eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
صدا ۰۱۳-۱.m4a
5.07M
تو اسلام ما هیچ محدودیتی نداریم.. یادت باشه: اونی که محدود میشه حیوان درونته... وگرنه خود واقعیت رشد میکنه و قوی میشه. 👤استاد شجاعی•. @tollabolkarimeh
در سخت‌ترین مواقع هم افسرده نباشید انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین‌شدنی نیست. انقلاب با دل‌های پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود. هیچ‌کس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهره‌ها شاداب باشد، نشاط داشته باشید. آن‌وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم. «ما راست‌قامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند.» تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی‌تواند پشت ما را خم بکند . شهید بهشتی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 بدون تعارف با خانواده طلبه شهید حسن مختارزاده ♻️ پدر شهید: این روزها برخی مدافع محاربان شده‌اند و می‌خواهند جای جلاد و شهید را عوض کنند. از خدا می‌خواهم این‌ها به خودشان بیایند و واقعیت را ببینند. @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برای هتک حرمت زن در دانشگاه علوم تحقیقات خطاب به دخترم که ارزش زن را نمیداند!! 🔶تو اولین دختری هستی که در این کشور حرمت های بزرگی را شکسته ای که من را وادار کرده ای با تو از اسراری بگویم! 🔶 دخترم گول این آغوش و سوت ها را نخور که اگر شکست بخوری همین کف ها تف های بد طعمی خواهد شد. 🔶دخترم تو تجربه لازم برای تشخیص مرد زندگی از مرد رمانتیک نداری و عزت اذن پدر و خواستگاری در خانه را نمیدانی! 🔶دخترم باید بدانی مرد کدام زن را به آغوش می‌کشد اما برای کدام زن جان می‌دهد. 🔶دخترم روزهای سخت زندگی، مرد می‌خواهد تا تکیه کنی نه کسی که برای نمایش قدرت های خود تورا مضحکه خاص و عام کند. 🔶دخترم میدانی قوانین و فرهنگ ما متناسب با روان مرد وزن زندگی تنظیم شده است نه مرد رمانتیک 🔶اما مرد رمانتیک کیست؟ او فقط رفتارهای عاشقانه از خود نشان می‌دهد اما تاب تحمل روزهای سخت زندگی و کنار آمدن با ضعف و قوت های تو را ندارد. 🔶 مرد زندگی،برای به دست آوردنت تلاش می‌کند و چالش ها را با لذت به جان می‌خرد تا قدر به دست آوردنت را بداند قدر ومنزلت اجتماعی تو برای او باارزش است اما مرد رمانتیک به دنبال به دست آوردن آسان است تا زحمتی برای ماندنت نکشد. 🔶دخترم ما بسیار از این رابطه های رمانتیک در دانشگاه ها دیدیم اما نتیجه اش دخترانی بود که تنها، دل شکسته با عزت نفسی متزلزل، زیر بار نگاه های سنگین دانشگاهیان روزها را سپری کرد و رفت ✍عالیه سادات @tollabolkarimeh
صوت حزین قرآن خواندن پدرت گوش‌هایم را نوازش می‌‌کند. چقدر زود بار سفر خود را بستی و مارا با خاطراتت تنها گذاشتی. تو مثل فرشته‌‌ای به زندگی‌ام آمدی، زیبایی‌های خدا را نشانم دادی و حالا راهی سرزمین نور‌ شدی. چادرم را با دستان بی‌رمقم، کمی توی صورتم جمع می‌کنم. چشمم به خال روی دست چپم می‌افتد. این خال هم در تمام زندگی‌ام، در کنارم بوده و سردی و گرمی روزگار را چشیده است. حالا این خال هم در نبودت، باید مثل من همه چیز را متحمل شود. با این تفاوت که او فقط همان‌جا سرجایش می‌ماند. لمس‌نکردن دستان تو برایش اهمیتی ندارد. خب حق هم دارد، او یک خال است اما من با نبودن گرمای دستان تو چه کنم؟ صدای گروپ گروپ قلبم نمی‌گذارد راحت گریه کنم. شوک‌زده‌ام. تقصیر خودم نیست. از وقتی فیلم جسارت به پیکر بی‌جانت را دیده‌ام، یک جسم سختی توی گلویم جوانه زده و روزبه روز داغ پرکشیدنت توی سینه‌ام شعله می‌کشد. هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردم که یک روزی بفهمم، یارم، رفیق روزهای پیری‌ام انقدر سریع از پیشم برود. دنبال تابوتت راه افتاده‌ام. نه من؛ بلکه همه‌ی کسانی که راه تورا دنبال می‌کنند. می‌بینی؟ این رد خونت است که هنوز بعد از شهادتت جریان دارد. دیگر قادر به گرفتن چادرم نیستم. چادرم کمی روی زمین کشیده می‌شود. مثل روز عروسی‌مان که دنباله‌ی لباس عروسم، روی زمین کشیده می‌شد و تو با مهربانی برایم جمعش می‌کردی. قدرت ندارم پایم را بلند کنم و قدم بردارم. صدای لخ‌لخ کفشم که روی زمین کشیده می‌شود، یادآور این است که کسی که تا دیروز با او هم قدم بودم، امروز او با ایمان و اخلاصش از من جلو زده. احساس کسی را دارم که جامانده. آه که چقدر دلگیراست. من در میان جمع و دلم جای دیگر است. یادت می‌آید توی باغ آق بابا روی برگ‌های خشک راه می‌رفتیم و خش‌خش برگ‌ها مارا به هیجان  می‌آورد. حالا خش‌خش برگ‌ها مرا یاد شهادتت می‌اندازد. آن روزی که یزید‌های زمانه حرمت بدن بی‌جانت را نگه نداشتند و با بی‌رحمی تو را به شهادتت رساندند. حالا که روضه‌خوان، برایت روضه حضرت علی اکبر می‌‌خواند،  تازه می‌فهمم که حضرت زینب در روز عاشورا چه کشید. باید من هم همچون حضرت زینب با صبوری به کنار مادر و پدرت بروم. خودت همیشه تاکید  داشتی که در نبودت مراقب‌شان باشم. من مراقب آن‌هایم و تو هم باید مراقب من باشی. تو راهت را رفتی و به نور لایتناهی رسیدی؛ اما من، تازه اول راه هستم. باید از این به بعد بدون تو زینب‌وار زندگی کنم. فرزندانت را همچون مادرت تربیت کنم، تا ادامه دهنده‌ی راه تو باشند. ✍سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh
طرح معرفت فاطمی: با محوریت کتاب خطبه فاطمه زهرا سلام الله علیها، با ترجمه آیت الله مکارم شیرازی. مخاطبین: طلاب و دانش آموختگان حوزه علمیه خواهران سراسر کشور. زمان برگزاری آزمون: ۵ دی ماه تا ۱۰ دی ماه به صورت آزمون برخط در سامانه سیما‌ مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران، معاونت فرهنگی تبلیغی @tollabolkarimeh
اعدام نکنید؟!.mp3
10.93M
🎙 💠 اعدام نکنید؟! 🔸 تحلیلی درخصوص شرایط عجیب کنونی 🔸 سخنان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در مسجد پیامبر(ص) که انگار برای همین امسال است. 📌 برگرفته از جلسات « خطبه فدکیه» 🎵استاد امینی خواه @tollabolkarimeh
بلند شو! تا خودت نخواهی هیچکس به تو کمک نمی کند. این ندای درونی ام بود که از دستم خسته شده و مرا وادار به خوب کردن حال می‌کند. نگاهی به ابراهیم و اسماعیل می‌اندازم؛ دل و دماغ نداشتن این چند روزم اثرش را روی این دو طفل معصوم گذاشته است. غمگین گوشه‌ای کز کرده‌اند و حوصله بازی ندارند. به خاطر پسرهایم هم که شده باید ندای درونی را گوش دهم. از جا بلند میشوم؛ خانه را مرتب می کنم، ظرف ها را می شویم، کیک لیمو درست می کنم، شیر کاکائو آماده می کنم و تلفن همراهم را برمی‌دارم و به گوشم می‌چسبانم و بلند شروع به صحبت می‌کنم: الو سلام با آقا ابراهیم یا آقا اسماعیل کار دارم می خواهم برای عصرانه به منزل مان دعوتشان کنم. نگاه پسر ها به سمت من می چرخد انگار دنیا را به آنها داده باشند خوشحال بالا و پایین می‌پرند. برای جلب توجه شان بلند می‌گویم: الو الو ببخشید من منتظر جواب هستم. ابراهیم دستش را به گوشش می چسباند می گوید: الو بله می آییم. بدو بدو به سمت اتاقشان می‌روند . کمی بعد مهمان های کوچکم با لباس های شیک و تمیز روی مبل نشسته‌اند و من از آنها با کیک با شیر کاکائو پذیرایی می کنم. وسط مهمان بازی دوست داشتنی مان پازل کامل می شود و علی آقا هم اضافه می‌شود. یک بازی چهار نفری جذاب ادامه پیدا می‌کند. ✍مریم نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
«یک کار تشکیلاتی یک کار جمعی خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند، گم کند؛ این گم کردن عین باز یافتن به نحو درست است. چیزی کم نمی‌شود از آدم، چیزها افزوده می شود. من مثال می زنم به آن لیوان آبی که داخل آن یک حبه قند را شما می اندازید. این حبه قند یک چیز مشخصی است، به قدر خودش شیرینی دارد. وقتی در (لیوان آب) انداختی، تمام است، یعنی یک دانه از این ذرات ریزی که زیر دندان می آمد و صدا می کرد و خودش را نشان می داد که هان! منم؛ یک دانه از اینها باقی نمی ماند، تمام حل می شود در آب.» 📚مقام معظم رهبری ۲ خرداد ۱۳۵۹ @tollabolkarimeh
✅خبر_فوری و عالی ❇️خبر بسیار مهم و عالی از طرف مرکز خدمات اعلام شد لذا کلیه برادران و خواهران متاهل و مجرد هم اکنون ببینید_جزئیات🔰 https://eitaa.com/joinchat/604635227C94c937d653 ✅مورد تایید است☝️
✅خبر خوب ✅دوستان جهت افزایش شهریه سریعا مراجعه بفرمایید_هم اکنون ببینید جزییات👇 https://eitaa.com/joinchat/604635227C94c937d653 مورد تایید است_سرچ کنید"شهریه"☝️
طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی بزرگان حوزه و علمای وارسته به خوبی می‌دانستند که اگر طلبه به خودسازی و تهذیب نفس نپردازد بدون تردید نخواهد توانست به درستی به تبلیغ دین بپردازد و خدای ناکرده امکان این که به دین ضربه بزند کم نخواهد بود از این رو شرکت در درس‌های اخلاق و داشتن استاد اخلاق همیشه از سفارش‌های علما به طلاب بوده است. حالا هم به میزان افزایش هنر، مهارت و سابقه‌ی فعالیت در فضای مجازی، نیاز به بهره‌مندی از نفس استاد اخلاق نیز بیشتر نمود پیدا کرده است. تا در ظلمات بی همرهی خضر مسیر طی نشود. از این رو اداره آموزش و فرهنگسازی فضای مجازی شنبه 1401/10/3 ساعت13 نشست آموزشی آنلاین اخلاق در فضای مجازی را برگزار خواهد کرد. با حضور استاد بزرگوار @اکرم السادات موسوی لینک ورود به جلسه متعاقبا در این پست درج خواهد شد. https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43727802
وارد فروشگاه میشوم و چرخ دستی را بر میدارم به سمت قفسه های شوینده میروم، مایع دستشویی خانه تمام شده. فروشگاه شلوغ است و پشت یک چرخ دستی  منتظر میشوم از فرصت استفاده میکنم و لیست خرید را از کیفم خارج میکنم تا نگاهی به آن بیاندازم باید فکری هم برای شام بکنم.با خوردن دستی به شانه ام از دنیای افکارم به بیرون پرت میشوم. و چشمانم به چشمان همیشه مهربانش می افتد از عمق وجود خوش حال میشوم آنقدری که در آغوش میگیرم اش و محکم می فشارم اش. *کجایی دختر؟ ازدواج کردی و مارو فراموش؟ میگویم: نه زهرا جان خدا شاهد است که به یادت هستم اما مشغله نمیگذارد * حالا کجا مشغول هستی؟ حقوق اش خوب هست؟  می گویم: در خانه و زندگی ام. حقوقش هم خنده های پسرم است که هرماه که نه، هر لحظه به حساب جاری زندگی ام واریز میشود! از گفته ام هردو میخندیم از کار و زندگی اش که میپرسم آهی میکشد و می گوید: هیچ در آرایشگاهی مشغول هستم و فعلا بچه ای ندارم . بعداز صحبت ها و خاطره بازی های زیاد از هم دل می کنیم. زهرا قول میگیرد که یک روز به خانه اش بروم. از فروشگاه که خارج میشوم هنوز در فکر این هستم که حقوق ماهیانه ام در خانه و زندگی ام چقدر شیرین تر از حقوق های میلیونی دیگران است! ✍نرجس خرمی @tollabolkarimeh
حضرت زهرا سلام الله علیها: از دنیای شما سه چیز برای من دوست داشتنی است...🌸 @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن‌ها ما را پیروز کردند. ــــــــــــــــــــــــ مقام معظم رهبری: اگر در جنگ که ٨ سال بر ما تحمیل شد، بانوان کشور در میدان جنگ، در این عرصهٔ عظیم ملی حاضر نبودند، ما در این آزمایش دشوار و پر محنت پیروز نمی‌شدیم. زن‌ها ما را پیروز کردند. @tollabolkarimeh
یادش بخیر! شب چله که می‌شد فارغ از خستگی و سرما، فانوس به دست در تاریکی کوچه پس کوچه های روستا به سمت خانه پدربزرگ می‌رفتیم. دَرِ خانه که باز می‌شد خودمان را پرت می‌کردیم زیر لحاف قرمز مخملی روی کرسی. گرم که می‌شدیم تازه طَبَق روی کرسی پُر از توت خشک، گندمک، برنجک و مغز بادام ها را می‌دیدیم و ذوق زده مشغول خوردن می‌شدیم. مادربزرگ کنار سماور زغالی می‌نشست و بساط چای تازه‌دم را به پا می کرد. مادربزرگ میان قصه هایش انارهایی را که با انگشتش آبگیری کرده بود را به لبهایمان می چسباند تا با مکیدن انارها طعم بی نظیر آن را بچشیم. در عالم بچگی می‌خواستیم تا سحر بیدار بمانیم و روشنایی فردا را ببینیم اما خواب زورش بیشتر بود. ✍مریم نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا می گویند چادرت را بتکان روزی مارا بفرست؟ 🎙علامه مصباح یزدی ‌ ‌ ‌‌@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مردک فکر کرده هنوز دوره ارباب رعیتیه ادبیات و رفتار زشت تاج در ویژه برنامه جام جهانی در شبکه ورزش! پی نوشت: حاصل رانت و زدوبند و بی عدالتی این میشود که فرد وقیحی همچون تاج بجای اینکه پشت میله های زندان جوابگوی پرونده های فسادش باشد، اینگونه باد در غبغب بیندازد و متفخرانه و گستاخانه به همه توهین کند! @tollabolkarimeh
یلدای فراموشی خریدها را روی کابینت آشپزخانه می‌گذارم. به گمان اینکه خواب است، آرام وارد اتاقش می شوم؛ اما کنار تختش جانماز پهن کرده و چادرش را زیر چانه گره زده، مشغول خواندن نماز است. انگار فقط همین یک کار را به یاد دارد. زنگ آیفون به صدا درمی آید و مهری هم از راه می‌رسد. کرسی را وسط سالن می‌گذاریم، لحاف بزرگ را از کمد بیرون می آوریم، میوه ها را در دیس می چینیم، انار ها را دانه دانه می‌کنیم، آجیل ها را در کاسه بزرگ می‌ریزیم، هندوانه را قاچ می‌زنیم. میز چای گوشه‌ی سالن و چای تازه دم عطرآگین شده با گل محمدی آماده می‌کنیم. همه چیز مهیا می شود؛ درست مثل چند سال قبل .... مهمانهای مادر از راه می‌رسند. درست است که او شب یلدا و مهمانی هایش را، بلندای این شب را و رسم و رسوماتش را به یاد ندارد؛ اما برایمان دورهمی های خانه مادر دلچسب‌ترین دورهمی های دنیاست. ✍مریم نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
بهار من، گل نرگس، تویی که می آیی..... @tollabolkarimeh
عطر زیره با صدای ممتد زنگ تلفن صدای گریه مهیار هم بلند شد. زیر لب غر‌ولند کردم:《خروس بی محل!》کورمال کورمال عینکم را پیدا کردم. بچه را بغل زدم و از اتاق بیرون آمدم. با هر قدم توپ، جغجغه یا عروسکی را حواله‌ی گوشه‌ی دیوار و زیر مبل ها می‌کردم. تلفن روی پیشخوان آشپزخانه، میان ظرف نشسته حریره بادام و قطره چکان‌ و داروهای مسکن و تب‌بر جاخوش کرده بود. تلفن رفت روی پیغامگیر: _الو ...معلومه کجایی سمیرا؟ چرا جواب نمیدی؟ پس چی شد سورپرایز یلدا که قرار بود بذاری تو پیچت؟ لثه‌های متورم مهیار، بی‌خوابی و گریه‌های بی‌امان دیشبش از پیش چشمم گذشت ولی خودم را از تک‌وتا نینداختم. تلفن را برداشتم: _باشه، باشه... خیالت راحت. موبایلم را برداشتم و عکسی از دانه‌های سرخ انار آپلود کردم. نوشتم یلدا بدون انار نمی‌شود، بدون تو نیز. و همسرم را تگ کردم. مهیار را زمین گذاشتم و شیشه شیرش را دستش دادم. نگاهی به فهرست روی یخچال انداختم: پاناکوتا انار، چیز‌کیک انار، توپک مرغ و سیب‌‌زمینی. ژلاتین و شمع و عود هم باید می‌خریدم. سبد تخم‌‌مرغ و کیسه‌ی آرد را بیرون آوردم. دنبال قوطی وانیل گشتم. مهیار گوشه پیراهنم را کشید، توجه نکردم. طبقه های یخچال را بر انداز کردم تا کم و کسری ها را پیدا کنم. ای وای! انار هم نداشتیم. باید به فهرست اضافه اش می‌کردم. مهیار جیغ‌کشید و چسبید به پایم. _خب...خب. مامان برو کنار الان میام پیشت. هق‌هقش بالا رفت. پایم را کشیدم تا از دستش رها شوم. ناگهان لیزخوردم و تخم‌مرغ و آردها و حتی خودم و مهیار روی هوا معلق شدیم و چند لحظه بعد روی سرامیک‌ها فرودآمدیم. درست مثل کلیپ های خنده دار تلویزیون. مهیار را درآغوش گرفتم و نشستم به زارزدن. میان هق‌هق و اشک ریختن فکری در ذهنم جرقه زد: چندتا از عکسهای پارسال را از آرشیوم آپلود می‌کنم. پسرم را بوسیدم و آنقدر برایش لالایی خواندم تا خوابش برد. از فرصت استفاده کردم و کمی به خانه سروسامان دادم. بعد رفتم سراغ رایانه. پارسال برای جشن یلدا همکلاسی‌های سابق دانشگاهم را دعوت کرده بودم. بعد از مدت ها قرار بود ببینم‌شان. برای همین تمام تلاشم را کردم تا همه چیز تمام عیار و شیک و چشم‌پرکن باشد. از پذیرایی و کیک و انواع دسر و فست فود و غذاهای سنتی، تا تزیینات با تِم انار و هندوانه تا لباس های ست کرده‌ی خانواده سه نفره‌مان با طرح انار. از یک عکاس حرفه ای هم دعوت کرده بودم. عکسهای آن شب پربازدید شده بود و خیلی لایک گرفته بود. اما امسال... عطر زیره پیچیده بود که همسرم رسید. سلام کرد و یک راست سراغ یخچال رفت _پس ژله و کیک ها کو؟ نگاهش کردم. _قایمشون کردی؟ صورتم را پشت دستهایم پنهان کردم و گفتم _ عکسها آرشیوی بودن. اخم هایش را در هم کشید. در قابلمه را بازکردم _عوضش زیره پلو داریم. چشمهایش مثل بچه‌ها برق زد. می‌دانستم عاشق زیره پلو است. سه تایی نشستیم سرسفره. امیر شروع کرد به خاطره تعریف کردن. محو صحبت کردنش شدم. طوری تعریف میکرد که انگار همین الآن دارد اتفاق می‌افتد‌. از آشنایی‌مان گفت؛ از کته زیره های بی‌نظیر هم‌خوابگاهی اش، از اولین قهر کردنمان، از روز به دنیا آمدن مهیار، از قسط‌های جشن یلدای پارسال، از سفر کاشان. مهیار آرام آرام خوابش برد. گذاشتمش توی گهواره و برگشتم تا سفره را جمع کنم. امیر جعبه ای کادوپیچ شده دستم داد. داخلش سه تا انار بود. روی جعبه با خط خوش نوشته بود: یلدا بدون انار می‌شود؛ اما بدون تو هرگز. ✍فاطمه جلالی @tollabolkarimeh
حضرت امام خمینی رحمه الله علیه: «یکی چون من عمری در ظلمات حصارها و حجاب‌ها مانده است و در خانه عمل و زندگی جز ورق و کتاب منیت نمی‏‌یابد و دیگری در اول شب یلدای زندگی سینه سیاه هوس‌ها را دریده است و با سپیده سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است.» @tollabolkarimeh
💠 سیاسی و اجتماعی [قسمت اول] 📚 برشی از کتاب نقش تربیتی اساتید در مدارس علمیه، ص ۱۲۴ و ۱۲۳ @tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
💠#بصیرت سیاسی و اجتماعی [قسمت اول] 📚 برشی از کتاب نقش تربیتی اساتید در مدارس علمیه، ص ۱۲۴ و ۱۲۳
بصیرت سیاسی و اجتماعی [قسمت اول] 🔰 آگاهی استاد از تحولات سیاسی_اجتماعی کشور و جهان، شرط دیگر تأثیرگذاری تربیتی مطلوب بر شاگردان به شمار می‌رود. بصیرت سیاسی و اجتماعی استاد ابعاد گوناگون دارد که به آن اشاره می‌شود: شناخت رسالت حوزه و روحانیت 🔶شناخت رسالت و مأموریت اصلی حوزه و روحانیت، از مهم‌ترین ویژگی‌های یک عالم بصیر محسوب می‌شود. حضرت امام قدس‌سره اساساً برخورداری از چنین بینشی را لازمه‌ی یک مجتهد جامع‌الشرایط می‌دانند و می‌فرمایند: مجتهد باید به مسایل زمان خود احاطه داشته باشد. برای مردم و جوانان و حتی عوام هم قابل‌قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید من در مسائل سیاسی اظهارنظر نمی‌کنم. آشنایی به روش برخورد با حیله‌ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاست‌ها و حتی سیاسیون و فرمول‌های دیکته‌شده‌ی آنان و درک موقعیت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمایه‌داری و کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می‌کنند، از ویژگی‌های یک مجتهد جامع است. 🔶ایشان از دانش و بینش نیز فراتر رفته، دایره‌ی هوش و فراست مجتهد را به عرصه‌ی عملی و مدیریت جامعه‌ی اسلامی و حتی غیراسلامی نیز توسعه می‌دهند: یک مجتهد، باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیراسلامی را داشته باشد و علاوه‌ بر خلوص و تقوا و زهدی که درخور شأن مجتهد است، واقعاً مدیر و مدبر باشد، حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است. حکومت نشان‌دهنده جنبه‌ی عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است. 📚 برشی از کتاب نقش تربیتی اساتید در مدارس علمیه، ص ۱۲۴ و ۱۲۳ @tollabolkarimeh
با دیدنش دلم هری ریخت.سرش را پائین گرفته بود.یقه پالتو چرمیش را بالا آورده بود.پیچید توی کوچه فرعی که تهش یک باغ با درختان خشکیده بود. لازم نبود تعقیبش کنم. معلوم بود که به کدام خانه می‌رود. یک خانه متروکه ته کوچه بود. سالها بود که از او بی‌خبر بودم. همبازی نوجوانیم بود. باهم توپ بازی می‌کردیم. یک روز که توپمان افتاد توی حیاط دایش، می‌خواستم در بزنم تا توپ را بگیرم؛ مثل گربه از دیوار بالا رفت پرید توی حیاط. صدایش را شنیدم که به زن و دختر داییش اعتراض می‌کرد که چرا بی‌حجاب هستید! یک روز که با مادرم رفته بودیم خانه شان، مادرش از او تعریف می‌کرد؛ پسرم خیلی مومن است. دیروز داشتم یک ترانه قدیمی را زمزمه می‌کردم، بهروز گلویم را گرفت داشت من را خفه می‌کرد که چرا غنا خواندی!؟ رفتارش عجیب بود. بی‌اجازه رفتن به خانه مردم و خفه کردن مادر را ثواب می دانست و ادعای مذهبی بودن می‌کرد. این افکار مثل فیلم از ذهنم عبور کرد. شنیده بودم که هنگام دستگیری از خانه تیمی کشته شده است ولی او که زنده بود. بله مطمئنم که خودش بود. با اینکه قیافه نوجوانی‌اش تغییر کرده بود . راحت شناختم. ذهنم درگیر بود. برای چه کاری آمده است. چه نقشه ای دارد.اگر بخواهد خرابکاری یا بمب گذاری کند! پناه بر خدا! یخ کردم، تنم مورمور شد.موهای تنم سیخ شد. باید خبر بدهم، اما به کجا و به چه کسی! تابلوی ستاد خبری ۱۱۳ یادم افتاد. فورا زنگ زدم و آدرس را دادم. از شانسم خانواده‌ام رفته بودند مشهد. تنها بودم. تمام شب را بیدار بودم، خابم نمی‌برد. افکار گوناگون در ذهنم رژه می‌رفت. نفهمیدم کی خوابیدم. از پنجره خانه متروک ته کوچه را نگاه می‌کردم. بهروز آمد بیرون. خیلی مشکوک به اطراف نگاه می‌کرد. سرش را بالا برد و چشمش به من افتاد. بدنم مور‌مور شد، خشکم زده بود. قدرت حرکت نداشتم، تا از پنجره کنار بروم .با کلتی که دستش بود بطرفم شلیک کرد. گلوله خورد به سرم، با فریاد از خواب پریدم. خیس عرق شده بودم. کابوس خطرناکی بود.به ساعت نگاه کردم وقت اذان صبح بود. رفتم وضو بگیرم، توی آینه دیدم رنگم مثل گچ سفید و موهای سرم سیخ شده بود.نمازم را خواندم. هوا گرگ و میش شده بود. رفتم کنار پنجره خانه، ته کوچه را نگاه کردم. نگران کابوس بودم. چند نفر را روی پشت بام خانه متروکه دیدم، از لباسشان معلوم که مامور هستند. چند نفری هم توی کوچه بودند. بهروز را دست بسته باچشم بند همراه پنج نفر سوار ماشین کردند. چندین جعبه‌ مهمات از خانه بیرون آوردند. خیلی عجیب بود این همه مهمات را کی آورده بودند!؟ روز بعد از اخبار شنیدم که عده ای از منافقین که درسال ۶۰ بخشیده شده بودند؛ در خانه تیمی با قاچاق سلاح و مهمات برای استفاده در اغتشاشات دستگیر شدند. ✍نرجس خاتون محمدی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حجت‌الاسلام محمدتقی وکیل‌پور طلبه جانباز اغتشاشات اخیر در گفت‌وگو باحوزه ➖➖➖ 🔹مثل همیشه ساده و بی‌آلایش؛ خاکی و دوست داشتنی؛ بشاش و خونگرم؛ حجت‌الاسلام محمدتقی وکیل‌پور را می‌گویم؛ طلبه‌ای که در اغتشاشات اخیر تهران، نارنجک در دستش منفجر شد و دو انگشت دست راستش تا مرز قطع شدگی پیش رفت و تاکنون دو عمل جراحی انجام داده و قرار است به زودی عمل جراحی سوم را هم انجام دهد. _____ 🔻در این گفت‌وگو خواهید خواند: ◻️ چرا بسیج وارد اغتشاشات شد؟ ◻️ علی کریمی را ببینی، به او چه می گویی؟ ◻️ اغتشاشگری که نارنجک در جیب داشت، الان کجاست؟ ◻️ عقبه جمله «خدا را شکر به مردم نخورد» از کجاست؟ 💬 ۱۵۰۰ تماس تلفنی با بنده گرفته شد ◻️ خجالت می‎کشم مصاحبه کنم ◻️دستم فدای چادر بانوان ایرانی ◻️به طلبه‌ها می‌گفتم آغوش رایگانتان را برای فتنه‌ها و شبهات مردم باز کنید 📎 متن کامل گفتگو 📹 فیلم کامل گفت‌وگو @tollabolkarimeh
🔰خاطره‌ای خواندنی از آیت الله وحید خراسانی ◻️در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر در خانه اش آمد و گفت میرزا را کاردارم. ◻️مردم گفتند میرزا برای مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و می گویی میرزا را کار دارم؟ ◻️گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود ◻️خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت ◻️دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد، ◻️گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده ؟ ◻️میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سنّی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول. ◻️سنی ها گفتند خوب است بدون پول است. 🔹این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد بذر محبت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در دل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند. 🔸دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد. 🔹این طلبه ۱۵سال شب ها بر در خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند. 📚مصباح الهدی، آیت الله وحید خراسانی @tollabolkarimeh
طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی بزرگان حوزه و علمای وارسته به خوبی می‌دانستند که اگر طلبه به خودسازی و تهذیب نفس نپردازد بدون تردید نخواهد توانست به درستی به تبلیغ دین بپردازد و خدای ناکرده امکان این که به دین ضربه بزند کم نخواهد بود از این رو شرکت در درس‌های اخلاق و داشتن استاد اخلاق همیشه از سفارش‌های علما به طلاب بوده است. حالا هم به میزان افزایش هنر، مهارت و سابقه‌ی فعالیت در فضای مجازی، نیاز به بهره‌مندی از نفس استاد اخلاق نیز بیشتر نمود پیدا کرده است. تا در ظلمات بی همرهی خضر مسیر طی نشود. از این رو اداره آموزش و فرهنگسازی فضای مجازی شنبه 1401/10/3 ساعت13 نشست آموزشی آنلاین اخلاق در فضای مجازی را برگزار خواهد کرد. با حضور استاد بزرگوار @اکرم السادات موسوی لینک ورود به جلسه https://vcm.whc.ir/kowsarnet-school @tollabolkarimeh
گاهی بعضی چیزها باعث می‌شوند که سری به صندوقچه‌ی خاطراتت بزنی و درش را باز کنی. از میان خاطراتی که کمی غبار فراموشی بر چهره‌شان نشسته یکی چند تا را برداری؛ غبار رویش را با یک فوت پاک کنی، دستی به سر و رویش بکشی و دلت را راهی گذشته کنی. مثل این عکس که مرا کشاند میان کوچه پس کوچه‌های قدیمی و با تمام سادگی‌اش، دلم را سپرد به دست دوران کودکی‌ام. ساده اما خوشمزه! به خوشمزگی لبخندی که با مرور خاطرات شیرین بر لبمان می‌نشیند. ساده اما رنگی! رنگهایی زیبا از شیطنتهای دوران کودکی که با مرورشان آه حسرتی می‌کشیم و می‌گوییم: «یادش بخیر کودکی!». یادش بخیر آن روزهایی که سر و صدایمان حیاط خانه و کوچه‌ها را پر می‌کرد. بازیهایمان پر از شور و نشاط و هیاهو بود. آنقدر می‌دویدیم و بازی می‌کردیم که شب با شامی خورده و نخورده، از فرط خستگی به خواب می‌رفتیم. از هیچی برای خودمان بازی می‌ساختیم؛ از سنگ، خاک، چوب، کاغذ ...  دلمان خوش بود به یک توپ و هفت تا سنگ و نشانه‌گیری دقیق برای زدن سنگها؛ دلمان خوش بود به عمو زنجیرباف و تحفه‌ای که برایمان می‌آورد آنهم با صدای چی؟ دلمان خوش بود به سنگهای یک قل دو قل، به لِی لِی و قایم باشک، به یک کاغذ خودکار و بازی اسم و فامیل، به خاله بازی و غذا درست کردن توی قابلمه‌‌ی پلاستیکی و... وقتی با دست و پا و لباس خاکی، گاه با سر و صورت زخمی از شیطنتهای کودکی به خانه می‌آمدیم و می‌خواستیم یواشکی به دور از چشم مامان خودمان را تر و تمیز کنیم. وقتی که لابلای بشقاب و قابلمه‌های پلاستیکی حس مادر بودن داشتیم و گاهی آروز می‌کردیم که ایکاش زودتر بزرگ شویم و با بشقاب و قابلمه‌ی ”راس راسکی“ بازی کنیم... بزرگ شدیم و کودکیمان را به دست گذشته سپردیم. امروز دیگر خبری از آن شور و نشاطهای کودکی نیست. دیگر از توی کوچه‌ها و حیاط خانه‌‌ها صدای بازی بچه‌ها نمی‌آید. تمام بازی بچه‌ها خلاصه شده در یک تبلت و لم دادن روی مبل. خبری از سر و صورت و لباسهای خاکی هم نیست. بازیهای دسته جمعیشان هم منحصر شده است در همین ”چهار گوشه‌ی جادویی“ و فرستادن بازیهای جدید! انگار خودمان هم اینگونه می‌پسندیم! بچه‌ای تر و تمیز که گوشه‌ای آرام بنشیند؛ صدایش درنیاید تا ما قدری به روزمرگی‌ها و استراحتمان بپردازیم. نمی‌دانم که آیا بچه‌های امروزی که غرق در بازیهای دنیای تکنولوژی‌اند، لذتی از کودکیشان می‌برند؟ وقتی که بزرگ شدند برایشان این دوران و مرور کودکیشان خاطره‌انگیز هست؟ اصلا هیجانی برایشان دارد؟ فکر می‌کنم گاهی خوب است برای کودکمان فضایی فراهم کنیم که از هیچی برای خودشان بازی بسازند و لذت ببرند. مثل همین بچه‌های توی عکس که از هیچی برای خودشان بازی ساختند. بازی‌ای که در بزرگیشان می‌شود یکی از خاطرات رنگی رنگی! ✍مریم اسحاقیان @tollabolkarimeh