eitaa logo
‌تـرنـج | رمان💗شاهدخـ‍‍ꨄــت
28.3هزار دنبال‌کننده
679 عکس
666 ویدیو
0 فایل
«با نام و یاد او» عدالت‌وعشق در کانال VIP شوهر شایسته در کانال VIP ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖ تبلیغات @Tablighat_TORANJ ادمین کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @negah_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━━━━🦋 - چرا پدرم بهم اجازه داده تا از بین خواستگارام خودم یکی رو انتخاب کنم. مطمئن باشید که با درخواست شما هم موافقت میکنه و بعدش که جواب من رو گرفت تو عمل انجام شده قرار می‌گیره. با صدای ترمه به خودم اومدم: - شاهدخت، شاه و ملکه و مهمونا منتظرتون هستن تا شام رو صرف کنن. چند قدمی به طرف سعید برداشتم ‌و کنارش ایستادم: - شاید سرنوشت من و شما با گره خوردن به هم بتونه به این وضعیت بُغرنج خاتمه بده... وَلو به اجبار باشه. ازش فاصله گرفتم و با ترمه راهی تالار اصلی شدم. ترمه طبق عادت همیشگی پشت سرم راه میومد. می‌دونستم که پر از سوال هست و دنبال فرصتی تا همه‌شون‌ رو بپرسه. من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی  گر گناه است محبت تو گنهکارتری. بعد از صرف شام همه‌ی مهمونا به حیاط محل اجلاس رفتن. دورتادور اونجا رو درختای بلند کاج گرفته بود. روی درخت‌ها با ریسه‌های سفید رنگی تزئین کرده بودن و خاموش روشن میشدن. روی میزها پرچم کشورها رو گذاشته بودن تا همه سر جای خودشون بایستند. منم میزها رو طوری چیده بودم که بتونم سعید رو راحت ببینم و رَصَدش کنم. شام که نتونستم بخورم، الانم نمی‌تونستم نوشیدنی رو که مستخدما سرو میکردن رو بنوشم. میوه‌های رنگارنگ و انواع شیرینی محلی روی میزها چیده شده بود. کمی حالت تهوع داشتم از بچگی این مدلی بودم تا کمی استرس پیدا میکردم حالت تهوع میومد سراغم... دکترا هم نمی‌تونستن درمانش کنن. خلاصه مراسم آغاز شد و پدرم پشت یک میز بزرگ که رومیزی یاسی رنگی روش کشیده بودن و پر بود از گلهای رنگارنگ‌ و زیبا ایستاد و شروع کرد به سخن گفتن از عظمت کشورش و نتایج جنگی موفقی که برای مردم و کشورش به ارمغان اورده بود. کدوم نتیجه، جز کشته‌شدن صدها جوان بیگناه مثل دو برادرم که کمرمون رو شکست و مادرم رو دق داد و ...