eitaa logo
‌تـرنـج | رمان💗شاهدخـ‍‍ꨄــت
28.3هزار دنبال‌کننده
679 عکس
666 ویدیو
0 فایل
«با نام و یاد او» عدالت‌وعشق در کانال VIP شوهر شایسته در کانال VIP ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖ تبلیغات @Tablighat_TORANJ ادمین کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @negah_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━━━━🦋 قلبم بی‌اراده تپش‌هاش رو به هزار رسوند. آبی تو دهن نداشتم که قورت بدم... کویری سوزان که با هر نفس خشک‌تر میشد. پدرم دستمو گرفت و آروم‌گفت: مگه قرار نبود پیراهن کوتاه زرشکی که خیاط دربار دوخته بود رو بپوشی؟ کلی سنگ‌روش دوخته بودن پس چی شد؟ تو امشب باید همه‌ی اینا رو دیونه می‌کردی... به همه‌ی مسائل مربوط به من کار داشت و حتی نکات ریزی رو که خودم توجه نمی‌کردم رو زیر ذره‌بین می‌برد. باحالت زاری جواب دادم: - بابا تورو خدا تمومش کن. واقعیت این بود که به خاطر سعید پیراهن باز نپوشیده بودم ولی در کُل دختر با حُجب و حیایی بودم.. ولی به قول ترمه بازم از همه دلبری می‌کردم (البته به جز سعید) پدرم جام نوشیدنی رو برداشت و بالا آورد، من و مادر و همه‌ی حضار هم به تبعیت از او این کار رو کردیم. - به سلامتی شاه و ملکه جام‌ها یکی پس از دیگری خالی میشد، خیلی وقت بود که دور این چیزها نمی‌گشتم. پس لب نزدم و جام‌و رو میز گذاشتم. نگاهم با نگاه سعید گره خورد... ناخن‌هامو تو پوست دستم فشار دادم و برای رسیدن بهش از خدا کمک خواستم. پدرم سمت جمعیت برگشت. نمی‌تونستم سرم‌و بلند کنم و نگاشون کنم. با گلهای روی میز وَر میرفتم... بابا بعد از کلی تعریف و تمجید از من، از شگردهای خارق‌العاده‌ام در مدیریت جنگ که من اصلا ازش خبر نداشتم، گفت. و اینکه امروز از میون این مهمون‌ها چند نفر منو ازش خواستگاری کردن. این حرفش باعث شد تا صدای سوت و دست و هورا توی حیاط بلند بشه. دل تو دلم نبود خدایا خودت به دادم برس تا آخرش دَووم بیارم. اسم هر خواستگاری رو که میخوند طرف از پشت میزش بلند میشد و به احترام من تعظیم می‌کرد.