#خاطره_شماره_۲۴۲
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده 🌺🌺
امروز بعد از مدتها رفتم مترو چند مورد تذکر داشتم😍 کشف حجاب دو سه مورد بیشتر نبود الحمدلله به نظرم وضعیت مترو بهتر شده😊
۱_ تو ایستگاه یه دختره کشف حجاب کرده بود وبا یه آقا باهم میرفتن دنبالش رفتم گفتم خانم شالت و سر کن آقا هم گفت سرت کن😃 ،اونم سرش کرد👍👌
۲_داخل قطار یکی شالش افتاده آروم کنار گوشش گفتم حواستون نیست شالتون افتاده
گفت اینجا که همه خانمن💁
گفتم پنجره.
گفت خب اینجا که ایستگاه نیست شما ازکجا میدونی که تو ایستگاه سر نمیکنم
گفتم بله حق با شماست🙂
و رفتم🚶♀
۳_خانم فروشنده کش سر می فروخت وبا کشف حجاب طریقه بستن مو با کش وگل سر را یاد میداد و راحت تردد میکرد🤦♀وقتی خواستم پیاده شم رفتم کنارش و آروم
گفتم بیا پایین کارت دارم پیاده شدم و دیدم داره میاد در حالی که شال سرش بود و نگران بود😰
گفت بله
گفتم این طوری ادامه نده گیر میدن بهت وبه درد سر می افتی در حالی که با نگرانی اطراف و نگاه میکرد ،سریع رفت
۴_ دختر ۱۴،۱۵ ساله با مانتو و شال صورتی کنار پدرش نشسته بود و منم کنار دختر خانم وموهاش از دوطرف بیرون بود یه گیره روسری رنگ مانتو ش در آوردم و گفتم دختر گلم🌺 این هدیه به شما به رنگ مانتوت هم میخوره و موهای خوشگلت هم پوشیده میشه تا چشم نخوری😉
نگرفت 🤷♀ اما پدرش تشکر کرد منم گفتم شما بفرمایین بدین بهشون پدر گرفت و بازم تشکر کرد🙏😍
۵_خانم در ایستگاه ایستاده بود با شلوار کرمی کوتاه و چسبان و افتضاح 😣 و موهای زیبا و آرایش
رفتم جلو گفتم سلام ، ما شا لله چقدر جذابی! 😅 لبخند زد☺️ گفتم لباستون هم جذابه
اما مناسب بیرون نیست ، گناه داره☝️ چیزی نگفت🙊 منم رفتم🚶♀
#الحمد_لله 😊
#به_امید_روزی_که_دیگه_نیازی_به_نهی_از_منکر_نیست 😍
👇😇👇
@vajebefaraamooshshodeh