💌#طلبه_نوشت
روی صندلی پارک نشستم، برای چندمین بار ساعتم را نگاه کردم ودر دل گفتم:"کجایی پس دختر!؟"
دست های کوچکی روی چشمانم قرار گرفت، با آن صدای زیبا و زبان شیرینش گفت:" اگه گفتی من کیم خاله پریسا؟" سرش را کج کرد روبروی صورتم بوسه ی محکمی روی گونه اش نشاندم و دست هایش رااز روی چشمانم برداشتم و گفتم:" تو عزیزدل خاله پریسایی"
موهایش را خرگوشی بسته بود و گیره های پاپیونی صورتی روی سرش، بانمک ترش کرده بود. یک لباس عروسکی صورتی،سفید هم پوشیده بود وقتی چشمم به پاهای عریانش افتاد خیلی ناراحت شدم اما بخاطر میترا چیزی نگفتم! ترسیدم ناراحت شود. جست و خیر کنان روبرویمان راه افتاد و با هر پرش دل من از جا کنده شد که نکند دامن پیراهنش بالا برود! خون خونم را می خورد رو کردم به میترا و گفتم:" هنوز خیلی هوا گرم نشده ها" و ترگل را نشانش دادم. منظورم را متوجه شدچادرش را مرتب کرد و گفت:" پریسا، ترگل هنوز به سن تکلیف نرسیده که!"
امروز که میترا با چشم هایی اشک بار به خانه یمان آمد و گفت ترگل، چادر از سر برداشته و به تذکر های پدر و مادرش گوش نمی دهد تمام آن خاطرات کودکی ترگل از جلوی چشمم رد شد. افسوس که دوران طلایی کودکی ترگل به پایان رسیده و قلب ترگل از علف های هرز پر شده است!
✍🏻نرجس خرمی
˹@tollabolkarimeh˼
نمونه سوال با جواب اصول2.pdf
408.8K
_کل اصول دو حلقه ثانی به صورت سوال و جواب'
#اصول_فقه #اصول۲
#نمونه_سوال
۱۳۶ سوال با جواب
📲فوروارد فراموش نشه!🌹
˹@tollabolkarimeh˼
🔖توئیت گیلدا مورکرت،
فعال ضد جنگ آمریکایی در وصف رهبر انقلاب
[پرهیزگار، فروتن، مهربان، خردمند، باهوش، قوی]🤍❤️
#ایران_قوی🇮🇷
˹@tollabolkarimeh˼
فقه استدلالی۴.pdf
197.6K
✍🏻نمونه سوال #فقه_استدلالی ۴
#نمونه_سوال
#فقه_استدلالی4
#تستی #پایانی
۹۸/۹۹سال
📲فوروارد فراموش نشه!🌹
˹@tollabolkarimeh˼
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
برای گـریـه کـردن در حـرم
آنـــقـــدر دلـتــــنـــگــــــــم
کــه حـتـی بـــا خــیــالــش
تـنـگ مـیـگـردد دل تـنــگـم
«لبیک یاحسین»
#شب_جمعه
#کربلا
˹@tollabolkarimeh˼
سکوت شیرین
در آشپزخانه مشغول جمع کردن وسایل مادرشوهرم بودم که متوجه صحبتهای همسر و مادرشوهرم شدم.
محمد گفت:《مامان جان من هستم تا علی بیاد دنبالتون، فاطمه میخواد با بچه ها بره خونه باباش اینا》
《اونا که پریشب خونه باباش اینا بودن برای چی دوباره میخوان برن؟》
《خوب تو طول هفته که همشون درس دارن نمیرسن برن چهارشنبه شب و جمعه ی سر میرن طوری که نیست》
یاد روزهایی برایم تداعی شد که محمد به دیدار مادرش میرفت و مادرش درخواست داشت شب دوباره به دیدارش برود یا آن روزهایی که میگفت:《 نری دو روز دیگه بیایا فردا حتما سرم بزن》
دیدار فرزند را فقط برای خودش میخواست. دلم گرفت. دهانم را پُر از جواب کردم؛ اما قبل از اینکه آنها را بیرون بریزم سخن امیرالمومنین علی علیه السلام را به یاد آوردم:《وَ داوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ، غضب را با سکوت مداوا کنید.》
سکوت کردم و هیچ نگفتم. با خودم گفتم :《مادره به خاطر خدا چیزی نگم که دلش بشکنه. به جاش باید تجربه کسب کنم که هر چیزی را نگم، یاد بگیرم برای روزی که عروس دار شدم چیکار کنم و چی بگم.》
با خاطری آسوده از تصمیم بجایی که گرفته بودم به ادامهی کارم مشغول شدم.
✍مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼