فردید حقیقت #فقه را #هرمنوتیک #حضور و معرفت قلبی و باطنی میدانست، یعنی همان چیزی که «زندآگاهی» می نامید، و معتقد بود که فقه کنونی ما این #زندآگاهی را از کف داده است.
او، برخلاف بسیاری، #عرفان_نظری #ابن_عربی را نقطه نهایی تفکر و #عرفان اسلامی تلقی نمی کرد و مواجهه نقادانه ای با آن داشت. از نظر فردید، تفکر ابن عربی جهت گیری کاملا #نوافلاطونی و لذا، تأثیرپذیری از #تفکر_متافیزیکی داشته است. در نقد #باطنیه و #اسماعیلیه می گوید: «برای اسماعیلیه و باطنیه [عقل] همان عقل کمابیش منسوخ دورة یونانی [است]».
فردید:
من یکبار در جائی لفظ #صوفی_فرنگی را در مورد مرحوم #صادق_هدایت اطلاق کردم . #صوفی فرنگی ها همان کسانی هستند که در جهان امروز از #عرفان و #تصوف و #شرق و غرب و ادبیات پوچ و تآتر پوچ و از اینجور حرفها سخن میگویند . بازگشت همه این صوفی فرنگیها به این امر است و آن آخرین مرحله نهائی فرار از" حق" به سوی " #انانیت" ، اعم از انانیت جمعی یا فردی .
میبدی: خیلی از روشنفکران حتی بسیاری از شاگردان شما صریحا گفته اند راز و رمز افکار شما را درنمی یابند . شاید به این علت که "حرف" میزنید و نمی نویسید و مزید برعلت اینکه جلوگیری از جولان فکری شما هم مشکل است .
فردید:
بنده بارها قبل از شما با اشخاص گفتگو کرده ام و مطالبم بر روی نوار آمده است . ولی بعد بهر وسیله از چاپ آن جلوگیری کرده ام . قریب یکسال در تلویزیون تحت عنوان " درآمدی به حکمت معنوی" سخن گفتم اما بعد از قریب یکسال حتی به درآمدی به درآمدی به حکمت معنوی هم نرسیدم .
سعی من براین بود تا با چیدن مقدمات توجه افراد را به #حکمت_معنوی جلب کنم . میدانید چرا؟ چون مسئله ، مسئله عدم معلومات نیست مسئله ، مسئله #حوالت_تاریخی است .
جهان امروز نوعا رو به حکمت معنوی ندارد . حتی کسانیکه سنگ #عرفان و معنویت و #تصوف را به سینه میزنند – که مد روز شرق وغرب است – کم و بیش پشت به حکمت معنوی دارند .
روی آوردن به حکمت معنوی بدست من و شما نیست و باصطلاح حکمای معنوی از " #مواهب" است نه " #مکاسب" از #احوال است نه #مقامات .
برادر ! من به شما تعارف نمیکنم . ذهن شما همانطور که گفتم هم تند است و هم جسور . اما بهرحال غربزده اید و هر #غربزده ای #فلسفه_زده و هر فلسفه زده ای #متافیزیک_زده و هر متافیزیک زده ای، #زندقه_زده و هر زندقه زده ای ، #اومانیست و هر اومانیست جدید ، #نیست_انگار #خودبنیاد .
میدانید #نیست_انگاری با چه کسی شروع میشود ؟ با " #مسیلمه_کذاب " یونانی. یعنی با #سقراط.
مسیلمه کذاب کسی بود که گفته اند پرتو وحی نبی بر او تافته است .
سقراط هم همینطور است . آنچه او گفته و تا کنون بنام #متافیزیک و #فلسفه از آن یاد میشود ، حکم پرتو وحی را دارد .
میبدی – چنین موضع برنده ای آنهم در مقابل سقراط ؟
فردید – با اینکه بدنم از ترس میلرزد ، معذالک بگذارید یکبار برای همیشه این حرف را گفته باشم ..بگذریم ...بگذریم .
ادامه پست قبل
بنده ميخواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت ميكند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحانالله بايد طرح شود. #خوف است، #وجل است، #رهبت است، #اشفاق است و #خشيت است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا ميكند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده ميشود. دوباره بر ميگردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين.
ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر ميكند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان ميتواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند.
خواجه عرفان ميگويد، من نميگويم :
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم.
اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا ميكند. تا آخرين مرحلهاش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " #خوف_اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است :
زانكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد.
اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني ميگويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،كه معمولا ما طرح نميكنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما ميآيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را ميگوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كرده و انسان مظهر آن اسم است!.
مثلا ميآيند ميگويند خدا در لايتناهي است و ما با حركت تدريجي و با تكامل(!) همواره به او نزديك تر ميشويم. خوب اين خدا كه در لايتناهي است هر چه ما جلوتر ميرويم او عقبتر ميرود! اين مسئله غلط نيست ولي در اين مرتبه آن "معيت" و قرب خاص كه "الله" با انسان دارد و انسان با "الله" و اولياء دين ما و روايات همه ما را دعوت كردند به اين قرب خاص، كجا ميرود؟ چه ميشود؟
فرض كنيد عليبن ابيطالب و من هر دو به سوي الله كه در نامتناهي است نزديك ميشويم- اين مسايل كمي و رياضي است! – خوب چه فرقي با هم داريم؟ اين مسائل با " تعميم امامت" به اين معني كه فعلا رواج دارد جور ميآيد كه براي من با كتابي ديگر به نام " تعميم سوشيانت" فرقي نميكند.
در اين مقام " #مرگ" از ياد رفته است، "خوف" و مراحلش از ياد رفته. آن خوف كه يك آدم عامي كه از جهنم ميترسيد و قربي پيدا ميكرد تا مرحله هيبت بقول صوفيه و حكماي معنوي و بقول قرآن "سبحان الله" ،از ياد ميرود.
كلمه سبحان و سبح ـ " #زبا" به اوستا ،" #زبايش" به پهلوي ـ اين سبحان را که به ترس آگاهي – بقياس دل آگاهي- ترجمه ميكنم ، غير از ترس است. انسان دلآگاه ميشود در صورتي كه در مقابل حجبالله خوف پيدا كند و بگويد سبحانالله!
امروز فرنگيها ميگويند"angst" در عربي شده غناظ و غنظ، كه انسان خود را در تنگناي #حيرت احساس ميكند.
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مباد آنكه گدا معتبر شود
مثل بشر امروز كه مرگ را و فقر ذاتي را فراموش كرده است. اين سابقه دارد. اصلا "صابئين" يعني اهل " صباص" يعني مردمي كه خوف را فراموش نكردند. نغو شايان در فارسي با اين غناظ يكي است. يعني اينها اهل سير و سلوك هستند و به آن حال الاحوال اصالت ميدادند كه همان خوف اجلال باشد.
عقل قرآني منفك از حال نيست. از خوف تا حال الاحوال. اين عقل امروزي است كه كارش فرار از خوف و مراحل آن تا خوف اجلال است. مسائل خيلي فرق ميكند.
"انسان ترس آگاه" ! اما" ترس آگاهي" با " مرگ آگاهي" همراه است. انسان كه ترس آگاه شد، مرگ به سراغش ميآيد. از غفلت ميميرد و زنده ميشود به حيات انساني، انس به حق پيدا ميكند.
كلمات از ياد رفته است. كلمه شناسايي با " گنوسيس" هم ريشه و هم معني است، "گنوسيس" كه امروز به #عرفان تعبير ميكنيد. تا انسان هيبت - به اصطلاح صوفيه- پيدا نكند. انس پيدا نميكند و شناساي الله نميشود. قرب خاص به " الله" پيدا نميكند، از حصول به حضور نميرود.
#فردید:
از مسائل دیگری که از دیرباز مطرح شده است رویت است. آیا انسان {الله} را در این دنیا و در آخرت به چشم ظاهر می تواند ببیند یا نمی تواند ببیند؟ #اشاعره می گویند {در آخرت} می تواند ببیند، #معتزله می گویند نمی تواند با این حس ببیند. بعضی ها می گویند با حس باطن و با دل می شود رویت کرد حتی. این در کلام مسیحی هم مطرح است در علم دین مسیحی بنام ویزیون [......] . رویت حق... آیا با چشم ظاهر می بیند؟ #کانت، می گوید رویت هست اما در معاد است، اینجا نمی شود دید - اینجا به اشاعره نزدیک می شود - ولی منکر نمی شود. #عرفا می گویند #رؤیت تو این دنیا باید باشد ولی این رویت، رویت قلبی است. یک جور تجردی پیدا می کنید شما و در این دنیا بچشم دل انسان می بیند حق را، این یک نوع تجرد است، از وهم هم بالاتر است ها! استشهاد کرده اند به این آیه شریفه قرآن "من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی"، کسی که در این دنیا رویت الله را نکرد در آن آخرت هم رویت نخواهد کرد. کانت می گوید در این دنیا رویت نمی شود ولی در آن دنیا ممکن است، بحث تفصیلی است در اشاعره و معتزله و در کلام مسیحی. #حافظ رویت را در این دنیا می داند، این دنیا رویت بکن! آن دنیا هم هست، اینطور است.، اگر این دنیاچشم و گوش بسته رفتی و فقط در عالم #وهم باقی ماندی بدان که در آن عالم هم دیگر قرب به الله پیدا نمی کنی. منتها در این که در این دنیا رویت باید تحق بکند زیاد اصرار دارد حافظ :"هر که امروز نبیند اثرصحبت دوست / غالب آنست که فرداش نباشد دیدار"، "بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه / که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم". حتی این مساله بهشت که در همین دنیا باید در انسان تحقق پیدا کند در یکی از گفته هایشان امام خمینی هم اشاره کردند، این روی اصول #عرفان است ها! این غیر از این است که شما بی دین باشید:"زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست / تا در میانه خواسته کردگار چیست". "نقد" را که می گویند این "وقت"ی است که در این عالم انسان پیدا کند ،به این وقت اصیل است که رویت می آید به سراغش، این رویت، رویت چشم نیست، دیدار حق می کند. چقدر کلمه "دیدار" را در یک جلسه بنده عرض کردم، معنایش رویت است. آیا این دیداری که می کنیم حق را، این دیدار در این دنیا باید باشد؟ می گویند اگر در این دنیا ما قرب به الله پیدا نکنیم و از وهم خارج نشویم بعد از مرگ هم هیچی. ابیاتی دارد حافظ ظاهرا بنظر خلاف می آید اما می بینیم نه! خیلی ساده است، اگر یادم باشد یک بیتش برایتان بخوانم این یک بیتش، آنجا می گوید:"زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست / تا در میانه خواسته کردگار چیست" این با کانت درست در می آید، با زهد کانت {که} می گوید تو این دنیا رویت نیست و شراب کوثر هم نیست. به یک معنی یعنی آن سعادتی که پس از قرب به اوست، "واعظ شراب کوثر و حافظ پیاله خواست تو همین دنیا. ببینید سمبل است ها! اشارات است ها! تا در میانه خواسته کردگار چیست". "من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود / وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟" جواب به تمام #فلسفه کانت است. آقای کانت زاهد تو فقط بعنوان موهومات علمی و موهومات اخلاقی، رویت حق را در این دنیا می گوئی محال است؟ "من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود - با وقت پیدا کردن - وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟" فردا هست صحیح، اما این فردا ...وقت را که ما ول کنیم برای فردا؟ این #زهد تویش در می آید.
๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi ๛
@varastegi_ir وارستگیعرفان و توسعه.mp3
زمان:
حجم:
13.66M
#گعده_غیر_رسمی
🎧 عرفان و توسعه
🎙 حجتالاسلام نجات بخش
⏱ زمان: ۲۶ دقیقه
🗓 ۲۱ اسفند ۱۴۰۲
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
#عرفان #شرق_شناسی #ابن_عربی #غربزدگی
๛ وارستگی ๛
🎙 آغازنامه دکتر سید محمدتقی چاوشی برای سلسله یادداشتهای هفتگی در باب فلسفه، تفکر، ادب و فرهنگ
▪️ یادداشت نخست (بخش اول)
▪️ ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
🔸 روزهای اخیر و در جریان جنگ #غزه، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیستها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دستکم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پساز حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد.
🔹 هرآینه متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلیها مرتکب شدهاند، مضحک است. حجم مصیبت باندازهای است که وقتی با یکی از وحشیگریهای رژیم صهیونیستی مواجه میشویم، دردی احساس نمیکنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است.
🔸 در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها، نص شده است؛ و رسانهها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه "عدد" میشود تلخی خود را از دست میدهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمیدهد؛ جالبتر اینکه در عالم #رسانه هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر! بهیاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیتها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما، #ریاضی است.
🔹 اما تصویرِ عکاس امریکایی (کارتر) از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران، لاشه میخورند و رسانهها هستندکه لاشهها را به عدد تأویل میبرند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای دارد. بگذریم!
🔸 در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس میشود، به نظر میرسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه میتوانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته میشود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه میگذرد و ستم عریان این دوره چگونه میتوانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود میپرسد فلسفه به چه میآید؟
🔹 بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسشهای فلسفی آگاه شویم. پرسشهای فلسفی چگونه پرسشهایی است؟ پیشاز هر پاسخی، میدانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمیها در قلمرو فلسفه برآمدهاز ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان میدهد، زمانیکه آندرنیکوس رودسی (چیزی حدود صد سال پساز فوت ارسطو) آثار او را جمعآوری، مرتب و نامگذاری میکرد با معضلی روبهرو میشود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر (بیاز هر نامی) و در میان آثار #ارسطو بر جا مانده است.
🔸 #هایدگر، در چند اثر خود، تأکید میکند که این نامگذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت) و حقیقتِ این دانش را آشکار میکند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه میآید؟ از و با وجود.
🔹 ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود میداند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ #تعالی را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات #فلسفه و #عرفان در همین است. این نکتهای است که همواره از آن غفلت کردهایم و به همین جهت، تصور میشود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا میشود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمیدهد.
🔸 هایدگر در #درآمد_به_متافیزیک و در فصل چهارم، به درستی تصریح میکند که هستی در چهار موضع به ظهور میآید. جدای از این چطور از #هستی میگوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن میشود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمیآید یا از آن غفلت شده، بدینقرار است؛ هرگاه نسبتی باشد، #پرسپکتیو وجود دارد و هرجا پرسپکتیو باشد بیشک، #سوبژکتیویته (#خودبنیادی انسان) حضور دارد. در نتیجه، هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در اینجا نمیتوانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده میکنیم.
ادامه دارد...
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 سیدمحمدتقی چاوشی
๛ وارستگی ๛
در حسرت یک نعرهی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد @varastegi_ir
@varastegi_irجهان متافیزیک و جهان اسطورهای.mp3
زمان:
حجم:
54.74M
#گعده_آنلاین
🎧 جهان متافیزیک و جهان اسطورهای
(جلسه هفدهم درسگفتار فلسفه و سفر)
🎙 دکتر چاوشی
⏱ زمان: ۱۱۲ دقیقه
🗓 ۱۷ آذر ۱۴۰۳
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
#متافیزیک #عرفان #تصوف #اسطوره #سوبژکتیویته #پرسپکتیو #شطحیات
🔸 آنچه امروز بنام #عرفان خوانده میشود [به] دو قسم اساسی تقسیم میشود. یک قسمِ عرفان و #تصوف، همان «عرفان و تصوف و حکمتِ اشراقِ یونانی» است که در تعریف آن، التزامِ وحی مأخوذ نیست.
🔹 البته با کشف و شهود میخواهند که حقایق را کشف کنند، غالباً هم بیشتر کشف و شهود غرض است، بیشتر میپردازند به بحث فلسفی، از #افلاطون تا #افلوطین (پلوتینیوس) و فرفوریوس که تصریح دارند به اینکه ملتزم وحی نیستند. عباراتی است عربی که ما مَعاشر حکماء به وحی انبیاء نیاز نداریم، عبارت از کسانی مانند فرفوریوس و افلوطین است و #حکمت_اشراق یونانی که ملتزم وحی نیست.
🔸 در قرون وسطی و اسلام است که التزام وحی هم أخذ میشود در این نوع از حکمت، بنام تصوف. حالا این تصوف که ملتزم وحی باشد -جان کلام در اینجاست، بنظر بنده- تصوف ظاهراً با این که ملتزم وحی است ولی حقاً و باطناً نیست، چون که #متافیزیک است.
🔹 نمونه آن مقامات العارفین بوعلیسینا است، قسمت آخر اشارات و تنبیهات -که میستیک است- ظاهراً عرفان است و مخالفتی هم با وحی در آن نیست، ولی بالذات حکمت اشراق است؛ یونانی است؛ متافیزیک است. البته این متافیزیک هنوز خودبنیادانه نیست، «بنیاداندیش» است ولی نه «خودبنیاداندیش» که حوالت تاریخی جدید است.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔍 https://varastegi.ir/2988
✍🏻 سید احمد فردید
▪️ درآمدی به حکمت معنوی، ۱۳۵۱
🔸 ما وقتی میگوئیم #عرفان، معمولا نظرمان عرفان ممسوخ و منحط گذشته است که جوهر عرفان نیست. مثلا همین "آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد..." یکی از سخنهای عمیق عرفان است.
🔹 انسان یک نسبتی با خدا و با وجود دارد. در قرون وسطی انسان بسوی کیفیت رفته و امروز بسوی "کمیت" میرود و قیاس کمی... من کمیت را میپسندم. یکی از ترقیات عظیمی که برای انسان امروز پیدا شده است همان سیر از "کیف" است به "کم"
🔸 ولی نسبت اصیل انسان "ورای" کم و کیف است. بی چون و چند است و بقول هندی ها "بی چون و چگون" است. عرفان اصیل بیان نسبت بی چون و چند و خارج از مقولات [انسان]و بحق است.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔍 https://varastegi.ir/3030
🎙 سید احمد فردید