eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فانوس مهربانی خدا را ببین که بر آستان عرش آویزانش کرده است، ماه رمضان تو را می خواند و این فانوس از آن بیداردلان سحرخیز و روزه داران پاک طینت است. رمضان مبارک باد! @tollabolkarimeh
ضمن عرض تبریک سال نو و حلول ماه مبارک رمضان ، پست گذاری کانال طلاب الکریمه در ایام ماه مبارک رمضان به شرح زیر است: 🔹برگزاری مسابقات و چالش های متنوع 🔹خاطرات تبلیغ یک خانواده طلبه 🔹آموزش انواع افطاری های ساده 🔹نکات مهم هر جزء قرآن و کلی اتفاق خوب دیگه که قراره اینجا رقم بزنیم . همراه ما باشید 🙂 @tollabolkarimeh
1️⃣قسمت اول خاطرات تبلیغ پیش از ازدواج با سید، من اکثر شهر‌های ایران را دیده بودم. آن‌هم به‌خاطر این‌که پدرم راننده‌ی ماشین سنگین بود. هروقت که پیش‌ می‌آمد مارا با خود به شهرهای مختلف می‌برد. اولین سفری را که با کامیون سبز پدرم رفتیم هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم. باروبندیل سفر را پشت کامیون ریختیم و مثل کامیون ارسطو تو سریال پایتخت؛ یک سوئیت سیار درست کردیم. هروقت خسته می‌شدم از سوراخ‌‌سمبه‌های روی در کامیون بیرون را تماشا می‌‌کردم. من به‌سفر کردن در شرایط سخت عادت داشتم. اما این سفر برای سید اولین سفر سخت زندگی‌اش بود. یک‌سال بعد از اینکه ازدواج کردیم سید مُلبس شد. باید برای هر ماه رمضان و محرم به‌یک منطقه سفر می‌کردیم. خردادماه سال ۹۳  یک‌ماه قبل ماه رمضان وقتی که خبر داد باید به یکی از روستاهای اطراف تبریز برویم گل از گلم شکفت. اما یادم آمد که در این یک‌سال که عروس آذری‌ها بودم هنوز نمی‌توانستم یک کلام ترکی صحبت کنم. برای همین دست به کار شدم تا این یک ماه باقیمانده را هرطور که شده ترکی یاد بگیرم 😊 ادامه دارد... @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دعای ماه رمضون یاد میده به فکر همه باشیم ... 🤲🏻 حتماً ببینید! _______________________________ 🌐 @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلاب الکریمه
2️⃣ قسمت دوم مصمم بودم تا این ۳۰ روز باقیمانده را از دست ندهم. گوشی تلفن را برداشتم و بعد از زیرو رو کردن شماره‌های ذخیره‌ شده‌ توی ذهنم شماره‌ی منزل دایی بزرگه‌ام را گرفتم. بعد از دوتا بوق صدای دورگه‌‌ی دایی‌ام توی تلفن پیچید. شرشر عرق می‌ریختم و باشوخی‌های بی‌مزه دایی‌ تلاش می‌کردم بخندم." آخر سر هم با یک خداحافظی به قول دایی زدیم به چاک. من که تا چند لحظه پیش نمی‌توانستم لام‌تا‌کام حرف بزنم تا صدای زن‌دایی توی تلفن پیچید، نطقم باز شد. گفتم:" زن‌دایی می‌خوام ترکی یاد بگیرم" احساس کردم زن‌دایی به‌جای دوتا گوش ۴تا گوشش را به گوشی تلفن چسبانده تا بفهمد بعد یک‌سال چرا تازه فیلم یاد هندستون کرده.  من هم نه گذاشتم و نه برداشتم فوری گفتم:" آخه داریم می‌ریم سفر باید ترکی یاد بگیرم چه کسی از شما بهتر" زن‌دایی با خنده گفت:" نکنه میخوای بفهمی مادرشوهرت پشت سرت چی می‌گه؟" من هم دیدم فرصت خوبی‌ست که جواب را توی هوا بقاپم؛ با شیطنت و گفتم:" زن‌دایی کمکم کن بیا ببین چی میکشم از دست این خاندان شوهر"  زن‌دایی هم منتظر این بود که من سفره‌ی دلم را برایش باز کنم و از گیس‌‌وگیس‌کشی با جاری و فامیل شوهر برایش بگویم که یکهو پِقی زدم زیر خنده. تا صدای خنده‌های ریزم‌را شنید برای چند لحظه احساس کردم از پشت گوشی چشماشو تنگ کرده و دارد با غیظ نگاهم می‌کند اما من زرنگ ‌تر از این حرف‌ها بودم. خلاصه برای فردا ساعت ۱۱ ظهر قرار گذاشتم. توی سرم هروله‌ای به‌پا بود‌. مدام داشتم به ۳۰ روز ماه رمضان فکر می‌کردم. این اولین‌باری بود که می‌خواستم به‌عنوان همسر روحانی به یک روستای کوچک بروم. آن‌شب انقدر این‌پهلو و آن‌پهلو شدم که صدای جیرجیر تختم در آمد. آخه من فقط ۱۸ سالم بود و.... ادامه دارد... 😊 @tollabolkarimeh
❣️اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِکَ خدایا! مرا به خشنودی‌ات نزدیک کن. http://eitaa.com/joinchat/1530134534C7bb56a0513
قوام سختی ها یادم می‌آید بچه بودم از مادر بزرگ پرسیدم: 《چرا خدا به ما گفته روزه بگیریم؟ سخته اذیت میشیم.》 مادربزرگ لبخندی زد. جعبه پشمک و استکان را آورد. کمی از پشمک را برداشت ته استکان گذاشت و با سر انگشتانش پشمکها را روی هم فشرده کرد. خوب که حالت گرفت و مطمئن شد از هم نمی‌پاشند؛ استکان را کف دستم برگرداند. پشمک های قالبی شده و زیبا سر ذوقم آورد. مادربزرگ که شادی را در چشمانم دید، گفت:《 عزیزکم خدا با سختی هایی که برامون مقدر میکنه میخواد ماها را قوام بده و ی شکل قشنگ بگیریم که زودی از هم نپاشیم مثل این پشمکها ببین توی ی جای تنگ قرار شون دادم و حسابی فشارشون دادم اذیت شدند ولی آخرش قشنگ شدن 》 ✍مریم نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا