدبندم را به پیشانی‌ بچسبانم و با بینی قندیل بسته به مدرسه بروم. تا معلم بیاید، دست‌کش‌هایم را روی شوفاژ خشک کنم و واژگان انتهای کتاب فارسی را حفظ کنم. دلم حتی برای قرائت قرآن صبح‌گاهی مدرسه که در زمان سرما توی سالن می‌خواندم هم تنگ شده است. به انتهای سالن خیره می‌شدم و 10 آیه‌ی سوره‌ی واقعه را با عشق از بر می‌خواندم. چقدر همه‌چیز زود می‌گذرد. کاش آن‌روزها هم می‌دانستم که باید قدر لحظات زندگی را دانست . ✍🏻 مه نوشت @tollabolkarimeh
هیچ دقتی به وقت و بی وقت بودن روز ندارم. فقط می دانم باید تلفن را بردارم و با او صحبت کنم. از بی قراری ها و بیتابی هایم بگویم تا او بشنود و مرا تسکین دهد . همیشه مرا خوب درک می کند و به احساسم حق می دهد.همین جاذبه باعث می شود ، ایمان بیاورم به اینکه من تنها نیستم و کسی هست که مرا با تمام بی حوصلگی ها و کم تحملی ها و اشتباهاتم را دوست دارد. حالا این وسط دختر بازیگوش و کنجکاوم برای اینکه توجه من را به خود جلب کند، مدام مرا صدا می‌زند واز دل درد تخیلی خود می‌گوید ، تا نگرانی مرا نسبت به خود ببیند. و اطمینان حاصل کند که هنوز دوستش دارم. و من با نگرانی به صورت خود سیلی می زنم و با سرعت برای درست کردن چای نبات به طرف آشپز خانه می‌روم. چقدر مادرها شبیه به هم مادری می‌کنند. ✍معصومه رسولی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار کوچک مادر دست کودکش را گرفت و به سمت مرکز فروش محصولات فرهنگی قدم زنان رفتند. کمی در فروشگاه چرخی زدند و کودک اسباب بازی مورد علاقه اش را خرید و مادر هم در کنارش کارت امتیاز نماز خرید. پسرک دلش اسباب بازی دیگری هم میخواست، مادرش لبخندی زد و گفت: "مامان ببین نمازهات رو که خوندی و کارهای خوشگل کردی برات علامت میزنم، امتیازت رفت بالا اون ماشینه رو هم برات میخرم" پسرک لبخند ملیحی زد و مادرش دستش را گرفت و با خوشحالی به سمت‌ خانه حرکت کردند. نگاهی به کارت امتیازش انداخت و به عکس سردار سلیمانی نگاه کرد و گفت: "مامان منم از اینا میخوام." چفیه‌ی سردار دلش را برده بود! مادر چفیه را روی دوشش می‌اندازد و باز سربند سردار را می‌بیند و میگوید: " از اینا هم میخوام" مادر با ذوق فراوان سربند را برایش می‌بندد و پسرک را می‌بوسد. حالا سردار سلیمانی کوچکی در منزلشان بازی می‌کند. رو میکند به مادرش و میگوید: " مامان من 12 سال دیگه شهید میشم" اشک در چشمان مادر حلقه زد و فرزندش را محکم درآغوش گرفت و گفت: " انشاءالله 120 ساله شی و بعد شهید بشی عزیزدلم" ✍ سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
یک خبر خوب! پویش تا آخر بهمن ماه تمدید شد. اگر هنوز توی این پویش شرکت نکردید حتما شروع کنید و بنویسید. منتظر پست های خوب شما عزیزان در کوثرنت هستیم. این پویش 3 تا جایزه هم داره 🎁 یادتون نره @فضای مجازی را در زیر پست هم منشن کنید. @tollabolkarimeh
چشم شیطان کور احوالم کمی بهتر شده از صدای خنده هایم گوش دنیا کر شده چشمه چشمه واژه می‌جوشد درون دفترم دشت سرسبز خیالاتم غزل پرور شده باز بر خاک دلم باران مضمون می چکد طبع شعرم چند روزی می‌شود خودسر شده لقمه ی احساس می گیرم برای عاشقان در وجودم دست های عشق نان آور شده من همان جام بلور کوره ی خوشبختی ام یا همان بانو که بعد از سال ها مادر شده ✍🏻مارال افشون @tollabolkarimeh
برای دیدن تو زمان به‌سرعت می‌گذرد. به سه شنبه که می رسد، دلش برای ظهورت تنگ می‌شود. دیرتر عبور می کند... ✍معصومه رسولی @tollabolkarimeh
ولنتاین ولنتاین (روز عشق و عشق ورزی) مناسبتی غربی و وارداتی است، که چندسالی در روز ۱۴ فوریه ،۲۵ بهمن در بین جوانان ایرانی باب شده است. ولنتاین بخاطر خلا فرهنگی جامعه مورد استقبال قرار گرفته و ناشی از تهاجم فرهنگی است. بسیاری از جوانان ایرانی بدون اطلاع از ریشه ی ساختگی افسانه‌ی ولنتاین، پیرو آن شده اند که برای عشق ورزیدن به معشوقه‌ی نامحرم خود بسته های ویژه ولنتاین به یکدیگر هدیه دهند. آنچه موجب شده است این افسانه به شدت تبلیغ شود درونمایه ضدفرهنگی و رواج فرهنگ ابتذال و تجمل گرایی و چشم و هم چشمی و از هم پاشیدن بنیان خانواده‌ها، رواج دوست یابی و دوست گزینی بجای انتخاب همسر که سرانجام منجر به شکست عشقی و مشکلات روحی می‌گردد. متاسفانه ولنتاین دربین خانواده‌ها هم رواج پیدا کرده است و برخی پدران ومادران نیز این روز را مهم و پر رنگ تلقی میکنند، هدیه دادن به همسر در اسلام مورد تائید است؛ اما این حرکت در چنین روزی در سایه‌ی تبلیغات ماهواره‌ایی برای جوان خانواده الگو شده و مهر تاییدی بر یک فرهنگ غلط و ناپاک‌ است، که حاصلش دوری گزینی از ازدواج است. اول ذی الحجه روز ازدواج حضرت علی (علیه السلام)و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) تنها نمونه ایی از فرهنگ مذهبی ماست که نه تنها افسانه نیست که ریشه در باور و مذهب ما دارد و میتواند به دوام خانواده و عشق حقیقی همراه با هویت کمک کند. ✍سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر به دستان مولا امیرالمومنین علیه السلام 🔸️🔸️🔸️ قلعه‌ها حیران شدند و خیبری‌ها، حیدری یافتند آنجا درِ توحید را، در بی‌دری... 🔸️🔸️🔸️ @tollabolkarimeh
از شب قبل همش می‌گفت: منم میام مرگ بر آمریکا صبح لباسش را پوشاندم و موهای لخت و طلایی‌اش راشانه زدم. روسری لیمویی را سرش کردم و مقداری موهای جلویش را بیرون آوردم. گوشه‌ای منتظر ایستاد تا من هم آماده شوم. کفش‌های سفیدش را به پایش کردم، اخم‌هایش توی هم گره خورد و نگاهم کرد. دستان کوچک و نرمش را در دستانم گرفتم و دوتایی راه افتادیم تا از راهپیمایی، جا نمانیم. مقداری که راه رفتیم، سرش را بالا گرفت و نگاهی به من انداخت. سریع موهایش را داخل روسریش برد. با تعجب نگاهش کردم و گفتم:"یعنی چی زهرا جان؟! موهای قشنگت را برای چی خراب کردی؟ " سر و شانه‌هایش را جنباند و مِن مِن کنان گفت:"مامان می‌خواهم مثل تو باشم. چرا تو موهایت را بیرون نیاورده‌ای؟! " گفتم:"هنوز برات زوده، بزرگتر شدی، مثل من باش." با لب و لوچه‌ی آویزان گفت: "نمی‌خوام، دلم می‌خواهد مثل تو باشم." خم شدم محکم در آغوشش کشیدم و بوسیدمش و گفتم: "آفرین دختر قشنگ مامان." ✍🏻 مهرنگار @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا