eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
.. هیچ وقت و باهم نمی‌سوزند؛ چوب تر، اول کنار می‌شود بعد می‌سوزد. لذا باشید اگر کسی واقعا باشد، دچار عذاب نمی شود؛ ولی اگر مومن را دید و جلوگیری نکرد مانند خواهد بود که در مقابل آتش گناهان مردم، آرام آرام خشک می شود و اگر بیاید او را هم خواهد گرفت... @Vajebefaramushshode
.. هیچ وقت و باهم نمی‌سوزند؛ چوب تر، اول کنار می‌شود بعد می‌سوزد. لذا باشید اگر کسی واقعا باشد، دچار عذاب نمی شود؛ ولی اگر مومن را دید و جلوگیری نکرد مانند خواهد بود که در مقابل آتش گناهان مردم، آرام آرام خشک می شود و اگر بیاید او را هم خواهد گرفت... @Vajebefaramushshode
‍ 👇 🔻یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی نگاه می کند ! 🔻از ذهنم گذشت که شیخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خود‌ش این طور نگاه می کند.😳 🔻شیخ فهمید !👇 گفت؛ تو هم میخواهی ببینی که من چه می بینم! ببین ! من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته آتش و سرب مذاب بر زمین می ریزد! و آتش به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست، سرایت می کند . 🍃جناب شیخ گفت :این زن راه می رود و مردم را همین طور با خودش به جهنم می برد. انسان اگر بد حجاب های جامعه را اینگونه بداند که آنان به خود آتش زده اند، و خود را چون گدازه ای از آتش متعفن درآورده اند و اگر به آنها توجه و نگاه شود؛ از آن آتش به طرف بیننده پرتاب می شود، دیگر شاید رغبتی برای نگاه حرام نماند . کریم می فرماید: خداوند خیانتِ چشم هایی را که دزدانه می نگرند، می داند و به کفر و نفاق و گناهانی که سینه ها نهان می دارند آگاه است. ‌‌ @Vajebefaramushshode
🧕مشغول درست کردن روسری سرخابی رنگش بود. موهایش لجوجانه از زیر روسری سرمیخوردند، پوفی از کلافگی کشید و نگاهی به خود انداخت. راضی از تیپ امروزش قصد ترک اتاق را کرد که باصدای خواهرزاده اش نرگس ایستاد... 🗣عه خاله جون داری میری بیرون؟ آره خاله چیزی میخوای برات بگیرم؟ نه ولی خب چیزه آخه... نرگس چیزی شده؟ چیزی میخوای به من بگی؟ خب خاله شما وقتی نماز میخونی حجابت خوبه و موهاتم میپوشونی، چادری ام که عزیز برات از مشهد آورده رو سرمیکنی مگه نه؟ 😳باتعجب و گیجی سری تکان داد؛ پس خاله جون دیگه سرنکن!! با تعجب نگاهش کرد و گفت: وانرگس حالت خوبه؟ اونجوری که گناهه خدا قبول نمیکنه! خب قبول نکنه چیزی میشه؟ اصلا براچی نماز میخونی؟ 😒دختر تو امروز یه جوری شدی ،خب معلومه برا اینکه از خدا تشکر کنم بابت همه نعمت هایی که به من داده و خودمم حس خوبی میگیریم ازاینکه خدا رو عبادت کنم و خدا به این کارمن نیاز نداره بلکه من نیازدارم. چون خدا گفته باید برای نماز حجاب داشت، منم باید رعایت کنم، خدا که بد منو نمیخواد که. 😅نرگس با خنده گفت: خب خاله جونم، خداام گفته جلو نامحرم حجابتون رو رعایت کنین و چهارچوبی برامون مشخص کرده پس چرا تو این مورد حرفشو گوش ندیم؟ چرا به این فکر نکنیم که با رعایت حجاب از خدا بابت زیباییمون تشکر میکنیم و این خودش زکات زیبایی هست که خدا بهمون عطا کرده. 🤔با حرف های دخترک روبرویش به فکر فرورفت و اینکه چقدر خواهرزاده دوازده ساله اش از او جلوتر بود. یاد جمله ای افتاد؛ آری انگار در این وادی فقط خدا نامحرم است. لبخندی به تصویرخودش و نرگس در آیینه زد و موهای مزاحمش را داخل روسری فرستاد. قلبت را به خدا بسپار...: ‍ 👇 🔻یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی نگاه می کند ! 🔻از ذهنم گذشت که شیخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خود‌ش این طور نگاه می کند.😳 🔻شیخ فهمید !👇 گفت؛ تو هم میخواهی ببینی که من چه می بینم! ببین ! من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته آتش و سرب مذاب بر زمین می ریزد! و آتش به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست، سرایت می کند . 🍃جناب شیخ گفت :این زن راه می رود و مردم را همین طور با خودش به جهنم می برد. انسان اگر بد حجاب های جامعه را اینگونه بداند که آنان به خود آتش زده اند، و خود را چون گدازه ای از آتش متعفن درآورده اند و اگر به آنها توجه و نگاه شود؛ از آن آتش به طرف بیننده پرتاب می شود، دیگر شاید رغبتی برای نگاه حرام نماند . کریم می فرماید: خداوند خیانتِ چشم هایی را که دزدانه می نگرند، می داند و به کفر و نفاق و گناهانی که سینه ها نهان می دارند آگاه است. ‌‌ @Vajebefaramushshode
🔴از رسول خدا سوال شد یا رسول الله اَهلِمون رو چطوری از حفظ کنیم؟؟؟ حضرت فرمودند که: همین که شما اون ها رو کنید به آنچه که خدا دوست دارد☺️ و شون کنید از آنچه که خدا از او کراهت دارد ☝️ همین برای شما است🌹 🍃اگر از تو اطاعت کردند حفظشون کردی از آتش 🍃و اگر گفتن به تو چه و حرفت رو گوش ندادن اونچه که تو به گردنت بوده رو انجام دادی... امر به معروف 📗کتاب الدرالمنثورجلد 2صفحه 922 @Vajebefaramushshode
🔴امام صادق(ع): خداوند بزرگ به موسی وحی فرمود: غیبت کننده اگر توبه کند کسی است که وارد میشود و اگر توبه نکند کسی است که وارد می گردد... 📗بحارالانوار جلد۷۵ صفحه ۲۵۷ حدیث ۴۸ ✨نمی دانم این انسان هایی که اگر یک مو در غذایشان باشد نمیخورند😑 چگونه هر روز گوشت انسانهای دیگر را در غیبتهایشان می جوند...‼️ غیبت کننده را امر به معروف کنیم🌹 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، ن
❣﷽❣ 📚 💥 5⃣2⃣ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💢 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» 💠بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. 💢 دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. 💠دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. 💢 در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» 💠او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» 💠سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» 💢 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. 💠اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. 💢 نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. 💠همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣3⃣#قسمت_سی_پنجم 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را #فقط_به_خدا بس
📚 ⛅️ 6⃣3⃣ 💢درست همان جا که مى برى وادى مصیبت است ، مصیبت تازه اى است.... مگرنه در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و ، مشتى زن و کودك را در گرفته ⁉️ مگر نه ، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال مى گردد، 🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با خویش سر کند؟ پس این فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى. اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى و ، صداى و ، 💢صداى و ، و در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....، از سر و روى بالا رفته است... و حتى به تنى چند از و گرفته است... 🖤باور نمى کنى... این مرتبه از و را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى و نواى بغض آلود بچه ها ست که : عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟ 💢و این است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: _✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟ کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که بر آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟ و چه معلوم که از این آتش ، سوزانده تر نباشد. 🖤اینکه تو و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،... نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این که نمى دانى از کجا کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به کردن آتش فکر کنى ؟ به گریزاندن بچه ها بیندیشى... 💢به خاموش کردن آتش بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟ تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک چند دست دارد؟ 🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟ براى سوختن و شدن ؟ بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈، فرمان گریز مى دهى ! اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند... و با دست به خاموش کردن مى پردازى ، اماان که یک شعله نیست ، . 💢تا یک سمت را با تاول خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از مى تارانى ،... 🖤 را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. فرو مى ریزد ، هستى اش را در بر مى گیرد. را به فاصله از آتش مى خوابانى،... را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر ... در آن خیمه ، بچه ها از به آغوش هم برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت مى دوانى.آتش🔥 همچنان مى کند... .... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🔴 💠 چند تکّه و زغال را تصوّر کنید که در حال آتش گرفتن است وقتی حجم چوب‌ها زیاد می‌شوند شعله‌های ، کم می‌شوند مهم‌ترین کار در این هنگام این است که به فضای بین چوب‌ها اکسیژن و هوا برسد لذا باد زدن آنها با باعث می‌شود شعله‌های آتش زبانه بکشد. 💠 در زندگی مشترک گاه آتش دعوا و مشاجره می‌شود و زن یا مرد با یکی از اعضای خانواده‌ی همسر یا خانواده‌ی خود و یا اطرافیان بر سر موضوعی و اختلاف جدّی پیدا می‌کنند که نتیجه آن تخریب و سرد شدن رابطه زن و شوهر است. 💠 در این شرایط نباید رفتار یا گفتاری از ما سر بزند که نقش برای آتش داشته باشد. به طور مثال خبر چینی، یادآوری عیوب طرفِ مشاجره، دفاع متعصّبانه از خانواده‌ی خود و هرگونه عکس‌العملی که خشم همسرمان را زیاد می‌کند ممنوع است. 💠 دستور اسلام در این مواقع این است نقش آتش نشان داشته باشیم و حتّی گاه با ترفند و جمله‌ی ، دلهای طرفین دعوا را به یکدیگر نزدیک کرده و با تشویق آنها به گذشت و بخشش، دلها را کنیم. 💠 امام علی علیه‌السلام در نامه ۴۷ نهج‌البلاغه می‌فرمایند: "صَلاحُ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ و الصّيامِ" اصلاح و سازش دادن ميان مسلمانان از همه‌ی نمازها و روزه‌ها و بالاتر است. @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
طرح جمعه های انتظار❤️ ☆#اللهم_عجل_لولیک_الفرج☆ 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
✨سلام بر تو که جانِ مایی 🍃مهربانا! خواستم وصف تو را کرده باشم، اما زبان خامم یارای توصیف بزرگواریِ عزیزی چون تو را ندارد. پس بگذار از حال و هوای این روزهایمان برایت بگویم... 🍃آقا جان! دنیا پر از نمرود هایی ست که دوستان خدا را، زنده زنده و بی گناه به میانهٔ می‌فرستند. پر از هایی ست که آشکارا ادعای خدایی می کنند و مردم را خود می دانند. 🍃پر از ابو سفیان و ابو جهل هایی ست که هیچگاه دست از دشمنی کردن با و اولیای خدا بر نمی‌دارند. حنجره های با آن شکم های چسبیده به کمر از شدت گرسنگی، فریاد میزند که ما خود را می خواهیم. 🍃قلّاب سنگ های در دستان مردم فلسطین داد میزند که کجاست نجات دهندهٔ ما؟ مردمانی که در زندان های تاریک و نمور رژیم غاصب صهیونیست و مستکبرین آمریکایی و امثالشان به سر می برند، تو را می خواهند. 🍃مهربان امام! خدا را به حق عظمت سلام الله علیها قسم میدهیم، برگرد. به ناله های شب هنگامِ سینه سوختگانِ فراقت. به اشک سه ساله های آواره در خرابه ها. به رگ های بریدهٔ رزمندگان اسلام... 🍃به ، یاحسین گفتن های مظلومان. به بغض های فرو خفته در گلویِ اسیران. به شدت اضطراب گمشدگان. و به سوز جگرِ منتظران ، برگرد. برگرد که این دنیا نفس تازه کند و به و یاس ، معطر شود. 💫🤲 📅تاریخ انتشار: ۳۱ اردیبهشت 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
💠 بسیاری از اشیاء در شرایط عادی، ضایعات به حساب می‌آیند و حتّی در سطل زباله انداخته می‌شوند. مثل یک میخ کوچک، سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بی‌ارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمی‌کند. امّا گاه در شرایط سخت و همین اشیاء بی‌ارزش نقش حیاتی ایفا می‌کنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از نجات می‌دهد. 💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی دعوا و تشنّج است و از فتنه‌ای بزرگ جلوگیری می‌کند. هر رفتار و جمله‌ی ساده‌ای که بتواند همسر را از لجبازی، و جدل دور کند گوهری ارزشمند است. 💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر می‌کنیم: 🔅بوسیدن پیشانی همسر 🔅 مالش مهربانانه‌ی شانه‌های همسر 🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی 🔅آوردن آب قند برای او 🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او 🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت می‌کنم"،"منو اگر‌ ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر می‌کنم"،"از دستم باش" و صدها رفتار کوچک و جمله‌ی کوتاه و ساده‌ که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات می‌‌دهد. ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‎‎‌‎‎ به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄