✅ سیره عملی امام خمینی (ره)
🖇 توانایی ترک گناه در جوانی
آ تو جوان (اشاره به مرحوم حجتالاسلام والمسلمین، حاج سید احمد خمینی)، با قدرت جوانی که حق داده است میتوانی اوّلین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدمهای دیگر کشیده شوی، که هر قدمی، قدمهایی در پی دارد و هر گناهی -گرچه کوچک- انسان را به گناهان بزرگ و بزرگتر میکشاند؛ طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید.
#سیره_عملی_امام_خمینی_ره
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
#ترم_زمستان_مدرسه_کوثرنت
«اصول نگارش در رسانههای مجازی»
✅ مدرس: دانیال نعیمی
-عضو هیئت تحریریهی سایت ویکی شیعه، نشریه شبستان، مسجد، اندیشه، اندیشه معلم
-سردبیر نشریه اعتصام
-معاون نشریات مجموعه فرهنگی مرآت و....
✅ 10 جلسه آنلاین
✅ شنبهها و چهارشنبهها ساعت 15
✅ سرفصلهای دوره:
- نگارش رسانهای چیست و با دیگر انواع نگارش چه تفاوتی دارد؟
- اصول نگارش رسانهای در فضای مجازی
- انواع نوشتار رسانهای
- چگونه سوژه مناسب انتخاب کنیم؟
- ساختار و اجزای تشکیلدهنده یادداشت رسانهای
- انتخاب تیتر یا عنوان مناسب
- چگونه یک یادداشت جذاب بنویسیم «مثلث طلایی نوشتن»
-شیوههای نگارش یک آغاز و پایان مناسب
✅ دوره برای کسانی مناسب است که:
1- قصد فعالیت تأثیرگذار در رسانههای نوشتاری به ویژه فضای مجازی را دارند.
2- کسانیکه به دنبال دیده شدن محتوای تولیدی خود هستند.
3- ایدههای بسیاری در ذهن دارند ولی از تبدیل آن به نوشتار عاجزند.
بعد از دوره:
1- با اصول و قواعد استاندارد یک محتوای رسانهای آشنا میشوند و در صورت توانایی فردی میتوانند به تولید محتوای قابل توجه بپردازند و وارد بازار کار شوند.
✅ هزینهی شرکت در دوره:
150 هزار تومان. برای فعالان کوثرنت (رتبه زیر100 شبکه در سه ماه گذشته)، اساتید، مربیان طرح امین 100 هزار تومان.
✅ نحوه ثبتنام:
پس از واریز مبلغ به حساب مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران
6104338935742904
تصویر فیش واریزی خود را فقط به صندوق خصوصی خانم @سیده مهتا میراحمدی به همراه نام دوره آموزشی بفرستید تا در کلاس ثبتنام شوید.
✅ مهلت ثبتنام: تا پایان دی ماه
✅ شیوهی برگزاری:
در پایان ثبتنام، شما عضو گروه "کلاس اصول نگارش در رسانههای مجازی" کوثرنت خواهید شد و لینک ورود به جلسه آنلاین در اختیار شما قرار میگیرد.
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43987500
نوجوان که بودم تحت تاثیر دوست روحانی پدرم به احکام شرعی علاقه مند شدم و همین علاقه مرا به طلبگی و تحصیل در رشته ی فقه کشاند.
وقتی که امتحان فقه داشته باشم استرس زیادی ندارم. جوش عصبی هم روی صورتم در نمی آید. حتی سر و صدای بچه ها آن چنان که باید تمرکزم را بهم نمی ریزد.
عاشق فقه استدلالی ام. آن جا که حکم شرعی را به روایتی از معصوم علیه السلام مستند می کند.
از ابی بصیر نقل شده که: خدمت ابا عبدالله علیه السلام بودم و پرسیدم در مورد فلان مساله چه می فرمایید؟ امام فرمود: حکم این است که...گفتم: فدایت شوم اگر این شد چه؟
و همین طور سوال و جواب در محضر دریای علم امام صادق علیه السلام.
این ها را که می خوانم خودم را گوشه ی اتاق امام در مدینه می بینم. محفل گرم و صمیمی بین استاد و شاگردانش. امام می گوید و آن ها می نویسند.
با تمام وجودم غبطه می خورم به حال جابر بن حیان، هشام بن حکم، جمیل بن دراج، صفوان، زراره و...
چقدر شیرین است که با امامت هم کلام شوی. سوال بپرسی و جواب بشنوی. امامی که دل تنگت حضورت باشد. آنقدر قبولت داشته باشد که مردم را به تو ارجاع دهد.
جوش کوچک بین دو ابرویم که یادگار امتحان اصول است را با انگشتانم بازی می دادم که از درد ناگهانی اش خودم را در اتاقم پیدا کردم، لبخند می زنم و با شوق به مطالعه ادامه می دهم.
چقدر دلم می خواهد که مایه ی روشنی دیدگان امام زمانم باشم.
✍صدیقه جمالی توشمانلو
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
12.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 همخوانی سرود مردم ولایتمدار قم در دیدار امروز با #رهبر_انقلاب اسلامی
@tollabolkarimeh
جان فدا به سبک طلبه بودن
به چهرهاش نگاه کردم. لبخند گیرایی داشت. شکستگی صورت و گوشهی چشمش بر جذابیتش افزوده بود. به انگشت جوهریام نگاه کردم. سرم را پایین انداختم و زمزمهای زیر لب گفتم... انگشت سبابهی جوهریام را داخل صفحهی سفید روبرویم به آرامی چسباندم و اثر انگشتم را ثبت کردم.
-- خاله خاله
به صورت گرد و چشمان روشن فاطمه نگاه کردم.
-- چه عهدی کردی؟
به انگشتم نگاه کردم و گفتم: عهدکردم خودم باشم، یک رنگ و بدون ریا.
جمله سنگین بود، یک دقیقه سکوت... فاطمه خندید. من با همان دست جوهری لپش را کشیدم. همین باعث شد که فرار کند. من و سردار تنها ماندیم. او به پای عهد نانوشته شدهاش ایستاد و جان فدا کرد. یادم افتاد که پنج سال پیش با همین انگشت به پای برگهای انگشت زدم که رسما من را طلبه کرد.
روزهایی شروع شد که هر دقیقهاش غیر قابل پیشبینی بود. در میان چهرههایی قرار گرفتم که قبلا تجربه نکرده بودم. در میان سطر سطر کتابهایی غوطهور شدم که تازگیاش، روحم را به جریان میانداخت.
قلعهای با پنجرههای بلند و قابی فیروزهای رنگ که از بیرون غیرقابل دید بود. ولی! از داخل قلعه و پشت آن پنجرهها، تا دور دستها قابل دیدن و کاویدن بود.
عهدی که نوشته یا نانوشتهاش برایم نغمهسرای دنیایی بود که با دنیای عادی و روزمره، تفاوت داشت. من طلبه شدم و طلبه ماندم و امید دارم طلبه بمانم تا روزی را ببینم که پرچم حق بر گوشهگوشهی دنیا به اهتزاز درآید.
✍ فریبا حقیقی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
#روز_طلبه_مبارک_باد
@tollabolkarimeh
1_2281741431.pdf
6.88M
#نمونه_سؤال
نمونه سوال خانواده در اسلام
@tollabolkarimeh
#المراقبه
فوائد بحرالعلوم سیّدمهدی نجفی را خریدم به پول ۳ ماه نماز استیجاری. و منِ محزون، شهابالدّین حسینی #مرعشی_نجفی هستم. و این حروف را در حال گرسنگی مینویسم! یک روز و شب به دلیل نداری، چیزی نخوردهام! امیدوارم بتوانم به برکت اجدادم بر این سختیها صبر نمایم.
۱۳۴۱ مدرسه قوام - نجف أشرف
@tollabolkarimeh
من میخواهم مادر باشم.
آخی تنهایی؟ دلت گرفته؟؟ گریه نکن. منم مثل تو تنها هستم. از وقتی که مادرم را نمیبینم. مثل تو که گوشهی قفس بق میکنی توی اتاقم مینشینم و بغض میکنم.
تو هم مثل من از مادرت عکس نداری؟ من عکس داشتم، اما نمیدانم چرا مادربزرگ همهی عکسهارا پاره کرد. حتی آن عکسی که خیلی دوستش داشتم. همان که توی بیمارستان در بغل مامانم بودم و شیر میخوردم.
اندازه یه تپه عکس پاره کرد و همه را توی سطل زباله ریخت. دور از چشمش یکی از تکههای پاره عکس را برداشتم. نگاه کن، یکی از چشمهای مادرم توی عکس مشخص است. شبها توی تاریکی عکس را به سینهام میچسبانم و احساس میکنم مادرم را بغل کردهام. یادش بخیر وقتی کنارم میخوابید، دستانش را میبوییدم و محکم میگرفتم تا به خواب بروم. من که خیلی دلتنگ آنشبها هستم. نمیدانم آیا او هم مثل من دلتنگ میشود؟
امشب خیلی خستهام. فضای مغازه برایم سنگین و غمگین است انگار در و دیوار دارند برایم مصیبت میخوانند. صدای بوق سرویس میآید. اولین نفر به سمت ماشین میروم و روی صندلی عقب مینشینم. سرم را به شیشه میچسبانم و با اولین قطرهی باران که از آسمان میبارد، چشمان من هم میبارد. نگاهی به دستانم که از سرما یخزده میاندازم و آهی میکشم. یادش بخیر پسرم بعضیاز شبها کرم را میآورد و دستانم را به بهانهی کرم زدن نوازش میکرد. مدتهاست با تقویم غریبهام. نمیدانم چند روزهست که ندیدمش. اما با ریزش دانههای برف از آسمان میفهمم که ۱ روز دیگر تا تولدش باقی مانده است. صدای اعلان پیام گوشیام میآید. تاریخ تولد سپهر را وارد میکنم و به سراغ پیام میروم. مثل همیشه خواهرم است. از برنامهی روز مادر میگوید. استیکری برایش میفرستم و میگویم:" آن شب مثل شبهای دیگر شیف هستم" تازه به خود میآیم و میفهمم که به منزل رسیدم. در را باز میکنم. یک راست به سمت اتاق میروم و کیفم را روی تخت پرت میکنم. مثل هرشب روبهی آینه میایستم و خودم را سرزنش میکنم. نگاهی به سقف اتاق میاندازم میگویم:" خدایا جز تو کیو دارم؟ "
گوشیام را از روی تخت برمیدارم و تقویم را نگاهی میاندازم. وای خدا روز مادر که فردا است. قلبم سنگین میشود. دقیقا روز مادر با تولدش یکی شده. سونامی اشک توی چشمان غمگینم سرازیر میشود. مثل هرشب خواب را بهانه میکنم تا دلتنگیام پنهان شود. راس ساعت ۹ صبح محل کارم حاضر میشوم. بیقرارم. یاد ۵سال پیش میفتم که پسرم را بهدنیا آوردم. دقیقا ساعت ۱۰و ۶دقیقه صبح. دنبال کاری هستم تا خودم را مشغول کنم. سرجایم مینشینم. گوشی ام زنگ میخورد. از شمارهای که رویش میفتد تعجب میکنم. به بیرون میروم و از شنیدن صدای پشت گوشی گرهی توی ابروهایم ایجاد میشود. با صدای لرزان جواب میدهم. با آن چیزی که فکرش را میکردم زمین تا اسمان فرق میکرد.
کاش اصلا گوشی را جواب نمیدادم، کمی از درون خودم را ملامت کردم و فقط گوش دادم. او همینطور حرف میزد و کیفش کوک بود و میگفت:" زنگ زدم که بهت بگم قراره ازدواج کنم. یکی بهت زنگ میزنه و باهاش حرف بزن. اگر خوشبختی پسرت برات مهمه حواست باشه چی بهش میگی." بغضم را قورت دادم و گفتم:" تو و مادرت من را از حقم محروم کردید و مدتهاست نمیذاری بچم رو ببینم. حالا از من چه توقعی داری؟ تو زیر همه قولوقرارمون زدی." کمی سکوت میکنم تا بغضم نمایان نشود و با صدایی که استیصال ازش میبارید گفتم:" این کار رو نه بهخاطر تو و نه سپهر هیچوقت انجام نمیدم. من فقط این کار رو برای خدا انجام میدم تا بدونه من فقط خوشبختی پسرم رو میخوام"
هنوز حرفهایم تمام نشده بود که صدای زنی توی گوشی میپیچد. خودش است. مادر جدید پسرم. هول میشوم. تمرکزم را به کلی از دست دادم. دوباره نگاهی به آسمان میکنم و صدایم را صاف میکنم و میگویم:" هیچ مادری دوست نداره توی شرایط من باشه و با زنبابای بچش صحب کنه. اما من صحبت میکنم تا شرایط بچم بهتر بشه. من از آن آقا هیچ بدیای ندیدم جز اختلاف و سلیقههایی که توی هر زندگی پیش میآید و شاید بچگی اما حالا فقط از شما میخواهم حواستان به بچهام باشد."
گوشی را با بغض، ناراحتی و تنفر قطع کردم. با قدمهایی سنگین به مغازه برگشتم و به خوبی از پس لبخندی که مجبور بودم به همکارانم تحویل بدهم بر آمدم. دختر جوانی همراه مادرش نزدیکم شد و گفت:" خانم خوشمزه ترین آبمیوه یا بستنیتون کدومه؟" لبخندی زدم و گفتم:" یه چیز خوشمزه"
این گرانترین بستنی و خوشمزهتریم بستنی مغازه بود. دو تا فیش گرفت و به سمت مادرش رفت.
امروز همه چی دست به دست هم دادند که حال مرا بد کنند. هم تولد سپهر و روز مادر و هم زنبابا. سهتا داغ در یک روز فاجعهست آن هم برای زنی که باید تا نیمهشب با هزار نفر سروکله بزند.
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
من میخواهم مادر باشم. آخی تنهایی؟ دلت گرفته؟؟ گریه نکن. منم مثل تو تنها هستم. از وقتی که مادرم را
خیرهخیره به دختر و مادر که روی صندلی نشستند و بستنی میخورند نگاه میکنم. نمیدانم چرا یک لحظه احساس مادری را داشتم که دارند مادرانگیاش را میدزدند. بغض سنگین توی گلویم، باعث شده بود که صدایم کمی کلفتتر شود.
انقدر خودم را تا آن لحظه کنترل کرده بودم که یکلحظه احساس کردم چیز جدیدی توی بدنم پیدار شد. غمی تازه با رنگ وبوی متفاوت توی سینهام جوانه زد. داشتم با فیشهای روبهرویم ور میرفتم که یک لحظه صدای فریدون آسرایی که در محوطه پخش میشد را شنیدم
" یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات!!
هنوزم قشنگن واسم جفت چشمات!!"
نمیدانم چرا یک لحظه به زمان پیری و جوانی پسرم فکر کردم. با خودم گفتم یعنی نمیتوانم قدکشیدنش را ببینم؟ یعنی هرسال روز مادر باید داغش برایم تازه شود؟" دستم را با کلافگی به سمت موس بردم و با عصبانیت موزیک را عوض کردم. نمیخواستم باور کنم که دیگر نمیتوانم سپهر را ببینم. کاش آن زمانی که داشتم حق حضانت سپهر را به پدرش میدادم، دستم قلم میشد و آن امضای لعنتی را نمیزدم. اما مجبور بودم. فقط خدا میداند که چهها کشیدم و حالا اینجا نشستهام و دارم به مادر بودن بقیه غبطه میخورم.
ماسک را تا بیخ چشمانم بالا میآورم و نفس عمیقی میکشم. به خانمی که یک شاخه گل رز در دست دارد و کنار همسرش با خوشحالی ایستاده نگاهی میکنم و میگویم:" روزتون مبارک خانم چی میل دارید؟"
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
#ترم_زمستان_مدرسه_کوثرنت
《عکاسی پیشرفته با موبایل»
به دنیای حرفهای عکاسی خوش آمدید!
✅ مدرس:
سیدجواد میرحسینی
-سابقهی همکاری با خبرگزاری فارس، باشگاه خبرنگاران جوان، مهر و ایسنا
دستاوردها:
-بیش از بیست مقام عکاسی در جشنوارهها و سوگوارههای کشور.
-بیش از صد اثر راه یافته به جشنواره های کشور نظیر جشنواره فجر در سال های 97/98/1400
-شرکت در نمایشگاه های گروهی مجموعه عکس هفت و 228
-شرکت در نمایشگاههای گروهی آنکار2017/ مسکو2018/ استانبول 2018/ پاریس 2020
✅ 8 جلسه آنلاین
✅ پنجشنبهها ساعت14
✅ سرفصلهای دوره:
آشنایی با مبحث مثلث نوردهی /وایت بالانس/فرمت های ذخیره
آشنایی با عکاسی مستند اجتماعی و خیابانی
مبانی سواد بصری
آشنایی با مجموعه عکس
آشنایی با عکاسان بزرگ جهان
نحوه ارتباط گیری با مردم و سوژه ها
آشنایی با تکنیک های عکاسی
✅ هزینهی شرکت در دوره:
150 هزار تومان. برای فعالان کوثرنت (رتبه زیر100 شبکه در سه ماه گذشته)، اساتید، مربیان طرح امین 100 هزار تومان.
✅ نحوه ثبتنام:
پس از واریز مبلغ به حساب مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران
6104338935742904
تصویر فیش واریزی خود را به صندوق پیامهای خصوصی خانم @سیده مهتا میراحمدی به همراه نام دوره آموزشی بفرستید تا در کلاس ثبتنام شوید.
✅ مهلت ثبتنام: تا پایان دی
✅ شیوهی برگزاری:
در پایان ثبتنام شما عضو گروه «عکاسی پیشرفته با موبایل» در کوثرنت میشوید و لینک ورود به جلسه آنلاین در اختیار شما قرار میگیرد.
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43998310
@tollabolkarimeh