#فردید:
#ژان_پل_سارتر اصلاً تفکرش #تفکر نیست، مرد بیفکری است و یک موجودی است که حقیقتاً مطالب را از بین برده. یکی از کثافتترین حامیان #امپریالیسم و #بورژوازی و هر فکر غربی، ژان پل سارتر است زیرا مقدماتش طوری است که همه چیز معتبر به اعتبار انسان است. ژان پل سارتر انسان را به جای خدا میگذارد و #خودبنیادی به اینجا میرسد که شما چگونه میتوانید به آزادی خودبنیادانه، بشر را اصلاح کنید. چیز تازهای در ژان پل سارتر نیست. ﷼آزادی ژان پل سارتر همان حوالت و آزادی غربی است که در اعلامیه جهانی #حقوق_بشر تمام میشود.
آزادی حقیقی آزادی از آزادی ژان پل سارتر است و این آزادی سارتر عین گریز از آزادی است.
ژان پل سارتر یک چشم نداشته، #دجال هم یک چشم است. در زمان ما دجالی مانند این سارترها زیادند. اینها مدافع دجالند. بنده یکبار گفتم این دجال عجوزی است که الاغی ندارد، برای این الاغ خصوصیاتی وصف کردهاند. این الاغ پشکل میاندازد و دیگران این پشکل را برمیدارند و تناول میفرمایند. حالا این ژان پل سارترها و این فلاسفه الاغهایی هستند که دجال سوار آنهاست.
فردید:
لب لباب کتب آسمانی و وحی الهی #شرق است. این کتب از زمان فیلون گرفته تا قرون وسطی و دوره جدید ، برمبنای فلسفه "#نو_افلاطونی" و در دوره جدید فی المثل توسط اسپینوزا بر مبنای #خودبنیادی (Subjectivite) به وجوه و انحاء مختلف مورد تفسیر قرار گرفته و خلاصه #غربزده شده است، لیکن حقیقت آن همچنان محفوظ است و همین حقیقت است که در حکم مادة المواد است و قشرها و صورتهائی که در طول تاریخ به عنوان اسم غالب حوالت بوده آن را نهان کرده است. اکنون اگر این مادة المواد را در مرکز قرار دهیم و دوایری دور آن فرض کنیم، هر دایره نماینده اسمی خواهد بود . هر دایره ای که محیط بر دایره دیگری است در واقع حجابی برای آن دایره است یا بعبارت دیگر دوایر محیط ، دوایر محاط در خود را می پوشانند. به این طریق ملاحظه می شود که آخرین دایره که نماینده دوره تاریخی ماست تا چه حد از مرکز دایره یعنی از شرق، بُعد پیدا کرده و حقیقت شرق تا چه اندازه در پرده های اختفا قرار گرفته است.
دوره ای که قبل از همه به شرق صورت تازه ای می دهد #یونانیت و #تفکر_یونانی است و اما رسیدگی به حوالتی که با یونانیت شروع شده است بدون توجه به فلسفه های غربی میسر نیست. همینقدر یک تقسیم ساده را ذکر می کنیم و آن این است که که مدار تفکر یونانی بر کسموسانتریسم Cosmocentrisme (مذهب #جهان_مداری) یا کسمولوژیسم Cosmologisme (مذهب #اصالت_عالم) است و حال آنکه بر تفکر قرون وسطی تئولوژیسم Theologisme (مذهب #اصالت_الهیات) و تئوسانتریسم Theocentrisme (مذهب #خدا_مداری) و در دوره جدید آنتروپوسانتریسمAnthropocentrisme (مذهب #بشر_مداری) و آنتروپولوژیسم Anthropologisme (مذهب اصالت انسان شناسی) غلبه پیدا می کند.
در تفکر یونانی که جهان مطرح است البته خدایان هم هستند اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه دنباله پیدا می کند – حتی در قرون وسطی – ملت و دین به معنی حقیقی کلمه نیست بلکه مابعدالطبیعه است. هر دو حوزه تفکر یونانی و قرون وسطائی و همچنین #فلسفه_اسلامی مدار تفکرشان بر "#موضوع_اندیشی" است اما در تفکر یونانی این "موضوع" جهان است و در قرون وسطی "خدا" موضوع تفکر قرار می گیرد. در دوره جدید بشر از این موضوع اندیشی اعم از اینکه موضوع تفکر جهان یا خدا باشد، می گذرد و خود (من) را موضوع قرار می دهد و این #حوالت_تاریخی دوره جدید چنانست که به آسانی نمی توان روی از آن برتافت. اما این بدان معنی نیست که در سر سویدای بشر در همه جهان، خواست عمیقی برای گذشت از این اسم و از این خود موضوعی و از این حوالت تاریخی نیست انگارانه نباشد، البته آنچه در سر سویدای بشر برای گذشت از این حوالت وجود دارد خیلی نهان و مجمل است اما جلوی آن را هم نمی توان گرفت. بشر جدید بجائی می رسد که خود را در مقابل خطر می بیند و آنوقت به این تمدن "نه" می گوید . اما این "نه" بخودی خود کافی نیست بلکه باید بتواند از ورای حجابهائی که شرق را نهان کرده نور پنهان را ببیند ، یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد ، از ظلمات تاریخ غربی بگذرد تا نور هدایت شرق افق آینده را روشن کند وگرنه بازگشت به عادات و آداب گذشته بی معنی است .
#فردید
هیچگاه در تاریخ بیشتر از چهارصد سال #تاریخ_غرب بشر زاهد نبوده، زهد از حقیقت، #زهد از سرمستی به معنای عارفانه و حافظی لفظ، اصلا زهد - حالا ریشه اش را نمی گویم - فرار از امر ساده ای است که #قرب حقیقی است که در همین دنیا می تواند انسان با الله داشته باشد، الله متعالی. انسانی که گم شده است در "حلول و اتحاد و #خودبنیادی"، و "الله"؟می تواند یک فضل فروشی کند و اثبات خدا بکند، ولی کور است:"من کان فی هذه اعمی و هو فی الآخرة اعمی"، اصلا آخرت...ببینید غربی کارش به کجا دارد تمام می شود؟ ببینید این کوری غربی و این کج طبعی و دل کوری غربی... علم کارش به کجا دارد هر روز جلوتر می رود؟...
๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi ๛
๛ وارستگی ๛
🎙 آغازنامه دکتر سید محمدتقی چاوشی برای سلسله یادداشتهای هفتگی در باب فلسفه، تفکر، ادب و فرهنگ
▪️ یادداشت نخست (بخش اول)
▪️ ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
🔸 روزهای اخیر و در جریان جنگ #غزه، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیستها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دستکم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پساز حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد.
🔹 هرآینه متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلیها مرتکب شدهاند، مضحک است. حجم مصیبت باندازهای است که وقتی با یکی از وحشیگریهای رژیم صهیونیستی مواجه میشویم، دردی احساس نمیکنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است.
🔸 در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها، نص شده است؛ و رسانهها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه "عدد" میشود تلخی خود را از دست میدهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمیدهد؛ جالبتر اینکه در عالم #رسانه هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر! بهیاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیتها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما، #ریاضی است.
🔹 اما تصویرِ عکاس امریکایی (کارتر) از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران، لاشه میخورند و رسانهها هستندکه لاشهها را به عدد تأویل میبرند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای دارد. بگذریم!
🔸 در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس میشود، به نظر میرسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه میتوانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته میشود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه میگذرد و ستم عریان این دوره چگونه میتوانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود میپرسد فلسفه به چه میآید؟
🔹 بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسشهای فلسفی آگاه شویم. پرسشهای فلسفی چگونه پرسشهایی است؟ پیشاز هر پاسخی، میدانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمیها در قلمرو فلسفه برآمدهاز ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان میدهد، زمانیکه آندرنیکوس رودسی (چیزی حدود صد سال پساز فوت ارسطو) آثار او را جمعآوری، مرتب و نامگذاری میکرد با معضلی روبهرو میشود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر (بیاز هر نامی) و در میان آثار #ارسطو بر جا مانده است.
🔸 #هایدگر، در چند اثر خود، تأکید میکند که این نامگذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت) و حقیقتِ این دانش را آشکار میکند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه میآید؟ از و با وجود.
🔹 ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود میداند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ #تعالی را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات #فلسفه و #عرفان در همین است. این نکتهای است که همواره از آن غفلت کردهایم و به همین جهت، تصور میشود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا میشود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمیدهد.
🔸 هایدگر در #درآمد_به_متافیزیک و در فصل چهارم، به درستی تصریح میکند که هستی در چهار موضع به ظهور میآید. جدای از این چطور از #هستی میگوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن میشود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمیآید یا از آن غفلت شده، بدینقرار است؛ هرگاه نسبتی باشد، #پرسپکتیو وجود دارد و هرجا پرسپکتیو باشد بیشک، #سوبژکتیویته (#خودبنیادی انسان) حضور دارد. در نتیجه، هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در اینجا نمیتوانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده میکنیم.
ادامه دارد...
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 سیدمحمدتقی چاوشی