eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮😮. یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود و بهش که تذکر دادم داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاسسست _ القصه؛ منم با خودم گفتم اینجا اگه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه منم صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین؛ در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی، منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی، یکی دیگه گفت: خانم داد نزن، گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها میگین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشته باشین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن، یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به یه زن مشکل براش پیش بیاد، گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه! باورتون نمیشه همشون درجا سکوت کردن و دیگه لام تا کام حرف نزدن!!! وقتی اومدم خونه احساس می کردم از میدون جنگ بر گشتم، اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آوردن و انگار تیر خلاص رو به روح من زد! به این شهید گمنام گفتم؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم. *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱 باعجله سوار تاکسی شدم، اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم😷 ماشین که حرکت کرد دیدم یه صدایی اومد؛ آقا لطفا ماسکتون رو بزنید! برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم، یه خانوم بدحجاب نشسته بود و دو تا ماسک رو هم زده بود😷 🙈 گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود، ماسک رو از جیبم در آوردم و زدم. گفتم خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید؟! ✖️ با لحن تندی گفت: چه ربطی داره آقا!!! گفتم خانوم محترم همان طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه، با این تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه و اونقدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده ها و چشم چران شدن مردان جامعه فقط بخش کمی از مضراتشه‼️‼️ و این کار شما نه تنها جسم ما بلکه روح ماروهم آزار میده! اون خانم گفت من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره، شما چشماتون رو ببندید! منم ماسکم رو برداشتم و گفتم پس شما هم لطفا چشماتو به روی من ببند تا نبینی ماسک ندارم! اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت خانم اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه، قانون اینه!! منم خودم رو آماده کرده بودم یه چیزی بگم که... خانمه گفت آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم! آقای راننده هم سریع نگه داشت، اونم پیاده شد و در رو کوبید و رفت... ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم، کرایه ای هم به شما نداد، اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت. همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار می رفتم، چطور میشه در عرض چند ماه دولت و مردم دست به دست هم میدن و ماسک زدن رو بین اکثر مردم جا میندازن! اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمیدن⁉️⁉️ چرا میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطوری عکس العمل نشون میدن! چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته بدون ماسک وارد نشوید!! و اگه بدون ماسک وارد بشی اولا همه چپ چپ نگاهت می کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمیکنن! 👈🏾 چرا در قضیه ماسک همینقدر میفهمیم که جامعه مانند کشتی است که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی در قضیه ، اینو نمی فهمیم⁉️ یا نمی‌خواهیم بفهمیم ⁉️⁉️⁉️ کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازه ای که بخاطر ماسک تذکر میدیم، تذکر می دادیم‼️ *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁﷽❁✧═┅ 🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت‌ ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست... ترمز زدم... - پرسیدم: کجا میری؟ آدرسو داد... 💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمی‌گشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫 📌شیطونه می‌گفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه... - تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما هستید؟! - گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمی‌تونم برم! بعد؛ از کلاس‌های بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و می‌تونه شرکت کنه و... - بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون هستید دیگه احتیاج به این همه ندارید! - گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم می‌خواد اینطوری باشم... - گفتم: عزیزم در حکم فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه. - گفت: شیک می‌پوشم که همسرم به خانوم دیگه‌ای نگاه نکنه!!! - گفتم: مگه نمی‌تونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه می‌کنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید و باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی، تو الگوی بچه هات میشی، دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین همین تیپ رو بزنن و بایه دوست بشن؟؟!! - گفت: واااای نه خانوم!!😱 - گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی! - گفت: آره یه موقع‌هایی خودمم می‌گیرم ولی چاره ای ندارم!!! - گفتم: چاره‌ات فقط گوش کردن به حرف‌های خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی می‌رسی. تو خدا رو از خودت نگه‌دار؛ خدا هم یه کار می‌کنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت بمونه... عزیزدلم تو داری مردا رو می‌دزدی، اونوقت توقع داری خانم‌های بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️ همه رو تأیید می‌کرد و با حالت حزن به حرف‌هام گوش می‌کرد...😔😔 رسیدیم به مقصد! - گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرف‌ها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟! - گفتم: بله عزیزم صد البته! - شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون! موهاشو پوشوند و با و با هم خداحافظی کردیم... الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ می‌زنیم... امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم... - بهم گفت: تو آبجی منی... ♻️ برنامه‌ریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره... ✅ سه نکته از این خاطره: 1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار می‌گیرن، شک نکنید که یک و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این رو در ما دیده که بتونیم با و براش بندگی‌ کنیم ... 2⃣ از ظاهر افراد نکنیم! بعضی‌ها واقعا با یه منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم... 3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من می‌گفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه این‌طوری می‌شد دیگه با هم دوست نمی‌شدیم. *┅═✧❁﷽❁✧═┅ به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* ▪️شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! حتما هم اتفاق افتاده! 🌱 دیشب ساعت یک در مسیر خانه متوجه خانمی شدم که کنار خیابان ایستاده و بیش از ۲۰ خودرو اطرافش را گرفته‌اند...! دختر بی توجه به مزاحمت‌ها دور میدان میچرخید، همه خودرو ها هم به دنبالش و تعدادشان هم افزوده میشد... گوشه‌ای ایستادم، حدودا ۲۲ساله و مشخص بود دختر موجهی است و از این آزارها ناراحت است، صحنه ای که شاید فقط با حمله گله کفتارها و گرگ های درنده به یک موجود بی پناه قابل مقایسه باشد! خواهرم همراهم بود، رفت و نیم ساعتی صحبت کرد، من هم با فاصله اندکی کنارشان ایستادم تا شاید از مزاحمت‌ها کم شود. ‏خواهرم برگشت و گفت دو شب قبل با خانواده اش دعوایش شده و وسایلش را جمع کرده و از خانه بیرون زده! از ترس با خانواده هم تماس نگرفته، دوستانش هم جایی نداشتند که این دو شب را بماند. نه جایی برای ماندن داشت و نه پولی برای هتل رفتن! دو روز تمام در خیابان راه رفته بود، راه! بدون اینکه بخوابد😔 با اصرار خواهرم سوار ماشین شد، رفتیم برایش غذا گرفتیم، از آنچه فکر میکنید داغون‌تر و خسته تر بود، تمام مدت اشک ریخت. نیم ساعتی صحبت کردیم تا راضی شد با ۱۳۷ تماس بگیریم، پذیرفت شب را در یکی از مراکز بگذراند، برایش سخت بود ولی چاره‌ای نداشت، باید شب را درخیابان بین گرگ‌ها بگذراند! ‏یا به خواسته آن‌ها تن بدهد یا همین خستگی و گرسنگی را ادامه دهد، موبایلش هم از عصر خاموش بود که در ماشین شارژ کرد، فقط مادرش چند پیام داده بود. ساعتی گذشت و بچه‌های مددکار آمدند، باهاش صحبت کردند، قبول کرد برود و شب را در یکی از سراها بماند، از خودروی ما پیاده نشد. ‏پشت سر خودرو شهرداری حرکت کردیم و رفتیم تا یکی از سراهای نگهداری، در راه از یک سوپرمارکت وسایلی که فکر میکردیم شاید نیازش بشود را خریدیم. قبول نمیکرد ولی باز هم چاره‌ای نداشت، امروز صبح با یکی از رفقا در شهرداری تماس گرفتم تا موضوع را پیگیری کند، عصر تماس گرفت که شهردار با خانواده او تماس گرفته و به همراه چند مددکار با خودش و خانوده‌اش صحبت کردند. حال خوب اینکه آشتی کردند و امشب در خانه و اتاق خودش راحت خوابیده! به خواهرم پیام داده بود ومیگفت یک قدم تا آنچه نباید فاصله داشته! ‏بین جبر و وجدان در حال جنگ بوده و شاید لحظات آخر یک اتفاق نجاتش داده بود و آن هم، به حال هم بی تفاوت نباشیم! از کنار هم بی تفاوت رد نشویم! یک لحظه شاید یک عمر را تغییر دهد، هر کار بدی دفعه اولش سخت است! و بعد از آن عادی شود. همه بد به دنیا نمی آیند و اجبار آنها را به راه هایی میکشاند که شاید برگشت از آن خیلی سخت و غیر ممکن باشد. ‏اگر با چنین مواردی برخورد کردید که حتما برخورد کردید یا میکنید، بی تفاوت از کنار اتفاقات کنارمان رد نشویم! این موارد به راحتی از طریق اورژانس اجتماعی و شهرداری قابل حل است و حتما می‌توانیم از یک فاجعه یا بحران در آینده یک انسان مثل خودمان موثر باشیم. کنار هم بمانیم… *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#خاطره_ارسالی #ارسالی_مخاطبین *┅═✧❁﷽❁✧═┅* ▪️شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! حتما هم اتفاق
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که به قول بعضی می گویند: آخرشه! قبل از ماه رمضان بود، وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد، مقنعه سر کرده بود هر چند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟! داشتم از تعجب شاخ در می آوردم ! بدون مقدمه و بدون اینکه من سوالی کنم شروع کرد: «امروز اتفاقی خیلی عجیبی برام پیش اومده!» هنوز از تعجب پوشش جدیدش بیرون نیامده بودم که من را متعجب تر کرد. گفتم: «مگه چی شده؟!» در حالی که با انرژی زیاد می خواست حرف بزند گفت:‌ « امروز وقتی سوار اتوبوس واحد شدم همین که خواستم برم و روی صندلی بنشینم یک دختر حدود ۲۴ ساله، محجبه، با مانتویی بسیار شیک، چادری اتو کشیده و بسیار مرتب با یک حجاب کامل و بسیار تمیز و شیک، نگاهی به من کرد و با محبت آمیزش رو به من گفت: «خانم خوب بیا کنار من بنشین. » بدون هیچ حرفی رفتم کنارش بنشینم، هنوز درست و حسابی ننشسته بودم که مرا در لبخند محبت آمیزش غرق کرد و گفت: «من دانشجوی دانشگاه اصفهان هستم شما چیکار می کنی…؟ » گرم صحبت شدیم انگار سالها بود که او را می شناختم! و سالها بود که دوستش داشتم! وسط صحبتهایش دیگر حرفهایش را نمی شنیدم فقط با اشتیاق نگاهش می کردم و پیش خودم می گفتم: « خوشا به حال او! کاش من هم مثل او مذهبی و محجبه بودم!» آنچنان با اشتیاق و حسرت از آن دختر چادری سخن می گفت که تصور می کردم آرزویی غیر از اینکه مثل او چادری شود ندارد! شاید تا آخر عمر دیگر هیچ وقت او را نبیند اما رفتاری این خانم مومنه، را آنچنان بر روان این دختر گذاشته بود که وقتی حرف می زد اشک در چشمانش جمع بود، اشک از اینکه چرا من اینگونه هستم و نتوانسته ام مثل او با حجاب، جذاب و مهربان باشم. *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#خاطره_ارسالی #ارسالی_مخاطبین *┅═✧❁﷽❁✧═┅* حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* با سلام خدمت آمرین عزیز؛ یه تجربه خوب از اون مدل جواب های که وقتی تذکر میدی و در جواب سریع میگن به شما مربوط نیست داشتم که گفتم خدمت شما هم عرض کنم شاید مورد استفاده قرار بگیره؛ بهش گفتم دختر گلم؛ شما که میگی به شما مربوط نیست به عقلانی بودن یا نبودن حرف خودت فکر کردی عزیزم ؟؟؟؟؟؟ اگه قرار باشه رفتار کسی به دیگران مربوط نباشه؛ چرا وقتی آتیش سوزی میشه به آتش نشانی زنگ می زنیم؟؟؟؟ چرا وقتی مشکل جدی برای ما پیش میاد و خطری ما رو‌ تهدید میکنه به پلیس زنگ می زنیم ؟؟؟ پس این نشون میده که در زندگی جمعی همه چیز به همه کس مربوطه؛ اگه اینجوری نباشه میشیم مثل گله آهوهایی که تو راز بقا نشون میده وقتی شیر یا پلنگ میزنه به گله و جلوی چشم همه یه آهو و یا یه بچه آهو رو‌ میدره و میخوره و بقیه یا فرار می کنن یا ایستادن و نگاه می کنن...! باور کنید هیچ جوابی برای گفتن نداشت و ‌منم دیگه به مقصد رسیده بودم. حق یارتان *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#خاطره_ارسالی #ارسالی_مخاطبین *┅═✧❁﷽❁✧═┅* با سلام خدمت آمرین عزیز؛ یه تجربه خوب از اون مدل جواب
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* سلام دوستان، امروز از سرکار رفتم مسجد برای نماز 📿 که خانومی کنارم نشستند، یه لحظه با خودم گفتم یکی از برگه های تبلیغ امر به معروف رو بهشون بدم🤔 ازشون پرسیدم از بچه های امر به معروف هستید؟ آیا با کلاسهای آشنایی دارید؟ گفتند، نه ما منزلمون اینجا نیست، فکر کرد از کلاس های حضوری مسجد دارم ازشون می پرسم، گفتم کلاس ها مجازیه 🤩 یه خورده از صحبت های استاد تقوی براشون گفتم، مباحثی از سلوک عاشورایی و برگه رو بهشون دادم 📄 با خوشحالی گفت من امروز ۳ تا مسجد رفتم، برنامه نداشتند، قسمت بود بیام اینجا 😃 و شروع کرد به صحبت کردن... فهمیدم که خودشون فرهنگی اند و با گروهی در زمینه و فعالیت میکنند و دسته جمعی کوهپیمایی میرن که حدودا ۲۰ نفرن و به صورت خودجوش توی خیابان با پلاکاردهای حجاب میان بیرون و خیلی از وضعیت مترو ها ناراحت بود. گفت: ما با بد حجابها صحبت نمیکنیم و تذکر زبانی نمیدیم، تذکر زبانی یه سبک و سیاقی داره که ما بلد نیستیم، 😔 به خانومهایی که همراهم هستند میگم حجابتون بزرگترین امر به معروفه و ... از امر به معروف های خودم براشون گفتم با یه ذوقی حرفامو گوش میکرد و مرتب دعام میکرد، خلاصه آخرش خیلی ازم تشکر کرد و منم بهشون گفتم این دعوت روزیتون بوده و خداروشکر کردم که جذب آمر داشتم 🤲🏻🌿 *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* #ارسالی_مخاطبین #خاطره_ارسالی سلام دوستان، امروز از سرکار رفتم مسجد برای نماز 📿 که خا
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* یه شب رفته بودیم عروسی یکی از دوستان همسرم، وارد مجلس که شدیم دیدیم ای دل غافل! اینجا چه خبره! ما قبل از عروسی یک درصد هم فکر نمی کردیم با چنین وضعی روبرو بشیم (چون خانواده موجهی بودن و اصلا چنین انتظاری نداشتیم ) وضعی بود که قابل گفتن نیست 😦 خلاصه بعد از کلی خون دل خوردن و حرص زدن یه فکری به سرم زد. گوشی رو برداشتم و به دختر عموم پیام دادم که چیکار کنم؟ اون بهم گفت که بهتره آخر مجلس یه برگه ای بنویسم و به عروس بدم. من هم دنبال کاغذ به هر دری زدم گیر نیاوردم، آخر سر یک دستمال کاغذی از سر میز برداشتم و برای عروس خانم نوشتم: عروسیتون مبارک باشه، ان شاءالله خوشبخت بشید ولی ای کاش توی بهترین شب زندگیتون، دل بهترین آدم روی زمین (امام زمان) رو هم به دست می آوردید نه اینکه با گناه، به قلبش تیر بزنید!   و آخر مجلس وقتی دیدم موقعیت مناسبه و عروس و داماد کنار هم ایستادن، بعد از تبریک گفتن نامه رو دادم دست عروس خانم و بهش گفتم: این برای شماست لطفا بخونیدش. (به نقل از خانم آمر) *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* نزدیک خونه بودم که یه مادر و دختر از رو به رو به سمتم میومدن؛ دختره جوون و خیلی زیبا بود و شالش رو جوری روی سرش انداخته بود که از بالا و پایین موهای بلندش کاملا مشخص بود، مانتوی جلو باز هم تنش بود و شلوار لیش هم حسابی تنگ و... ولی وضعیت مادرش از خودش نسبتا بهتر بود. همونطور که از روبروی اونها میومدم، نزدیکشون که رسیدم گفتم؛ عزیزم جلوی مانتوت رو ببند! هر دو ایستادن! دختره گفت: مگه من به لباس شما کار دارم که به من کار داری؟ گفتم: خوب اگه لباسم خلاف شرع یا قانون هست بهم تذکر بده؟ بعد مادرش با قیافه روشنفکرمآبانه ای شروع کرد به مطرح کردن شبهات مختلف! منم به لطف خدا با آرامش به تمام سؤالاتش جواب میدادم سؤال هاش چی بود؟ مثلاً اینکه: شما رو پیچوندن بخاطر اینکه مردا تحریک نشن! یا اون مردی که مریضه به ما چه و... گفتم: کسی مارو مجبور نکرده ما خودمون اینجوری راحتیم، آرامش داریم، ضمن اینکه روانشناسی رفتار مرد وزن فرق داره، مطالعه کنید که اگر هر جای بدن زن نمایان بشه چه معنایی داره و... گفت: خودم کتابخونم، دخترم ارشد روانشناسی داره گفت: من معنای قرآن رو میخونم خدا فقط به زنان پیامبر حجاب رو واجب کرده! گفتم: پس معلوم میشه کامل نخوندین؛ زنان پیامبر و زنان مؤمن گفت: خوب لابد دخترم بلده از خودش محافظت کنه! گفتم: اگه امنیتی هم هست فقط به برکت خون شهداست مرزبانانی که جونشون رو گذاشتن که ما الان بتونیم با راحتی زندگی کنیم. گفت: من به افراد متعهد احترام میزارم گفتم: پوشش نامناسب از چند سال پیش تا حالا چه روند افزایشی طی کرده؟ اصلا تا کجا میخواد پیش بره؟ شما میدونید؟ بعد کتابچه تقدیم با احترام رو از کیفم درآوردم و بازش کردم و قسمت پوشش زنان در دانشگاه آمریکا و اروپا رو نشونش دادم که حتی اونجا قانون داره ولی اینجا چی؟ دخترش که اوایل بحث سوئیچ ماشین رو گرفت و رفت ولی مادره آخر کار دیگه هیچ حرفی نداشت که بگه و گفت: ببخشید خیلی کار دارم باید برم منم گفتم: همچنین خدا نگهدار *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#ارسالی_مخاطبین #آتش_به_اختیار #خاطره *┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱 سلام، یه مطلبی رو خدمت شما عرض کنم؛ من الان
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* در مسجدی سخنرانی داشتم، بعدش سوار موتورم شدم و داخل بلوار میرفتم. بلــواری بزرگ و چهار بانده. یهو صحنه ای دیدم که گرچه بسیار تأسف خوردم اما چون محله بالاشهر بود خودمو راضی کردم که بالاخره پیش میاد دیگه. دو تا خانم جوان با یه دختر کوچیک نشسته بودن صندلیهای عقبِ یه ماشینِ سواری که بهش می خورد آژانس باشه، راننده هم پسـری جوان. هر دو روسری رو کامل انداخته بودن دور گردنشون و پنجره های عقب هم کاملا کشیده بودن پایین! مثل اینکه کسی عمدا بخواد کنـه!😔 با خودم گفتم: خدایا! من با لباس روحانیت، الان چه کاری ازم برمیـاد آخه؟! یاد روش یا ترساندن از عاقبت کارشون افتادم 💥 اگه در خیابونی یکطرفه، جلوی ماشینی رو بگیری و بگی چرا خلاف میای؟! بعضیاشون ناراحت که چه عرض کنم، طلبکارم میشن ازت. اما اگه جلوشون وایستی و بهشون بگی: تَه خیابون پلیس ایستاده و داره یکی یکی اونایی که خلاف میان رو جریمه میکنه... کُلی هم تشکر میکنه و شایدم بابت خلافش عذرخواهی کنه😏 👈 بنابراین خیلی وقتا ترسوندن خوبه، البته باید مراقب باشیم که حرف بی خود نزنیــم و اسراف نشــه خلاصه یهو به ذهنم خورد که چهن کنم. سرعت موتور رو زیاد کردم تا برسم کنار پنجره ماشینی که اون خانوما توش بودن. تا رسیدم کنار پنجره، با اما محکم گفتم: «اگه کسی اینطوری ازتون فیلم بگیره جریمه نقدی میشید، ، نگید به ما نگفتن» گفتم و سرعت رو کم کردم و فاصله ام زیاد شد. با گوشه چشــم، دیدم برگشتن با یه لبخندی از پشت شیشه منو دید زدن، منم مثلا حواسم رو به طرف دیگه ای پرت کرده بودم و تو لاین کنار جاده داشتم می رفتم. وقتی دید زدنشون تموم شد برگشتن و هر دوشون روسری هاشون رو کامل کشیدند روی سرشون. از این اتفاق خوشحال شدم، هر چند اگر هم کوتاه بوده باشه.😌 گفتم حالا وقتشه با یک کلمه کنم. گاز رو گرفتم و خودمو رسوندم کنار پنجره ای که هنوز باز بود، سرم رو بردم سمت پنجره و محکم و سنگین گفتم: . همین طور که فاصله می گرفتم، صدای یکی شون اومد گفت: چاکریم حاجی دیگه برنگشتم و ازشون دور شدم تا به ویژه مسلمین حفظ بشه😊 *┅═✧❁﷽❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
📌 دیروز توی اتوبوس خط واحد یه حرکت عجیب از یک جوان حدودا سی‌وپنج‌ ساله دیدم واقعاً هم خندیدم هم درس گرفتم. 📌 توی اتوبوس تعدادی از خانم‌ها بی‌روسری بودند، مرد جوان سیگارش را روشن کرد و شروع کرد به سیگار کشیدن! 📌 یکی از همون خانم‌ها با صدای گوشخراش داد زد آقا سیگارت را خاموش کن خفه شدیم، نمیدونی اینجا سیگار کشیدن ممنوعه!؟ 📌 جوان با لبخند و البته سر به زیر گفت خانم محترم تو روسریت رو درآوردی و میگی من آزاد هستم و بهتره مردها جلو چشم خودشون رو بگیرن و نگاه نکنند! 📌 منم دلم میخواد آزاد باشم و سیگارم رو هم میکشم! بهتره شما جلوی دماغت را بگیری و بو نکشی! اگر قراره من چشمم را ببندم تو هم بهتره دماغ و دهنت رو ببندی! 📌 باور کنید سی‌ثانیه‌ای همه ساکت شدن بعد کل جمعیت زدن زیر خنده و همه شروع کردن به بحث کردن در این مورد از آزادی؛ موافق و مخالف؛ تریبون آزادی بود که بیا و ببین! ✍ سربسته می‌گویم؛ وقتی از طریق بی‌قانونی با برخی افراد رفتار شود، تازه قدر قانون و لزوم احترام به آن را می‌فهمند! به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁❁✧═┅* امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮😮 یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود، بهش که تذکر دادم داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاسسست _ القصه؛ منم با خودم گفتم اینجا اگه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه منم صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین؛ در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی، منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی، یکی دیگه گفت: خانم داد نزن، گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها میگین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشته باشین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به یه زن مشکل براش پیش بیاد. گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه! باورتون نمیشه همشون درجا سکوت کردن و دیگه لام تا کام حرف نزدن!!! وقتی اومدم خونه احساس می کردم از میدون جنگ بر گشتم. اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آورده بودن که انگار تیر خلاص رو به روح من زده بود! به این شهید گمنام گفتم؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم... *┅═✧❁❁✧═┅* به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode