eitaa logo
‌تـرنـج | رمان💗شاهدخـ‍‍ꨄــت
22.4هزار دنبال‌کننده
416 عکس
397 ویدیو
0 فایل
«با نام و یاد او» عدالت‌وعشق در کانال VIP شوهر شایسته در کانال VIP ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖ تبلیغات @Tablighat_TORANJ ادمین کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @negah_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━━🦋 دردی تو صورتم پیچید که لال شدم و طعم تلخ خون رو قورت دادم. - یه دفعه قدیسه شدی هرزه؟! فکر میکنی چون نظرمو جلب کردی میتونی هر غلطی خواستی بکنی! لبم سوخت و اشکام جاری. - هرقدر من‌و بزنید، دیگه قبول نمیکنم باهاتون باشم. به التماس نگاهش‌ کردم، دست به کمر ایستاده بود به تماشا. - اینجا پر از زن و دخترِ جوون و خوشگل هست که حاضرن‌ برا یه‌ شب غذا و جای خواب خوب، هر کاری بکنن... اما من... من دیگه دلم نمیخواد... صندلی رو تو یه حرکت برداشت و کوبید رو میز... صدای وحشتناکی تو اتاق‌ پیچید. مهین که اون‌ گوشه کنار پرسه میزد، دست‌ رو قلب، در رو باز‌ کرد و پرید تو اتاق. کشمیری با دیدن مهین، حمله‌ور شد سمتش. دست به یقه‌ش برد و مهین‌ رو هوا بلند کرد. - نکنه تو هم اومدی و میخوای بگی، منو بفرست آشپزخونه، دلم نمیخواد دیگه باهات باشم. مهین پا در هوا، با چشمای باز‌ و متعجب نگاهی به اون و من کرد. - آقا من غلط بکنم، کجا بهتر از اینجا؟ اینو... اینو ولش کنید، لیاقتش همون آشپزخونه و بوی پیاز و سیرِ. با عجله و استرس و بریده حرف میزد: - من تا زنده هستم، بهتون... بهتون خدمت میکنم. با‌ سر به بیرون اشاره کرد: - اگه... اگه من‌و رئیس اینجا بکنید، اون‌ همه... دختر و زن رو براتون آموزش میدم و آماده... آماده میکنم. خندید، ماتیک لباش برق میزد، مثل چشماش. - میدونید که قبلاً هم کارم همین بوده تا اینکه... مهین یه شیطان تو چهره‌ی انسان بود. برای دخترای‌ فراری‌ نقشه میریخت و بعد اونا رو می‌فروخت. حالام با شکایت خانواده‌ها، سر از اینجا درآورده بود. - باشه... باشه نجمه بانو... از حرمسرا میری، ولی نه اونجایی که خودت خواستی،‌ می‌فرستمت معدن، بین اون همه کارگر مرد و زن. هر دو خندیدن، همزمان یقه‌ی مهین رو ول کرد. - آنقدر تو اون معدنِ نمور کار کن تا جونت بالا بیاد... خوشی لیاقت میخواد که تویِ پاپتی نداری. مهین خوشحال بود، رقیب رو از میدون به در کرده و فرمانروای اون ساختمان بزرگ‌ شد.