#خشک_و_تر_باهم_نمیسوزد_امّا..
هیچ وقت #خشک و #تر باهم نمیسوزند؛ چوب تر، اول کنار #آتش #خشک میشود بعد میسوزد.
لذا #مواظب باشید اگر کسی واقعا #مومن باشد، دچار عذاب نمی شود؛
ولی اگر مومن #گناهی را دید و جلوگیری نکرد مانند #چوب_تری خواهد بود که در مقابل آتش گناهان مردم، آرام آرام خشک می شود و اگر #عذاب بیاید او را هم خواهد گرفت...
@Vajebefaramushshode
#خشک_و_تر_باهم_نمیسوزد_امّا..
هیچ وقت #خشک و #تر باهم نمیسوزند؛ چوب تر، اول کنار #آتش #خشک میشود بعد میسوزد.
لذا #مواظب باشید اگر کسی واقعا #مومن باشد، دچار عذاب نمی شود؛
ولی اگر مومن #گناهی را دید و جلوگیری نکرد مانند #چوب_تری خواهد بود که در مقابل آتش گناهان مردم، آرام آرام خشک می شود و اگر #عذاب بیاید او را هم خواهد گرفت...
@Vajebefaramushshode
#داستانڪ 👇
🔻یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت:
یک روز با جناب شیخ به جایی
می رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی نگاه می کند !
🔻از ذهنم گذشت که #جناب شیخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش این طور نگاه می کند.😳
🔻شیخ فهمید !👇
گفت؛ تو هم میخواهی ببینی که من چه می بینم! ببین !
من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته آتش و سرب مذاب بر زمین می ریزد! و آتش به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست، سرایت می کند .
🍃جناب شیخ گفت :این زن راه می رود و مردم را همین طور با خودش به #آتش جهنم می برد.
انسان اگر بد حجاب های جامعه را اینگونه بداند که آنان به خود آتش زده اند، و خود را چون گدازه ای از آتش متعفن درآورده اند و اگر به آنها توجه و نگاه شود؛ از آن آتش به طرف بیننده پرتاب می شود، دیگر شاید رغبتی برای نگاه حرام نماند .
#قرآن کریم می فرماید:
خداوند خیانتِ چشم هایی را که دزدانه می نگرند، می داند و به کفر و نفاق و گناهانی که سینه ها نهان می دارند آگاه است.
#آمر_به_معروف_و_ناهی_از_منکر_باشیم
@Vajebefaramushshode
#داستانک
🧕مشغول درست کردن روسری سرخابی رنگش بود.
موهایش لجوجانه از زیر روسری سرمیخوردند، پوفی از کلافگی کشید و نگاهی به خود انداخت.
راضی از تیپ امروزش قصد ترک اتاق را کرد که باصدای خواهرزاده اش نرگس ایستاد...
🗣عه خاله جون داری میری بیرون؟
آره خاله چیزی میخوای برات بگیرم؟
نه ولی خب چیزه آخه...
نرگس چیزی شده؟
چیزی میخوای به من بگی؟
خب خاله شما وقتی نماز میخونی حجابت خوبه و موهاتم میپوشونی، چادری ام که عزیز برات از مشهد آورده رو سرمیکنی مگه نه؟
😳باتعجب و گیجی سری تکان داد؛
پس خاله جون دیگه سرنکن!!
با تعجب نگاهش کرد و گفت: وانرگس حالت خوبه؟
اونجوری که گناهه خدا قبول نمیکنه!
خب قبول نکنه چیزی میشه؟
اصلا براچی نماز میخونی؟
😒دختر تو امروز یه جوری شدی ،خب معلومه برا اینکه از خدا تشکر کنم بابت همه نعمت هایی که به من داده و خودمم حس خوبی میگیریم ازاینکه خدا رو عبادت کنم و خدا به این کارمن نیاز نداره بلکه من نیازدارم.
چون خدا گفته باید برای نماز حجاب داشت، منم باید رعایت کنم، خدا که بد منو نمیخواد که.
😅نرگس با خنده گفت:
خب خاله جونم، خداام گفته جلو نامحرم حجابتون رو رعایت کنین و چهارچوبی برامون مشخص کرده پس چرا تو این مورد حرفشو گوش ندیم؟
چرا به این فکر نکنیم که با رعایت حجاب از خدا بابت زیباییمون تشکر میکنیم و این خودش زکات زیبایی هست که خدا بهمون عطا کرده.
🤔با حرف های دخترک روبرویش به فکر فرورفت و اینکه چقدر خواهرزاده دوازده ساله اش از او جلوتر بود.
یاد جمله ای افتاد؛
آری انگار در این وادی فقط خدا نامحرم است.
لبخندی به تصویرخودش و نرگس در آیینه زد و موهای مزاحمش را داخل روسری فرستاد.
قلبت را به خدا بسپار...:
#داستانڪ 👇
🔻یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت:
یک روز با جناب شیخ به جایی
می رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی نگاه می کند !
🔻از ذهنم گذشت که #جناب شیخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش این طور نگاه می کند.😳
🔻شیخ فهمید !👇
گفت؛ تو هم میخواهی ببینی که من چه می بینم! ببین !
من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته آتش و سرب مذاب بر زمین می ریزد! و آتش به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست، سرایت می کند .
🍃جناب شیخ گفت :این زن راه می رود و مردم را همین طور با خودش به #آتش جهنم می برد.
انسان اگر بد حجاب های جامعه را اینگونه بداند که آنان به خود آتش زده اند، و خود را چون گدازه ای از آتش متعفن درآورده اند و اگر به آنها توجه و نگاه شود؛ از آن آتش به طرف بیننده پرتاب می شود، دیگر شاید رغبتی برای نگاه حرام نماند .
#قرآن کریم می فرماید:
خداوند خیانتِ چشم هایی را که دزدانه می نگرند، می داند و به کفر و نفاق و گناهانی که سینه ها نهان می دارند آگاه است.
#آمر_به_معروف_و_ناهی_از_منکر_باشیم
@Vajebefaramushshode
🔴از رسول خدا سوال شد
یا رسول الله اَهلِمون رو چطوری از #آتش حفظ کنیم؟؟؟
حضرت فرمودند که:
همین که شما اون ها رو #امر کنید به آنچه که خدا دوست دارد☺️
و #نهی شون کنید از آنچه که خدا از او کراهت دارد
☝️
همین برای شما #کفایت است🌹
🍃اگر از تو اطاعت کردند حفظشون کردی از آتش
🍃و اگر گفتن به تو چه و حرفت رو گوش ندادن
اونچه که تو به گردنت بوده رو انجام دادی...
امر به معروف #واجبه
#بی_تفاوت_نباشیم
📗کتاب الدرالمنثورجلد 2صفحه 922
@Vajebefaramushshode
#حدیث_مهم
🔴امام صادق(ع):
خداوند بزرگ به موسی وحی فرمود:
غیبت کننده اگر توبه کند #آخرین کسی است که وارد #بهشت میشود
و اگر توبه نکند #نخستین کسی است که وارد #آتش می گردد...
📗بحارالانوار جلد۷۵ صفحه ۲۵۷ حدیث ۴۸
✨نمی دانم این انسان هایی که
اگر یک مو در غذایشان باشد نمیخورند😑
چگونه هر روز گوشت انسانهای دیگر را در غیبتهایشان می جوند...‼️
غیبت کننده را امر به معروف کنیم🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، ن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣2⃣#قسمت_بیست_وپنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💢 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
💠بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
💢 دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
💠دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
💢 در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
💠او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
💠سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
💢 او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
💠اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
💢 نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
💠همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣3⃣#قسمت_سی_پنجم 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را #فقط_به_خدا بس
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣3⃣#قسمت_سی_ششم
💢درست همان جا که #گمان مى برى #انتهاى وادى مصیبت است ، #آغاز مصیبت تازه اى است....
مگرنه #بچه_ها در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و #قساوت ، مشتى زن و کودك را در #محاصره گرفته ⁉️
مگر نه #آفتاب_عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟
اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال #سرپناهى مى گردد،
🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با #غصه خویش سر کند؟
پس این #خیمه_ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى.
اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى #طبل و #دهل ، صداى #فریاد و #هلهله ،
💢صداى #سم_اسبان و #بوى_دود، #دودآتش و #مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن#بچه_هاى_کوچک_داغدیده را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....،
#آتش از سر و روى #خیمه_ها بالا رفته است... و حتى به #دامان تنى چند از #دختران و #کودکان گرفته است...
🖤باور نمى کنى...
این مرتبه از #پستى و #قساوت را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى #ضجه بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که #چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى #استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که :
عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟
💢و این #سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید:
_✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟
کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که #دشمن بر #همه_جاى آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟
و چه معلوم که #دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
🖤اینکه تو #مضطر و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،...
نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این #روست که نمى دانى از کجا #شروع کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام #مصیبت را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به #مهار کردن آتش فکر کنى ؟
به گریزاندن بچه ها بیندیشى...
💢به خاموش کردن آتش #لباسهایشان بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ #ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟
تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک #زینب چند دست دارد؟
🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟
براى سوختن و #خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈#سجاد، فرمان گریز مى دهى !
اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و #آتش را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند...
و با دست به خاموش کردن #آتشهایشان مى پردازى ، اماان #آتش که یک شعله نیست ، #ازیک_سونیست .
💢تا یک سمت را با تاول #دستها خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با #استیصال تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به#گلیم_بسترسجاد داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از #خیمه مى تارانى ،...
🖤#سجاد را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. #خیمه فرو مى ریزد #آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.#سجاد را به فاصله از آتش مى خوابانى،...
#بچه_هاى_آتش_گرفته را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر #مى_دوى... در آن خیمه ، بچه ها از #ترس به آغوش هم #پناه برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت #بیابان مى دوانى.آتش🔥 همچنان #پیشروى مى کند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
🔴 #رفتار_باد_بزنی
💠 چند تکّه #چوب و زغال را تصوّر کنید که در حال آتش گرفتن است وقتی حجم چوبها زیاد میشوند شعلههای #آتش، کم میشوند مهمترین کار در این هنگام این است که به فضای بین چوبها اکسیژن و هوا برسد لذا باد زدن آنها با #بادبزن باعث میشود شعلههای آتش زبانه بکشد.
💠 در زندگی مشترک گاه آتش دعوا و مشاجره #شعلهور میشود و زن یا مرد با یکی از اعضای خانوادهی همسر یا خانوادهی خود و یا اطرافیان بر سر موضوعی #منازعه و اختلاف جدّی پیدا میکنند که نتیجه آن تخریب و سرد شدن رابطه زن و شوهر است.
💠 در این شرایط نباید رفتار یا گفتاری از ما سر بزند که نقش #بادبزن برای آتش داشته باشد.
به طور مثال خبر چینی، یادآوری عیوب طرفِ مشاجره، دفاع متعصّبانه از خانوادهی خود و هرگونه عکسالعملی که #آتش خشم همسرمان را زیاد میکند ممنوع است.
💠 دستور اسلام در این مواقع این است نقش آتش نشان داشته باشیم و حتّی گاه با ترفند و جملهی #دروغ، دلهای طرفین دعوا را به یکدیگر نزدیک کرده و با تشویق آنها به گذشت و بخشش، دلها را #نرم کنیم.
💠 امام علی علیهالسلام در نامه ۴۷ نهجالبلاغه میفرمایند:
"صَلاحُ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ و الصّيامِ" اصلاح و سازش دادن ميان مسلمانان از همهی نمازها و روزهها #افضل و بالاتر است.
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
طرح جمعه های انتظار❤️ ☆#اللهم_عجل_لولیک_الفرج☆ 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
✨سلام بر تو که جانِ مایی
🍃مهربانا! خواستم وصف تو را کرده باشم، اما زبان خامم یارای توصیف بزرگواریِ عزیزی چون تو را ندارد. پس بگذار از حال و هوای این روزهایمان برایت بگویم...
🍃آقا جان! دنیا پر از نمرود هایی ست که دوستان خدا را، زنده زنده و بی گناه به میانهٔ #آتش میفرستند. پر از #فرعون هایی ست که آشکارا ادعای خدایی می کنند و مردم را #بندهٔ خود می دانند.
🍃پر از ابو سفیان و ابو جهل هایی ست که هیچگاه دست از دشمنی کردن با #خدا و اولیای خدا بر نمیدارند. حنجره های #کودکان_یمنی با آن شکم های چسبیده به کمر از شدت گرسنگی، فریاد میزند که ما #منجی خود را می خواهیم.
🍃قلّاب سنگ های در دستان مردم فلسطین داد میزند که کجاست نجات دهندهٔ ما؟ مردمانی که در زندان های تاریک و نمور رژیم غاصب صهیونیست و مستکبرین آمریکایی و امثالشان به سر می برند، تو را می خواهند.
🍃مهربان امام! خدا را به حق عظمت #زینب_کبری سلام الله علیها قسم میدهیم، برگرد. به ناله های شب هنگامِ سینه سوختگانِ فراقت. به اشک سه ساله های آواره در خرابه ها. به رگ های بریدهٔ رزمندگان اسلام...
🍃به #یاحسین، یاحسین گفتن های مظلومان. به بغض های فرو خفته در گلویِ اسیران. به شدت اضطراب گمشدگان. و به سوز جگرِ منتظران #ظهورت، برگرد. برگرد که این دنیا نفس تازه کند و به #عِطر_نرگس و یاس ، معطر شود.
💫#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#جمعه_های_انتظار
📅تاریخ انتشار: ۳۱ اردیبهشت
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
#سبک_زندگی
#چوبکبریتهای_زندگی
💠 بسیاری از اشیاء #کوچک در شرایط عادی، ضایعات به حساب میآیند و حتّی در سطل زباله انداخته میشوند. مثل یک میخ کوچک، #سوزن سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بیارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمیکند. امّا گاه در شرایط سخت و #حسّاس همین اشیاء بیارزش نقش حیاتی ایفا میکنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از #سرما نجات میدهد.
💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی #آتش دعوا و تشنّج است و از فتنهای بزرگ جلوگیری میکند. هر رفتار و جملهی سادهای که بتواند همسر را از لجبازی، #عصبانیّت و جدل دور کند گوهری ارزشمند است.
💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و #کوچک را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر میکنیم:
🔅بوسیدن پیشانی همسر
🔅 مالش مهربانانهی شانههای همسر
🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی
🔅آوردن آب قند برای او
🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او
🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت میکنم"،"منو #ببخش اگر ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر میکنم"،"از دستم #راضی باش" و صدها رفتار کوچک و جملهی کوتاه و ساده که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات میدهد.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
#تربیت_فرزند
#فرزندآوری
به ما بپیوندید👇
•❥🌼━┅┄