eitaa logo
‌تـرنـج | رمان💗شاهدخـ‍‍ꨄــت
22.3هزار دنبال‌کننده
413 عکس
394 ویدیو
0 فایل
«با نام و یاد او» عدالت‌وعشق در کانال VIP شوهر شایسته در کانال VIP ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖ تبلیغات @Tablighat_TORANJ ادمین کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @negah_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━━━━🦋 اولین کار بعد اعلام اسم سعید، نگاه به پدرم بود... هاج و واج نگاهی به مادر و بعد رو به من کرد، باورش نمیشد. دنیا رو سرِ اون و بقیه خراب شد. همه ساکت بودن و متحیر همدیگه رو نگاه میکردن، همه‌ی حواسم به پدر بود تا عکس‌العملش‌ رو ببینم. خشک شده بود و حرکتی نمی‌کرد، سرم رو به طرف سعید چرخوندم، نگام کرد و سرش رو به علامت منفی تکون داد و با حرکت چشم پدرم رو نشون داد. شاهِ قدرقدرت و قوی‌شوکت چند دقیقه‌ی پیش، حالا مثل اسپند رو آتیش شده بود. فقط داشت بِروبِر من رو نگاه میکرد. همهمه و پچ‌پچ، تمام محوطه‌رو پر کرده بود. به سمتش رفتم، روی صندلی نشستم و دستم رو گذاشتم رو دستش. با نگرانی پرسیدم: بابا حالت خوبه؟ دستاش داغ بود... مثل صورتش... مثل صداش، زیر لب زمزمه کرد: - بدبختم‌کردی دختره‌ی خیره‌سر، آبرو برام نذاشتی. نگاهی به سمت میز سعید انداخت و با غیظ ادامه داد: ما با اونا در حالِ جنگیم... دوتا برادرات‌رو تو جنگ‌ کشتن!! اونوقت توی احمق به خواستگاریشون جواب مثبت میدی!! چشمام به اشک نشست به خودم جرئت دادم و آروم که کسی نشنوه جواب دادم : - برا اینکه مجتبی و مصطفی هم تو این ‌جنگ مسخره که تو شروعش کردی قربانی نشن، بهشون جواب مثبت دادم. از این جرئتی که پیدا کرده بودم، متحیر ادامه دادم: - حالا هم بلندشین، لبخندی رو لبتون بیارین و دست بزنین تا این عروسکای کوکی هم دست بزنن و قائله تموم شه بره پی کارش. با حرص و جوش دست مشت کرده‌شو بالا برد: - کمرم شکست، تمام نقشه‌هام به هم‌ریخت، میخوای برات دست هم بزنم. به زور از صندلی بلند شد، همه ساکت و مات به حرکات پدر چشم دوخته بودن. هیستریک و به سرعت دست میزد... دیوانه‌وار می‌خندید و کف اطراف دهانش دیده‌ میشد.